19(We'll never be Happy Together)

1.4K 190 118
                                    

••آیرین••
در اتاق رو پشت سرم بستم و گفتم: چیه دراکولا
روی صندلی کنار تختش نشست و درحالی که توی موهاش چنگ می انداخت گفت: ببین آیرین!
وظیفه ی تو در افتادن با جوی نیست چون درهرحال اون کاری با تو نداره!
-منظورت چیه؟
-منظورم اینه خودتو الکی قاطی ماجراهای لرد نکن!
در جوابش پوزخندی زدم و گفتم: دراکولا مثل اینکه یادت رفته جوی چه بلایی سر من آورده! در ضمن اون خواهر منه و زندگی من و بقیه خواهرام به زندگی اون گره خورده! من مجبورم سر از کارش دربیارم و هرچه زودتر اون طلسم سایه بودنمون رو از بین ببرم!
-خیلی خب...
از روی صندلی بلند شد و روبروم ایستاد.
-پس اول از همه برو و حافظه اون کله پوکا رو برگردون!
توی چشمای سیاه بی احساسش نگاه کردم و گفتم: تو چی...میخوای جا بزنی؟
-من...
مکث کوتاهی کرد.
-فعلا که همشون تو خونه من پلاس شدن پس ناخواسته درگیر این موضوع هستم!
در جوابش لبخندی زدم.
نمیدونستم چرا؛ اما واقعا به بودن دراکولا در کنارم نیاز داشتم! اون یه جورایی...بهم قوت قلب میداد.
-لرد چی...؟
در جوابم ابرویی بالا انداخت که ادامه دادم: اون بنظر نمیرسه که حافظش پاک شده باشه...
نگاهش رو ازم گرفت و لب پایینیش رو گاز زد:
-اون فقط حافظه اش از تو پاک شده وگرنه بقیه چیزارو مثل روشنی روز یادشه!
با یادآوری اینکه من قانونا زن لرد محسوب میشم سری تکون دادم و کلافه گفتم: دراکولا من واقعا نمیدونم باید با لرد چیکار کنم!
الان که انسانیتم خاموش شده حس خاصی نسبت به این قضایا ندارم اما میدونم به محض برگشتن احساساتم بدجور داغون میشم
اون...
عصبی چشمامو بستم...
-اون با خواهرم ازدواج کرده و یه بچه هم داره که همینجا تو ردوولفه! از همه اینا که بگذریم اون میخواد ژن ردوولف رو از بین ببره! ژنی که الان تو بدن منم هست...من...
همین لحظه بود که ناگهان دراکولا دستشو بلند کرد و انگشت اشارش رو روی لبام گذاشت و نزاشت ادامه بدم.
با تعجب نگاهش کردم که اخمی کرد و گفت: صبر کن ببینم...ژنی که الان تو بدن تو هم هست!؟
حالا فهمیدم چرا جوی تو رو به عنوان ماسکش انتخاب کرده!
در سکوت نگاهش کردم که پوقی زد زیر خنده و میون خنده هاش گفت: چرا تمام این مدت نفهمیده بودم! جوی ژن ردوولف رو وارد بدن تو هم کرده و این یعنی برای اولین بار تو تاریخ ما همزمان دو تا ردوولف داریم! و طبیعتا این دوتا به هم متصل اند!
-منظورت اینه...با مردن اون...
سری تکون داد و گفت: اون تورو انتخاب کرده چون میدونه لرد نمیتونه به تو آسیبی بزنه!
اگه لرد بخواد جوی رو بکشه، توهم میمیری و این...
چیزی نیست که لرد بخواد!
انگار تمام موهای تنم سیخ شده بودند و بدنم گر گرفته بود...
تمام این مدت من به فکر نابود کردن کسی بودم که به محض مردنش خودمم میمردم؟
توی فکر بودم که شونه هام توسط دستای سردش گرفته شدند.
با چشمای پر از اشکم به صورتش نگاه کردم که سرشو نزدیک تر آورد و با صدایی آروم گفت: مطمئنم راه دیگه ای هم بجز کشتن جوی هست آیرین!
دست راستش رو نوازش وار به روی موهام کشید و ادامه داد: مطمئن باش نمیزارم اتفاقی برای تو بیوفته! نه الان، نه هیچ وقت!

RED WOLF 4 (Second is not the First)Where stories live. Discover now