••بلو••
نیم ساعتی بود که توی کافه پشت میز بار نشسته بودم و به حرفای لرد فکر میکردم که صدای تهیونگ رو کنارم خطاب به گارسون شنیدم:
-وودکا لطفا...با ژامبون
بهش نگاه کردم که سیگاری روشن کرد و بدون اینکه نگاهم کنه گفت: فکر میکردم از مشروب متنفری؟
به نوشابه و همبرگر جلوم اشاره کردم و گفتم: چیزی بغیر از این میبینی؟
همین لحظه بود که گارسون خطاب به تهیونگ گفت: جناب اینجا استعمال دخانیات ممنوعه!
تهیونگ به چشمای گارسون نگاه کرد و با استفاده از قدرت های خون آشامیش به ذهن گارسون نفوذ کرد و گفت: ولی برای من نیست!
بعد رفتن گارسون دستشو زیر چونش گذاشت و گفت: آیرین حافظمون رو برگردوند!
با نی مقداری از نوشابه پپسی ام رو سرکشیدم و با بی میلی گفتم: پس چرا هیچ حس خوشحالی تو چهرت نمیبینم؟
-چون چیزی رو به خاطر آوردم که ای کاش نمی آوردم
مقداری از ژامبونش رو توی دهنش انداخت و درحالی که توی استکانش یخ میریخت ادامه داد: تو چرا اینجایی؟
نگاهم رو از صورت اخموش گرفتم و با بی حالی گفتم: منم چیزایی رو فهمیدم که ای کاش اصلا نمیفهمیدم
با یادآوری چیزی عصبی استکانش رو به روی میز کوبید و گفت: راستی یادم نبود! تو چطور جرئت کردی قلب من رو برای 3 روز از کار بندازی؟ لعنتی ممکن بود بمیرم!
با شنیدن صدا و لحن پر از حرصش لبخندی زدم و گفتم: میبینی که! هنوز زنده ای!
چند لحظه هردو ساکت بودیم که یه استکان وودکا جلوم گذاشت.
سرم رو بلند کردم و به چشمای عسلیش نگاه کردم که گفت: نوشیدنی بدون همراه از گلوی آدم پایین نمیره
-گفتم که من علاقه ای به مشروبات الکلی ندارم!
استکان خودش رو بلند کرد و بدون توجه به حرفم گفت: بهت نمیاد انقدر کم ظرفیت باشی!
لبخندی بهش زدم و تو یه حرکت ناگهانی استکان رو سرکشیدم و بعد نوشیدن تمام محتوای داخلش گفتم: اتفاقا ظرفیتم خیلی هم زیاده! فقط علاقه ای به مست شدن ندارم
با دیدن چهره ی شیطانیش، فهمیدم که اصلا نباید نقطه ضعفم رو بهش میگفتم...
-فراموشش کن!
گازی به همبرگرم زدم که صندلی چرخدارش رو بهم نزدیک تر کرد و با شیطنت گفت: میدونی، کنجکاو شدم بدونم وقتایی که مست میشی چیکار میکنی؟
-شنیدنش برای سن تو مناسب نیست!
با شنیدن جوابم زد زیر خنده.
یه شات دیگه گرفت سمتم و گفت: بدتر از کشتن یک نفر که نیست؟به صورتش نگاه کردم؛
اون دقیقا همون استایلی بود که همیشه دوست داشتم روزم رو باهاش سپری کنم!
بدون هیچ حس عذاب وجدانی!شات رو از دستش قاپیدم و با لبخند گفتم: بعدا از اینکارت پشیمون میشی کیم تهیونگ!
پکی به سیگارش زد و با خنده گفت: من که اینطور فکر نمیکنم!
VOCÊ ESTÁ LENDO
RED WOLF 4 (Second is not the First)
Fantasiaبخشش میتونه قشنگ باشه اما لذت بخش تر از دیدن زجر کشیدن کسی که زندگیتو تبدیل به جهنم کرده نیست! من تمام زندگیم سعی کردم آدم خوبی باشم! و حالا، تبدیل به آدم بدهی این داستان شدم... -فصل ٤ ردوولف📔 "دومی، اولی نیست"