••آیرین••
چشمام رو که باز کردم خودم رو داخل اتاق بزرگ و مجللی دیدم. نور آفتاب از شیشه به داخل اتاق میتابید و منظره باغ مانند بیرون رو به نمایش میگذاشت.
از روی زمین بلند شدم و نگاهی به اطراف انداختم.
شبیه اتاق های پاندمونیوم بود.
تو فکر بودم که صدای بسته شدن در پشت سرم رو شنیدم.
با ترس برگشتم که یک پسر و دختر رو داخل اتاق در حال بوسیدن هم دیدم.
با تعجب نگاهشون کردم.
چطور من رو ندیدن و به این راحتی دارن باهم عشق بازی میکنن؟
چیزی نکشید که صورتشون از هم فاصله گرفت.
دختر به چشمای پسر نگاه کرد و زمزمه کرد: میدونی که این اشتباهه لُرد!
چشمام رو ریز کردم.این که...
این که منم!-برام مهم نیست آیرین...وقتی با توام هیچی برام مهم نیست
با تعجب به لرد نگاه کردم.اینجا چه خبره؟
-آه خدای من...چقدر رمانتیک
با صدای جوی به سمتش برگشتم که نشسته بر روی یکی از صندلی ها دیدمش.
لبخندی به روم زد وگفت: آره این تویی! اما توی الان نه...توی چند صدسال پیش
و البته اون آقایی هم که میبینی...شوهر منه-نمیفهمم چی داری میگی
ابرویی بالا انداخت.
-بزار خیلی ساده برات بگم
از روی صندلی بلند شد.-وقتی من بلو رو حامله بودم، لرد مشغول خیانت بهم اونم با کی؟ خواهر عزیز تر از جونم، آیرین نجیب، ردوولف افسانه ای آلیستیا بود.
به سمتم قدم برداشت.
-اون روز من تورو به خونمون دعوت کرده بودم
با اینکه حامله بودم و بوی غذا تا حد مرگ حالم رو بد میکرد خدمتکار هارو مرخص کردم و خودم برات غذا پختم
با جون و دل ازت پذیرایی کردم
تورو تنها دوست و خونواده ی خودم میدونستم
اما تو موقعی که من داشتم برای پذیرایی از تو خودم رو به زحمت می انداختم مشغول عشق بازی با شوهرم بودی!داد زدم: نه این درست نیست، من هیچوقت همچنین کاری نمیکنم
پوزخندی زد.
-اینی که الان داری میبینی یه توهم نیست
اینجا...
همون قسمت از خاطراتته که پاک شده!
همون قسمت تاریکی که پاکش کردی
و با آرامش به زندگیت ادامه دادی
طوری که انگار هیچی نشده
KAMU SEDANG MEMBACA
RED WOLF 4 (Second is not the First)
Fantasiبخشش میتونه قشنگ باشه اما لذت بخش تر از دیدن زجر کشیدن کسی که زندگیتو تبدیل به جهنم کرده نیست! من تمام زندگیم سعی کردم آدم خوبی باشم! و حالا، تبدیل به آدم بدهی این داستان شدم... -فصل ٤ ردوولف📔 "دومی، اولی نیست"