دست های تهیونگ روی قسمت کوچکی از کمر معشوقه اش نشست، همزمان لبخند گرمی لبهاش قاب گرفت.بعد از گذراندن نیمی از روزش کنار امگا حالا دلیلی برای خوشحال بودن داشت.
"افتخار این رقص بهم میدی؟"
چشمهاش برای یک لحظه هم از بتا جدا نکرد، انگار به الماسی بی همتا خیره شده بود، از انهایی که هیچوقت نصیب جیمین نمیشدند. جواب جونگکوک به درخواست الفا بدون شک منفی نبود.
"البته الفای من. چطور میتونم درخواست سخاوتمندانه ی مرد جذابی مثل تو رو رد کنم؟"
"خوشحالم که این رو میشنوم کوکوی من"
در هیاهوی صدای موزیک و مهمانهایی که مدام در حال حرف زدن بودند نگاهی رمانتیک بین اون دو پسر رد و بدل شد. تهیونگ با لبخند گشادی سرانگشتای بتا را بوسید. گرچه اطرافیانش با تعجب بهش خیره میشدند اما این مسئله اهمیت انچنانی براش نداشت. تنها چیزی که مهم بود جلب رضایت جونگکوک بود و بس.
دست های هدایتگر الفا بدن کوچک پسر همراه خودش به سمت پیست رقص کشید. نزدیک به پنج یا شش پارتنر با ریتم ارومی میرقصیدند. زمانیکه تهیونگ و جونگکوک به جمعشون اضافه شدند چشمهای زیادی همراهیشون کردند. هیچکدوم از اونها از تعقیب و گریزهای ناشی از کنجکاوی خوشحال نبودند.
"همه ی نگاهها روی ماست تهیونگ"
بتا با حالت مضطربی به پشت کت تهیونگ چنگ زد. با اینکه تمام تلاشش را میکرد خونسرد جلوه بده اما در بین چرخشها و تغییر موقعیت چشمهاش به یکی از اونها میخورد. اغلبشون مردهای الفایی بودند که غریزه ی جنسی بالایی داشتند و تنها قسمتی که بهش خیره میشدند رانهای گوشتیش بودند در حالیکه امگاها صرفا به همین دلیل ازش متنفر میشدند.
"بهشون توجه نکنن عزیزم"
دست هاش محکمتر از قبل بین انگشت های گرم الفا فشرده شد. با اینکار سعی داشت احساس بدی که معشوقه اش احاطه کرده بود را ازش دور کنه. انگار همه ی دنیا دست به دست هم داده بودند روزشون به بدترین شکل ممکن خراب کنند.
"فکر میکنم بودنت کنارم بهم دلگرمی میده"
"به خاطر اینکه من الفاتم"
هیچ صحبتی از نامزدی نا به هنگامش با جیمین نبود حتی جونگکوک کوچکترین اشاره ای بهش نکرد. انقدر غرق این لحظات دوست داشتنی شده بودند که همه ی این مناسبات سنتی و دور ریختنی را به باد فراموشی بسپارند. لبخند کوچکی لبهای بتا را قاب گرفت و در عین حال سرش به گوشش نزدیک کرد.
"و من بتات، حتی اگه به طور رسمی هم باهم نباشیم بازم عاشق همدیگه ایم،اینه که مهمه"
"منم همینطور. جیمین نمیتونه مانعی بین عشق ما باشه، فقط مرگه که میتونه از هم جدامون کنه حتی خدا هم نمیتونه بینمون قرار بگیره. ما برای هم ساخته شدیم عزیزم"
YOU ARE READING
𝓒𝓻𝓾𝓮𝓵 𝔂𝓸𝓾
Fanfictionجیمین امگایی که به خاطر فلج بودن از سمت الفاش طرد میشه، در حالیکه طبق وصیت پدربزرگشون باید باهم ازدواج کنند، شرایطی که برای تهیونگ قابل پذیرش نیست اما راه دیگه ای وجود داره تا از شر امگای مورد تنفرش خلاص بشه؟ *** سِــه شَــنبـه ها کاپـل اصلیـ﴿ویـمی...