𝙴𝙿𝟸𝟾

1.3K 132 36
                                    

امگا توجهی که غالبا به دنبالش بود را از سمت بتا دریافت نکرد، اون با نگاهی بی تفاوت و چهره ای عاری از خنده در کنار تختش ایستاد و ظرف خوراکی که در دستاش داشت روی میز گذاشت.

"قرص خاصی که مصرف نمیکنی؟"

چند دقیقه بینشون سکوت برقرار شد، سکوتی که هر لحظه اش برای پسر دردناک بود. امگا برای مخفی کردن عضو بیدار و خیسش مجبور به نگهداشتن پتو روی پاهاش بود، اما به طور حتم در این شرایط دوام زیادی نمیاورد. بدنش به طرز عجیبی درد میکرد، مشکل از شکمش نبود، اون درست حس یک الکلی خمار را داشت که عرق بهش نرسیده بود‌. در مقابل بتا از استشمام رایحه ی شیرینی که در اتاق پخش شده بود کلافه به نظر میرسید، در اصل یونگی بوی نم دیوار و تعفن لوله های فاضلاب بیشتر دوست داشت تا فرومون هایی که نفسش را به شماره مینداختند. با کلافگی چشم در کاسه چرخاند و دستی کلاه از سر برداشت. همینکه سایه تاریک از چهره اش دور شد لبخندی معصومانه گوشه ی لب امگا نشست، انگار که سالها منتظر دیدن این صحنه بود.

"مثلا چه قرصی؟"

امگا به درستی متوجه سوالی که ازش پرسیده شده بود نشد، چندبار پشت سرهم پلک زد و دوباره به چهره ی غرق در تاریکی بتا خیره شد. پسر دستی به چانه اش کشید، شانه های کوچکش پایین انداخت و متقابلا به جیمین نگاه کرد. برای لحظه ای کوتاه چشمهاشون درهم قفل شد. اتفاقی که بیشتر امگا را خجالت زده کرد و در عین حال مسبب شعله ور شدن شهوت درونش بود.

"سرکوب کننده فرومون، کاهنده میل جنسی. هرچیزی که باهاش بتونی وضع الانت کنترل کنی، نمیدونی الان چقدر رقت انگیز و هرزه به نظر میرسی"

لبهای کوچک و گوشتیش در واکنش به جواب بتا روی هم چفت شدند، گونه هاش از شدت خجالت می‌سوختند و همینطور قلبش که چیزی تا خاکستر شدن فاصله نداشت. سرش به ارومی بالا برد و در چشمهای بیروح یونگی خیره شد. انتظار شنیدن یک معذرت خواهی ساده را از جانبش داشت یا حتی گرفتن دست های لرزانش هم میتونست کمی از دردی که در وجودش احساس میکرد کم کنه، با اینهمه بتا کوچکترین تلاشی برای براورده کردن خواسته اش نکرد. انگار تمام این جملات از روی عمد و خرد کردن غرورش گفته بود.

"نه، هیچ قرصی همراه خودم نیاوردم. یعنی فرصت برداشتن متعلقاتم نداشتم. حتی لباسهایی که دوسشون داشتم"

"بس کن، الان زمان غرق شدن در خیالات و فکر کردن به جواهرات گرانقیمتت نیست، داروهات مهمترند، باید همیشه همراهت داشته باشی وگرنه معلوم نیست چه بلایی سرت میاد"

صدای بتا زمانیکه این جملات را می‌گفت میلرزید، به نظر نگران امگا بود اما در اصل با خودخواهی تمام به خودش فکر میکرد. نمیخواست به خاطر اشتباهی کوچک همه به خصوص جونگکوک دچار دردسر کنه. هرچند این فقط یک بهانه بود، یونگی حتی به همخوابی با امگای درمانده فکر هم نمیکرد.

𝓒𝓻𝓾𝓮𝓵 𝔂𝓸𝓾Where stories live. Discover now