تجدید دیدار با بتا اونهم در عمارت معشوقهاش به طور حتم اتفاقی نبود که خوشحالش کنه حتی لبخندی روی لب نداشت که عکس این مسئله را به اثبات برسونه. در عوض چندین خط عمیق بین ابروهاش جا گرفت، به ظاهر عصبانی به نظر میرسید و هر لحظه ممکن بود همه چیز از کنترلش خارج بشه با اینحال جونگکوک تنها فردی بود که برای اروم کردنش روشهای اغواگرانه ای را در استینش داشت.
"اومدم تو رو ببینم احمق"
پوزخندی به نشانه ی تمسخر گوشه ی لبش جا گرفت، الفا کلافه لب پایینش را لیسید و بعد از لحظه ای کلنجار رفتن با افکار بهم ریخته اش بالاخره رضایت به بالا بردن سرش کرد.
"که میخواستی من ببینی! جالبه"
در مقابل جونگکوک با قدمهایی کوتاه به الفا نزدیک شد، تنها با یک نگاه کوچک هم می توانست به حال درونی یونگی پی ببره، اون پسر نهایت سعیش را برای سرکوب خشم فروخورده اش میکرد اما بالاخره جایی کار دستش میداد شاید هم زودتر از زمانی که در نظر گرفته بود این اتفاق میفتاد.
"چی جالبه؟"
بالاخره در کنار یونگی ایستاد و همراه لبخندی ظریف دستهای کوچکش دور بدنش حلقه کرد. نزدیک شدنش به الفا در قلمرو تهیونگ کار درستی به نظر نمیرسید با اینهمه چاره ی دیگری باقی نمانده بود، تنها با ریسک کردن می توانست به نتیجه ی دلخواهش دست پیدا کنه.
"در عمارت کیم چه غلطی میکنی کوک؟ سعی نکن بهم دروغ بگی، میدونم که قصدت از به اینجا اومدن دیدن من نبوده"
"چی میخوای بگم؟اینکه دلم برای تهیونگ تنگ شده یا میخوام ترتیب دوست پسرت جدیدت بدم؟ کدومش بگم که باورم کنی؟"
از بین دندانهای چفت شده ی باغبان صدایی نامفهوم خارج شد. قرار بود لب به اعتراض باز کنه و از حماقت بتا حرف بزنه ولی حرکت روان دست جونگکوک بین رانهاش هوش از سرش پراند.
"لعنتی! دلیل واقعیش میدونم. تو میخوای بچه ای که در شکم جیمین رو با هر حقه ای که شده از بین ببری"
برای لحظه ای هرچند کوتاه انگشت های پسر در نقطه ای برجسته بین پاهاش الفا متوقف شد. ظاهرا نقشه ای که از قبل کشیده بود چندان بی نقص هم نبود، در تمام این مدت تصمیمی برای برملا کردن نقشه اش نداشت چون از ایستادن یونگی در مقابلش مطمئن بود. الفا برخلاف ظاهر غلط اندازش زیادی دل رحم بود، مسلما اون نمیتوانست احساست انسان دوستانه ی بی مصرفش را دور بریزه و شریک جرم خوبی برای جونگکوک باشه.
"خب؟اگه بخوام اینکارو بکنم در مقابلم می ایستی یا ازم حمایت میکنی؟"
سوال بتا شبیه به تیری بود که در هدف درست فرو اومده بود. یونگی نیاز داشت بهش فکر کنه، به اینکه اگر یک روز جونگکوک تصمیم به حذف فیزیکی بچه در شکم امگا میگرفت چه عکس العملی نشون میداد. واقعا در مقابلش می ایستاد یا چشماش روی این جنایت تهوع اور می بست؟هرچند در نهایت به یک جواب روشن رسید، الفا حاضر بود برای نگهداشتن بتا در زندگیش دست به هرکاری بزنه حتی قتل یک ادم بی گناه!
YOU ARE READING
𝓒𝓻𝓾𝓮𝓵 𝔂𝓸𝓾
Fanfictionجیمین امگایی که به خاطر فلج بودن از سمت الفاش طرد میشه، در حالیکه طبق وصیت پدربزرگشون باید باهم ازدواج کنند، شرایطی که برای تهیونگ قابل پذیرش نیست اما راه دیگه ای وجود داره تا از شر امگای مورد تنفرش خلاص بشه؟ *** سِــه شَــنبـه ها کاپـل اصلیـ﴿ویـمی...