الفا با پوزخندی که حکم تیر خلاص برای جیمین داشت دسته ی ویلچر را رها کرد. در حالیکه لبهای امگا مثل ماهی که برای بلع اکسیژن تقلا میکرد روی هم میخورد اما صدایی از حجره اش خارج نمیشد هرچند برای اینکار دیر شده بود، سوهیون از فاصله ای دور همراه چمدانها به سمتشان حرکت میکرد.
"چمدونها رو آوردم ارباب"
صدای گوشخراش کشیده شدن چرخ روی زمین در محوطه پیچید. توجه هردو به سمتش جلب شد، برخلاف جیمین که در بهت زدگی بهسر میبرد، تهیونگ در عکس العملی سریع انگشت اشاره اش در هوا تکان داد.
"بذارشون صندوق عقب"
قبل از به حرکت درآوردن دوباره چرخها نگاه نگران خدمتکار به سمت امگا کشیده شد. جدای از پوست رنگ پریده و دست هایی که به طرز محسوسی میلرزیدند، چشمهای غمگین اربابش حرفهای زیادی برای گفتن داشتند اما در مقابل الفای بداخلاق هیچکدام نمیتوانستند جز رد و بدل کردن نگاه کاری انجام بدن.
"چرا وایستادی؟زود باش چمدونها رو جا به جا کن"
"بله ارباب"
به اجبار این ارتباط چشمی توسط سوهیون قطع شد. از اعماق قلبش دوست داشت کنار امگا بمونه مثل کاری که هرروز انجام میداد در حالیکه شرایط طوری بود که باید کارش را در اولویت اول قرار میداد، برای خودش هم تنها گذاشتن جیمین در شرایطی که افسرده به نظر میرسید دردناک بود. حلقه ی انگشتاش دور دسته های اهنی محکم کرد و از کنار پسر گذشت.
"سرجات وایسا سوهیون. تو خدمتکار منی و فقط من میتونم بهت دستور بدم"
از پشت سر به لباس بتا چنگ زد، حداقل کاری که برای متوقف کردنش میتوانست انجام بده همین بود.
"اما ارباب..."
"نشنیدی چی گفتم؟"
در حالیکه باید برای قانع کردن جیمین هزار دلیل واضح و روشن میاورد با دیدن چشمهای وحشی الفا دهانش ناخواسته بسته شد. دو سال خدمت گذاری برای امگا به نحوی پیوند خاصی بینشان ایجاد کرده بود، چیزی شبیه به رابطه ی دو برادر. به خاطر این نزدیکی هم که شده باید ازش تبعیت میکرد اما ترس از اخراج بتا را به وحشت انداخته بود.
"صاحب اصلی این عمارت منم پسرعمو. پس من هم میتونم به خدمتکارهای اینجا دستور بدم"
این واقعیت که همه چیز متعلق به تهیونگ بود را نمیشد انکار کرد حتی خودش هم جز این دسته قرار میگرفت با این وجود اطرافیان جیمین به خصوص سوهیون و یونگی از ارزش زیادی برخوردار بودند، غیرممکن بود با دست های خودش آنها را به سمت الفا سوق بده.
YOU ARE READING
𝓒𝓻𝓾𝓮𝓵 𝔂𝓸𝓾
Fanfictionجیمین امگایی که به خاطر فلج بودن از سمت الفاش طرد میشه، در حالیکه طبق وصیت پدربزرگشون باید باهم ازدواج کنند، شرایطی که برای تهیونگ قابل پذیرش نیست اما راه دیگه ای وجود داره تا از شر امگای مورد تنفرش خلاص بشه؟ *** سِــه شَــنبـه ها کاپـل اصلیـ﴿ویـمی...