وقتی مژه های به هم چسبیده ی الفا از هم جدا شدند صبح شده بود. پرده های ضخیم هنوز پنجره ها را پوشش میداد با اینحال باریکه ای از نور راه خودش برای ورود به اتاق پیدا کرده بود . اولین چیزی که به محض باز شدن چشماش توجهش را جلب کرد خوابیدن روی تخت فرد دیگری یا فضای ناشناس اطرافش نبود. اون فقط امگایی که در نهایت ارامش خوابیده بود را میدید، لبهاش محکم روی هم فشرده شده بودند و سینه اش به آرومی بالا پایین میشد. در این حالت شبیه به عروسکی زیبا بود که الفا را ترغیب به نوازش میکرد.
از اینکه کسی که کنارش بود امگا بود و نه جونگکوک چندان ناراحت به نظر نمیرسید. البته اگر دهانی که فقط برای ناسزاگویی باز میشد تمام روز اینطور بسته میماند از این مسئله استقبال هم میکرد. گذشتن از این زیبایی خیره کننده برای تهیونگ اسان نبود، همزمان با فکر کردن به رفتار نامتعارفش، ناخواسته انگشتش روی لب پایینش کشید.
"چیکار میکنی؟"
"اوه. بیدارت کردم؟"
"به خاطر تو اصلا نتونستم بخوابم"
خواب امگا برعکس روزهای قبل چندان سنگین نبود، لکه ها سیاه رنگ زیر پلکش و رگه های قرمز اطراف مردمکش نشون دهنده ی بیخوابی شب گذشته اش بود. به خاطر این اتفاق باید الفا را سرزش میکرد، احتمالا اگر تصمیم به خوابیدن روی تختش نمیگرفت چهره ی بی نقصش به این وضع نمیفتاد.
"به خاطر من؟"
الفا با چشمهای پف کرده و لبهای نیمه باز نوک انگشت اشاره اش را به سمت سینه اش نشانه گرفت. طوری وانمود میکرد انگار از چیزی خبر نداشت یا مسبب بیخوابی های جیمین را نمیشناخت. امگا کلافه نفسش را بیرون فرستاد، چرا که بحث کردن با تهیونگ همیشه به نقطه ی بن بست میرسید.
"پس کی؟جز تو کس دیگه ای در این اتاق هست؟"
جز صوت نفس های دو پسر و مکالمهی فوقالعاده سردشون صدای دیگری در اتاق شنیده نمیشد. اما الفا برای شوخی کردن این یک مورد که از جمله نگرانی های امگا بود را هم غنیمت شمرد. همیشه از انجام دادن اینکار لذت میبرد، دیدن چهره ی سرخ و لبهایی که مدام بین دندونهای پسرعموش له میشدند صحنه ای نبود که از دستش بده.
"کی میدونه؟شاید روح جد بزرگمون همینجا روی تخت کنارت دراز کشیده باشه. پدر میگفت این اتاق قبل از تو متعلق به پدربزرگش بوده"
به عنوان کوچکترین عضو این خانواده جیمین اطلاعات چندانی درباره صاحب های قبلی اتاق ها نداشت، به هرحال اهمیتی هم به این قضیه نمیداد چون از روح ها نمیترسید. برای امگا آدمهای اطرافش ترسناکتر از هرکسی بودند و حتی بعضی وقتا میتوانستند خطرناک هم باشند. در نهایت شوخی های زننده ی تهیونگ فقط داد میکشید و ازش درخواست میکرد اتاق ترک کنه اما به خاطر شب بیداری به نوعی اعصابش ضعیف شده بود. دستش روی تشک کشید و بعد به بالشتکی که بهش تکیه داده بود چنگ زد.
YOU ARE READING
𝓒𝓻𝓾𝓮𝓵 𝔂𝓸𝓾
Fanfictionجیمین امگایی که به خاطر فلج بودن از سمت الفاش طرد میشه، در حالیکه طبق وصیت پدربزرگشون باید باهم ازدواج کنند، شرایطی که برای تهیونگ قابل پذیرش نیست اما راه دیگه ای وجود داره تا از شر امگای مورد تنفرش خلاص بشه؟ *** سِــه شَــنبـه ها کاپـل اصلیـ﴿ویـمی...