Part 2

4.1K 571 188
                                    

انگشت شست و اشاره ش رو روی شقیقه ش فشرد، نفس عمیقی کشید و در باشگاه رو باز کرد.
با حس فورمون های آلفاهایی که درحال تمرین بودن، ناخودآگاه اخماشو توهم کشید و قدم هاشو متوقف کرد.
نفس نصف و نیمه ای کشید تا فقط خودشو آروم کنه.

_ جونگکوک!
با شنیدن صدای جیمین، نگاهش رو به سمت پسری که با نگاه همیشه نگرانش، به سمتش میومد، چرخوند.

_ سلام هیونگ!

_ سلام پسر، اگه میخواستی امروز بیای، میگفتی باشگاه رو خالی میکردم.
جیمین نگاه کوتاهی به چند آلفایی که مشغول تمرین بودن، انداخت و با تردید گفت و جونگکوک فقط به نشونه ی بیخیالی، سرشو تکون داد و با یه ضربه ی کوتاه به بازوی جیمین، به سمت وسایل تمرین حرکت کرد.

_ خوبم هیونگ... درحالت عادی میتونم کنترلش کنم، فقط گاهی از دستم در می‌ره.

_ اگه یهو حالت بد بشه چی؟
خطاب به جونگکوکی که سعی میکرد با حرکات کششی، کمی بدنش رو گرم کنه، گفت و پشت بندش، لحن اطمینان بخش اون پسر تو گوشش پیچید.

_ جدا خوبم هیونگ!
و همون جمله کافی بود تا جیمین رو تک صندلی که اون نزدیکی بود، بشینه و بهش خیره بشه.
مراقبت از اون پسر، دیگه شده بود عادتش و هیچکدومشون هم اعتراضی نداشتن!

_ خسته به نظر میرسی.

_ چون هستم!
با بی حسی، بلافاصله جواب داد و باعث شد جیمین دوباره از جاش بلند و بهش نزدیک بشه.

_ پس برای چی اومدی؟ می‌رفتی خونه و استراحت میکردی.

_ چون گرگم هنوز انرژی تخلیه نشده ی زیادی داره.
با صدای بم شده، جواب داد و اولین ضربه رو به کیسه ی بوکس روبه روش زد، اما جوابش باعث نشد که جیمین نگاه خیره ش رو ازش بگیره، در عوض اینبار با نگرانی که به راحتی تو چشماش مشخص بود، به نیم رخ جذابش خیره موند.
نفس عمیقی کشید و درحالی که یه طرف بدنش رو به ستون کنارش تکیه داده بود، نگاهش به سمت مشت های قدرتمندی که به اون کیسه کوبیده میشد، کشیده شد.

میدونست تو اون موقعیت، مسخره به نظر میرسید، اما تو یه لحظه به این فکر کرد که اگه جونگکوک با اون قدرت بهش مشت بزنه، چه بلایی سرش میاد!
با فکر بهش، برای ثانیه ای لرزید و سرشو تندتند به طرفین تکون داد... حتی فکر بهشم ترسناک بود.
حتی آلفاها هم جرعت نداشتن با اون مرد روبه‌رو بشن، چه برسه به جیمینی که یه بتا بود و مطمئنا با همون ضربه ی اول جان به جان تسلیم میکرد.

_ میگم جونگکوک...
دوباره نگاهش رو به نیم رخش دوخت که حالا بعد چند دقیقه با عرق های ریز و درشت براق شده بود.

_ هوم...
جونگکوک بدون اینکه دست از مشت زدن بکشه، درحالی که نفس نفس میزد، جواب داد.

_ ممکنه یه روز منو بزنی؟
جیمین با تردید پرسید و جونگکوک با شنیدن اون سوال، ناخودآگاه خندید.

° ᴍɪ ᴘᴀᴢ ° (kookv - vkook)Where stories live. Discover now