part 37

4.8K 643 445
                                    

_ میبینم حالتون بهتره!

آلفا یو که به همراه همسرش به ملاقات آلفای بزرگ رفته بود، با دیدن حال خوب آلفا، با لبخند دندون نمایی گفت و آلفای بزرگ سری تکون داد.

_ دکترا زیاد بزرگش میکنن، حالم خوبه.

_ اما نیاز به استراحت داری!

اینبار لونا بود که با ورود به سالن پذیرایی با نگرانی گفت و کنار آلفای بزرگ رو مبل نشست و دستش رو روی پای همسرش گذاشت.

_ دکتر گفته که خیلی باید مراقب باشی.

_ نگران نباش لونا، آلفای ما قدرتمندتر از این حرفاست که چنین چیزی از پا درش بیاره.

آلفا یو با خنده گفت تا اون جو نگران رو عوض کنه.

با وارد شدن یکی از خدمتکارا همراه با فنجون های قهوه، اونا رو بین جمع پخش کرد.

_ پشت تلفن بهم گفتید باهام کار مهمی دارید، موضوع چیه آلفا؟

آلفا یو با گرفتن فنجون قهوه، گفت و کمی ازش نوشید اما با داغ بودنش، اونو رو میز گذاشت.

_ درسته، میخوام یه سری تغییرات ایجاد کنم و باید بهم کمک کنی.

_ گوشم با شماست!

_ میخوام به طور رسمی جونگکوک رو به عنوان لیدر معرفی کنم.

بدون هیچ مقدمه ای گفت و آلفا یو ابرویی بالا انداخت.

_ چرا اینقدر یهویی؟ اونم وقتی خودتون هستید؟

با تعجب و کنجکاوی پرسید و آلفای بزرگ نفس عمیقی کشید و سری تکون داد.

_ همون‌طور که دکتر گفت، نیاز به استراحت دارم و باید همه چیو به عهده ی جونگکوک بذارم تا هیچ مشکلی تو منطقه پیش نیاد.

با جواب آلفای بزرگ، آلفا یو با بلاتکلیفی زیر چونه ش رو خاروند و گردنی کج کرد.

_ متوجه م اما آلفای جانشین هنوز خیلی جوون هستن و نیاز دارن شما راهنمایی شون کنید. به نظرتون سپردن تمام مسئولیت ها به ایشون کار درستیه؟

با شَک پرسید و آلفا بزرگ لبخند محوی رو لباش نشست.

_ جونگکوک جلوی چشمای همتون قد کشید و همتون به خوبی می‌شناسیدش و میدونید چه آلفای قدرتمند و عاقلیه. از پسش بر میاد.

با اطمینان جواب داد و میدونست که الفا یو نمیتونه اون جمله رو رد کنه. مگه میشد کسی به آلفای خون خالص شک داشته باشه؟

اون همون آلفایی بود که به راحتی چند شورش رو تو منطقه از بین برد، تو خیلی از درگیری های منطقه ای پیروز برگشت و با بستن قراردادهای مهم، برای مردم امنیت و رفاه رو برقرار کرده بود.

حتی اون مردم هم آلفای جانشین رو قبول داشتن.

_ هر کمکی از دستم برمیاد انجام میدم، نگران نباشید، بهم بگید چه زمانی قراره ایشون رو به عنوان لیدر معرفی کنید تا من مقدمات جشن رو فراهم کنم.

° ᴍɪ ᴘᴀᴢ ° (kookv - vkook)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora