part 40

3.7K 534 243
                                    

خمیازه ی عمیقی کشید و تکونی به پلکای سنگینش داد.

از آخرین باری که اونقدر راحت و عمیق خوابیده بود، خیلی می‌گذشت. جوری که بدون کابوس خوابیده بود و بدون خستگی بیدار شده بود.

حتی یه خواب راحت هم شده بود آرزوش!

درحالی که کش و قوسی به دست و پاهاش میداد، غلتی تو جاش خورد و با دیدن جای خالی طرف دیگه ی تخت، برای ثانیه ای مکث کرد.

_ کوک؟

ناخودآگاه با صدای گرفته از خوابش، صداش زد و نگاهش رو دور اتاق چرخوند و تو همون حال گوشش رو تیز کرد تا ببینه صدای آب از حموم میاد یا نه.

اما اتاق و خونه به طرز ترسناکی تو سکوت فرو رفته بود و چیزی شنیده نمیشد.

دست خودش نبود وقتی قلبش با ترس شروع کرد به تندتر کوبیدن و یه استرس عجیبی به جونش افتاد.

به ضرب لحاف رو کنار زد و از جاش بلند شد. بخاطر یهویی بلند شدنش برای ثانیه ی کوتاهی چشماش سیاهی رفت، اما بدون توجه به اون به سمت توالت رفت تا اونجا رو چک کنه.

اما نبود!

_ جونگکوک؟

با همون صدای گرفته سعی کرد بلندتر صداش بزنه.

قدم هاشو به سرعت به سمت در برداشت و از اتاق خارج شد.

_ جونگکوک؟

بار دیگه صداش زد و صداش ناخودآگاه لرزید.

نبود...

جونگکوک نبود و تهیونگ رو با یه خونه ی خالی و ترسناک تنها گذاشته بود‌.

حالا نوبت دستاش بودن که بلرزن.

لعنت بهش، به چیز دیگه ای نمیتونست فکر کنه وقتی جونگکوک رو نتونست تو اون خونه ی جهنمی پیدا کنه.

رایحه ی محو کاجی که تو خونه ثابت بود، نشون میداد که آلفای خون خالص اونجا حضور نداره. درست مثل یه سال پیش...

تهیونگ موند و یه رایحه ی محو که وقتی هرروز کمرنگ تر میشد، تهیونگ هم باهاش دیوونه تر میشد.

سرشو به طرفین تکون داد تا اون افکار سمی از سرش بیوفتن.

حتی قدم هاش هم می‌لرزید، اما با وجود اون، با سریع ترین حالت ممکن تو آشپزخونه، چند اتاق دیگه رو هم گشت. خونه ی آنچنان بزرگ نبود که نتونه پیداش کنه.

نبود!

جونگکوک اونجا نبود.

_ لطفا کوک...

ناخودآگاه زیرلب با التماس زمزمه کرد.

نگاهش با موبایلش که رو کاناپه قرار داشت، تلاقی کرد و همون کافی بود تا بدون مکث به سمتش بره.

موبایل رو برداشت و تازه فهمید دستاش با چه شدتی میلرزن. ترس دوباره از دست دادن جونگکوک همین حالاشم اونو به جنون کشونده بود.

° ᴍɪ ᴘᴀᴢ ° (kookv - vkook)Onde histórias criam vida. Descubra agora