صدای ملایم بادی که میوزید، سکوت اردوگاه رو بهم میزد. اردوگاهی که تو تاریکی و سرما فرو رفته بود و جز چندتا چراغ روشن، تو حیاطش، چیزی مشخص نبود.
_ آلفای جانشین رو ندیدی؟
خطاب به سربازی که سر شیفت نگهبانیش ایستاده بود، پرسید.
_ حدودا یه ساعت قبل از ساختمون فرمانده خارج شدن و به سمت خروجی جنگل رفتن.
سرباز با احترام جواب داد و ییشینگ سری تکون داد و دستش رو به نشونه ی تشکر، به آرومی رو شونه ش کوبید و قدم های آرومش رو به سمت خروجی ای که با دروازه ی بزرگ و سیم خاردارهای توهم پیچیده، پوشیده شده بود، برداشت.
سرباز با دیدن فرمانده، در رو در حدی که اون مرد بتونه ازش رد بشه، باز کرد و احترام نظامی ای گذاشت.
به محض خارج شدن از پایگاه، با تاریکی جنگل روبه رو شد. جنگلی که فقط با نور مهتاب زمستونی کمی از سیاهیش کم شده بود.
صدای نسیم ملایم اما سوزناک هنوزم به گوش میرسید.
چطور باید آلفای خون خالص رو تو اون جنگل پیدا میکرد؟
خودش هم میدونست یه کار بی فایده ست، اما ناخودآگاه به قدم هاش ادامه داد.
نه اینکه نگرانش باشه. ییشینگ بهتر از هرکسی میدونست که اون پسر به خوبی از پس خودش برمیاد.
اما خب... یه جورایی بازم میخواست دنبالش بگرده.
صدای کوبیده شدن پوتینش رو برگ های خیس از بارون شب قبل، یه آرامش خاصی داشت.
دست سرخ شده از سرماش رو تو جیب شلوارش فرو برد و با بیرون دادن نفسش، به بخاری که از بین لباش خارج میشدن، خیره شد.
با حس رایحه ی کاج، برای لحظه ای ایستاد.
جونگکوک همون نزدیکی ها بود و ناخودآگاه لبخند ملایمی زد و با دنبال کردن رایحه ش، بالاخره تونست پیداش کنه.
جونگکوکی که روبه روی برکه ی کوچیکی نشسته بود و تو سکوت به عکس ماه تو آب ساکن خیره شده بود.
برخلاف یه هفته ای که اونجا بود، تو حالت انسانیش قرار داشت.
با نزدیک تر شدن بهش، متوجه شد که آلفای خون خالص با یه تیشرت سبز زیتونی تیره که آستین کوتاه و جذبش به خوبی تتوهای دستش رو به نمایش میذاشت، تو اون سرما نشسته بود.
بدون اینکه حرفی بزنه، خودش رو به آلفا رسوند و با فاصله ی یه قدمی، کنارش نشست و به درخت پشت سرش تکیه زد.
_ تقریبا یه هفته شده که اینجایی...
نفس عمیقی کشید و با صدای آرومی شروع کرد به حرف زدن تا توجهش رو جلب کنه و از روی سرگرمی شروع کرد به کندن علف هایی که رو زمین بودن.
VOUS LISEZ
° ᴍɪ ᴘᴀᴢ ° (kookv - vkook)
Fanfiction[complete] + "اسپانیایی ها یه اصطلاح دارن، بهش میگن 'mi paz'... به معنی آرامش ابدی... وقتی حس میکنی یه نفر برای تمام عمرت کافیه و میتونه تا پایان زندگیت برات یه آرامشی ابدی باشه...و تو... تو "می پاز" منی تهیونگ." + "مهم نیست الهه ی ماهِ لعنتی تو...