نمیدونست چندمین قرصی بود که همراه با آب قورت داده، فقط میدونست باید یه طوری تو اون جلسه ای که خودش ترتیبش رو داده بود، آروم بمونه و این بدون اون قرصای آرامبخش امکان پذیر نبود.
چشماش رو برای ثانیه ای بست و بدون توجه به معاون پدرش که داشت درباره ی گزارشات پک خون ماه توضیح میداد، سعی میکرد با چند نفس عمیق گرگ لعنتیشو آروم نگه داره.
اما دقیقا برعکس جواب داد و عملا با اون کار، ترکیب فورمون های تند آلفاها و ملایم چند امگایی که تو جلسه حضور داشتن رو بو کشید.عالی شده بود...
تو یه جلسه ی مهم...بین اعضای اصلی پک که نصفشون به خونش تشنه بودن...
درحالی که پدرش هم اونجا حضور داشت، گرگش ناآروم شده بود.کف دستش رو روی شلوارش کشید و ثانیه ی بعد با تمام توان مشت کرد تا بتونه رایحه ش رو کنترل کنه.
با دست آزادش، بی هدف گوشه ی بینی ش رو خاروند تا حواسش رو از اون همه فورمون های مختلف پرت کنه.اون لحظه فقط به یه چیز نیاز داشت.
رایحه ی ترکیب شده ی قهوه و وانیل...
رایحه ای که گرگش رو آروم نگه میداشت و جونگکوک کم کم داشت به اون رایحه اعتیاد پیدا میکرد.سرشو به طرفین تکون داد تا فکر اون رایحه رو از سرش بندازه، چون مطمئن بود یکم دیگه فکر کنه، گرگش به لج کردن میوفته.
چشماشو باز کرد و نگاه جدی شو دوخت به معاون و اینبار سعی کرد تمرکزشو بزاره رو حرفای اون مرد._ گزارشاتی که آقای پارک تهیه کردن، طبق حرفای مردم عادیه... یه عده ازشون تو گوشه به گوشه ی شهر دیده شدن و این اصلا خوب نیست... حتی بعضیا میگن این روزا امگاها امنیت کافی برای بیرون رفتن رو ندارن و این به هیچ عنوان خوب نیست... باید یه فکری بکنیم.
مرد درحالی که دستاشو رو میز تکیه کرده بود، توضیح میداد.
_ تو اولویت باید رئیس پک خون ماه رو به اینجا دعوت کنیم.
یکی از آلفاها گفت و توجه بقیه رو به خودش جلب کرد.
_ منظورتون چیه جناب پارک؟
معاون با شک پرسید. درواقع اون سوال بقیه ی حضار هم بود.
_ باید اول بفهمیم که هدفش از این کارا چیه... شاید بشه بدون درگیری، باهاش مذاکره کرد.
حرفش منطقی به نظر میرسید، اما نه برای همه...
_ اونا چند ماه قبل بخاطر نافرمانی از منطقه اخراج شدن... مذاکره ای در کار نیست.
اینبار صدای پدرش بود که توجهش رو جلب کرد.
مرد قدرتمندی که حتی لحن محکمش بقیه رو مجبور به اطاعت میکرد._ نظر شما چیه آلفا؟
اینبار خطاب به جونگکوک پرسید و نگاه همه به سمتش برگشت._ حق با پدره... کسی که به طور مخفیانه وارد منطقه شده، مشخصه هدفش چیه... یه گروه از بهترین آلفاها رو بفرست دنبال کسایی که بدون اجازه دارن تو منطقه پرسه میزنن، وقتی اونا رو گیر بیاریم، بعدش میتونیم با رئیسشون مذاکره کنیم.
YOU ARE READING
° ᴍɪ ᴘᴀᴢ ° (kookv - vkook)
Fanfiction[complete] + "اسپانیایی ها یه اصطلاح دارن، بهش میگن 'mi paz'... به معنی آرامش ابدی... وقتی حس میکنی یه نفر برای تمام عمرت کافیه و میتونه تا پایان زندگیت برات یه آرامشی ابدی باشه...و تو... تو "می پاز" منی تهیونگ." + "مهم نیست الهه ی ماهِ لعنتی تو...