Last part

4.4K 635 409
                                    

"همیشه میگن فداکاری یعنی از خودت بگذری تا کسی که دوسش داری تو آرامش باشه.

اما من میگم فداکاری یعنی از تو گذشتن.

اینکه از خودم بگذرم همیشه برام آسون ترین کار بود، اما یه روزی از تو گذشتم و اون روز فهمیدم که بدون تو زندگی بوی مرگ میده.

فهمیدم، تو خودِ منی و چقد وحشتناکه آدم بدونِ خودش به زندگی ادامه بده :) "

Jeon Jungkook

.
.

.
.
بازم اونجا بود.

تو ساختمون عجیب و غریب اما آشنایی که به دلایل مختلف چند باری اونجا رفته بود.

منشی با دیدنش به سرعت از جاش بلند شد.

_ سلام آلفای بزرگ.

با شنیدن اون کلمه، ناخودآگاه تکخندی زد و سری تکون داد.

_ هنوز که به عنوان لیدر انتخاب نشدم.

با بیخیالی گفت و اینبار لبخند کمرنگی رو لبای زن نسبتا مسن نشست.

_ از نظر کویو شما همین الانشم لیدر منطقه هستید.

منشی با همون آرامش جواب داد و اینبار جونگکوک نمیدونست باید در جواب چی بگه، پس فقط سری تکون داد.

نمیدونست چرا اما اون جمله یه امیدواری خاصی رو تو دلش به وجود آورده بود. کویو زن عجیب با تفکرات عجیبی بود و حالا که اون زن، اونو به عنوان لیدر قبول کرده بود، براش یه نوع افتخار بود؟

_ کویو تو اتاقشون هستن؟

متقابلا با احترام پرسید و منشی سری تکون داد.

_ بله، بهشون اطلاع دادم که شما میاید و الآنم منتظرتون هستن.

_ ممنونم.

کوتاه تشکر کرد و قدم هاشو به سمت دری که متعلق به اتاق کویو بود، برداشت. تق آرومی بهش زد و با شنیدن صدای اون زن، در رو باز کرد.

بازم اون اتاق آشنا، با دکور عجیبش و رایحه ی عجیب ترش!

کویو با دیدنش از جاش بلند شد و وقتی به نشونه ی احترام کمی کمرش رو خم کرد، ابروهای جونگکوک از روی تعجب بالا پریدن.

چه خبر بود؟

_ خوش اومدید آلفای بزرگ...

دوباره اون کلمه، اما اینبار از زبون کویو...

کلمه ای که ناخودآگاه توجه گرگ خون خالص رو جلب میکرد و باعث میشد گوش هاش از روی کنجکاوی تکون بخورن.

بی صدا خندید و چند قدم به سمت زن برداشت تا پشت میز پایه کوتاهش بشینه.

_ پس شما منو به عنوان لیدر پذیرفتید؟

با سرگرمی پرسید و روی بالشتک با طرح اژدها نشست و به سرعت با دست به کویو اشاره کرد.

_ لطفا شمام بشینید.

° ᴍɪ ᴘᴀᴢ ° (kookv - vkook)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora