Part 7

3.4K 495 145
                                    

_ خوب گوش بده... تو اولویت گرگت رو آروم نگه دار، از کوره در نرو، پارک رو تهدید نکن، به اندازه ی کافی ازت آتو داره، پس باید محتاط باشیم.

همون طور که با قدم های بلند و منظم، از راه رو رد میشدن، جیمین با لحن جدی ای، پشت سرهم توضیح داد و نیم نگاهی به نیم رخ جونگکوک انداخت.
حقیقتا حرفایی که اون مرد بهش تحویل داده بود رو به جونگکوک نگفته بود.
اصلا نمیدونست چطور باید بگه.
مطمئن بود که اگه سر بحث رو باز میکرد، اولین سوالی که می‌پرسید، این بود که چرا بعد اینهمه مدت چشماش برای تهیونگ آبی شدن و میدونست قرار نیست جواب درستی هم بگیره و فقط اعصاب جفتشون رو بهم می‌ریخت.
پس در نهایت هیچی نپرسید و اجازه داد خود جونگکوک باهاش روبه رو بشه و حرفاشو بشنوه.

_ برای آخرین بار میگم... یادت نره نباید عصبانی بشی.

_ حواسم هست.
و جونگکوکی که قبل از باز کردن در، جوابش رو داد و ثانیه ی بعد هردو تو اتاق بازجویی بودن.

_ بیرون...
بدون هیچ مقدمه ای خطاب به چند نگهبانی که تو اتاق بودن، گفت و با بی حوصلگی نگاهی به پارک که دقیقا وسط اتاق هنوزم به صندلی بسته بود، انداخت.
به هیچ عنوان حوصله شو نداشت، اما میخواست اون ماجرا رو تموم کنه.

وقتی نگهبانا بدون هیچ حرفی، یکی یکی از اتاق خارج شد، اخم کمرنگی بین ابروهاش نشست و قدمی به سمت صندلی برداشت.

_ این چند روز زیاد داری وقتمو میگیری، میزنم به حسابت... حالا بنال ببینم دردت چیه.
جدی تر از همیشه به چشمای ریز شده از چین و چروک پارک خیره شد و گفت و باعث شد مرد کوتاه و پرتمسخر بخنده.

_ چه میشه کرد؟ باید بیشتر بزنی به حسابم، چون حالا حالا ها باید برام وقت خرج کنی جئون کوچولو...

پارک گفت و جیمین با نگرانی نگاهش رو به صورت به ظاهر خونسرد جونگکوک دوخت... میدونست پارک استعداد خوبی تو امتحان کردن صبر آدما داره و...
جونگکوک به هیچ عنوان آدم صبوری نبود!
نه حداقل تو این موارد.

هنوز اون فکر از ذهنش رد نشده بود که جونگکوک با همون حالت خونسردش، مشت دردناکی رو بینی مرد فرود آورد و ثانیه ی بعد صدای دردناک مرد تو اتاق پیچید.

_ خب داشتی میگفتی!
لحن آلفای خون خالص هنوزم خونسرد بود و راضی از کارش، خیره تو چشمای مرد، ابرویی بالا انداخت.

_ اگه یه بار دیگه دستت بهم بخوره، به همه میگم آلفاشون با یه آلفای دیگه ریخته رو هم...

با شنیدن اون جمله، زبونش رو از تو دهنش به لپش کشید و پوزخند ضعیفی زد.
حقیقتا دلش میخواست یه مشت دیگه ام تو صورتش بکاره، اما حیف که به جیمین قول داده بود.

_ یکم برنامه بچین ببین اصلا زنده از این اتاق بیرون میری که به بقیه بگی یا نه.
از اینکه اون مرد به خودش جرعت داده بود تهدیدش کنه، اصلا به مزاجش خوش نیومده بود.

° ᴍɪ ᴘᴀᴢ ° (kookv - vkook)Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum