_ دوز مصرف تک تک داروهاشو تو پرونده ش نوشتم، موقعی که دکتر کانگ میخواد معاینه ش کنه، حتما بهش بگو قبلش پرونده ش رو بخونه.
همون طور که قدم های آرومش رو تو راهروی ساختمون برمیداشت، برای پرستاری که پشت خط بود، توضیح داد و با تایید کردن دختر، کلید رو از تو جیبش بیرون کشید و ادامه داد:
_ حتما یکی از پرستارایی که شیفت شب میمونن رو بالا سر تختش نگه دارید که هر چند دقیقه علایمش رو چک کنه.
برای بار آخر توصیه کرد و بازم پرستار کوتاه تایید کرد.
_ حتما، ممنون که جواب دادید... خسته نباشید دکتر کیم.
_ ممنونم، شمام همینطور.
تماس رو به پایان رسوند و با انداختن کلید تو مغزی قفل در، بازش کرد و وارد شد.همه چیز مثل همیشه بود.
آرامشی که اون خونه بهش میداد.
تک چراغ سفیدی که وسط سالن روشن بود و کنج های خونه با لامپ های ریز روشن شده بودن...
سکوتی که برقرار بود...فقط یه چیزی مثل همیشه نبود، اونم رایحه ای که تو فضای خونه حاکم بود.
رایحه ی همیشگی کاج، جای خودش رو به رایحه ی شدید بارون داده بود و تهیونگ با هرقدمی که تو پذیرایی برمیداشت، حس میکردم که تو یه جنگل نم دار و بارونی قدم برمیداره.
حس میکرد کم کم داره عاشق اون رایحه میشه.
وسایل تو دستش رو روی میز وسط سالن رها کرد و بعد از درآوردن پالتویی که تا زانوش میرسید، با لبخند محوی که رو لباش نشست، اینبار قدم هاشو به سمت اتاق جونگکوک برداشت. همون اتاقی که منبع اون رایحه ی وحشی و درعین حال آرامش بخش بود.با پشت انگشت هاش، ضربه ی آرومی به در زد و منتظر جونگکوک موند، اما وقتی بعد چند ثانیه صدایی نشنید، اینبار کمی محکم تر ضربه زد اما بازم جوابی نگرفت.
دستش رو به دستگیره ی در رسوند و با تردید بازش کرد و سرشو از لای در رد کرد.
با حس رایحه ی شدید بارون، بدون اینکه خودش بخواد، نفس عمیقی کشید و نگاهش رو تو اتاق جونگکوک چرخوند.اخم ملایمی کرد.
خبری از آلفای خون خالص نبود، اما تهیونگ مطمئن بود که جونگکوک اونجاست.
در رو بیشتر باز کرد و قدمی به داخل گذاشت._ عاهههه...
با شنیدن صدای آشنا اما محوی که گوشش رو نوازش داد، ابرویی بالا انداخت.صدای جونگکوک بود، مگه نه؟
اون صدا رو تو هر شرایط و هرزمانی میتونست تشخیص بده.
رایحه ی بارون هرلحظه غلیظ تر میشد و این فقط یه چیزو بهش میفهموند.به احتمال زیاد دوره ی آلفای خون خالص شروع شده بود.
بی هدف در رو پشت سرش بست و قدم دیگه به داخل برداشت._ عاههه...
دوباره همون صدا و همون کافی بود تا سرش به سرعت به سمت در حمام اتاق بچرخه. قدم های باقی مونده رو تا در برداشت و حالا میتونست صدای دوش آب رو تشخیص بده.
VOCÊ ESTÁ LENDO
° ᴍɪ ᴘᴀᴢ ° (kookv - vkook)
Fanfic[complete] + "اسپانیایی ها یه اصطلاح دارن، بهش میگن 'mi paz'... به معنی آرامش ابدی... وقتی حس میکنی یه نفر برای تمام عمرت کافیه و میتونه تا پایان زندگیت برات یه آرامشی ابدی باشه...و تو... تو "می پاز" منی تهیونگ." + "مهم نیست الهه ی ماهِ لعنتی تو...