سال 2023 سئول
از بوی الکلی که توی بیمارستان پیچیده بود متنفر بود، از فضاش متنفر بود، از اینکه بعد از اینهمه سال مجبور شده بود توی راهروی چنین مکانی قدم بزنه متنفر بود، نزدیک نیم ساعت بود که از یونگی خبری نداشت و این نگرانش میکرد؛ نفسش رو کلافه بیرون داد و رو به مسئول پذیرش غر زد
هوپ:من باید برم پیش دوستم، نمیشه یکم زود تر انجامش بدید؟؟
+کارشون تموم شده، می تونید برید
تعظیم کوتاهی کرد و به طرف اتاقی که یونگی توش خوابیده بود رفت، نمی خواست مزاحم کار دکتر و پرستار تو اتاق بشه؛ پس کنار در ایستاد و به حرفاشون گوش کرد
/دکتر این بیمار غیر عادیه، رنگ خونش عجیبه، وقتی داشتم برای تزریقات رگش رو پیدا میکردم، دستش برید و خدای من؛ خونش بی رنگه....
چشمای هوسوک از ترس گرد شد، نباید اجازه میداد کسی متوجه بشه که یونگی یه انسان عادی نیست؛ نفسش رو حبس کرد و خواست داخل اتاق بشه که حرف اون دکتر باعث شد چند ثانیه سر جاش بایسته.
_مرخرف نگو، مگه میشه؟؟
پرستار تازه کار کاملا بی احتیاط و ترسیده، با یکی از وسایلی که همراهش بود، خراش نسبتا عمیقی روی ساعد یونگی ایجاد کرد، هوسوک چیزی رو نمیدید چون در نیمه باز بود و دکتر و پرستار جلوی دیدش رو گرفته بودن؛ اما تونست سوزش عمیقی رو روی ساعدش حس کنه....
_خدای من، رنگ خونش، این آدم حتما باید نمونه برداری بشه، ممکنه برای بقیه مشکل ایجاد کنه؛ برو در اتاق رو ببند تا کسی نیومده داخل....
همین حرف دکتر کافی بود تا هوسوک صحبت های یونگی رو جلوی اداره بازرسی کره یادش بیاد
{هوسوکی، نذار اینا من رو بکشن، خودت من رو بکش؛ ببین یونگی داره ازت خواهش میکنه....}
چشمای اشکیش رو روی هم فشار داد و قبل از بسته شدن در داخل شد، توجهی به ترس دکتر و پرستاری که یه قدم ازش دور شدن نکرد و نگاهش رو فقط روی جسم بی حرکت یونگی ثابت نگه داشت....
هوپ:نمونه برداری؟؟
با چه اجازه ای؟؟/نزدیکش نشو، ممکنه بهت اسیب بزنه؛ اون عجیبه....
لب پایینش رو از شدت عصبانیت گاز گرفت، نگاهش روی زخم ساعد یونگی که مایع سفید رنگی ازش خارج میشد خشک شد، این پسری که روی تخت دراز کشیده بود خیلی عجیب بود، می تونست برای خیلی از آدما خطرناک باشه ولی واسه هوسوک؛ خب قطعا واسه اون هم خطرناک بود....
ولی اهمیتی نداشت، آسیب دیدن براش مهم نبود وقتی قلبش اینطوری داشت دیوونگی میکرد، سوزش دستش وحشتناک شده بود و تحملش سخت، پس به خاطر اون هم که شده؛ دستش رو روی زخم پسر کوچیکتر گذاشت تا شاید از درد و سوزش طاقت فرساش کم بشه....

YOU ARE READING
UNATTAINABLE
Vampire{COMPLETED} یه اتفاق ناخواسته.... یه دوستی اشتباه.... شایدم یه عشق اشتباه.... دویست سال زندگی.... . . . . چی میشه کیم نامجون به خاطر دوست صمیمیش تبدیل به یه ومپایر بشه و تمام زندگیش رو از دست بده؟؟ حالا بعد از گذشتن دویست سال، میتونه زندگیش رو از نو...