CHAPTER 21

182 51 77
                                    

سال 2023 سئول

روی دو نیمکت جلوی همدیگه نشسته بودن و نگاه خیرشون رو بهم دوخته بودن، لرز به تن هوسوک افتاده بود و عرق سرد از کمرش سر میخورد....

هوپ:میشه سریعتر کارتون رو بگید؟؟

نامجون با کلافگی از رفتار های عجیب هوسوک، دستش رو از دست جین بیرون کشید و با غرغر گفت

نام:تو اصلا میدونی من كيم؟؟

هوپ:آره میدونم، خب؟؟

نامجون با تعجب به جین که کنارش نشسته بود، نگاه کرد و وقتی چشمای گرد شدش رو دید؛ با دقت از پسر رو به روش پرسید

نام:من کيم؟؟

دست خودش نبود، اما از مردی که جلوش نشسته بود متنفر بود، اون رو مقصر دردهایی که یونگی و دوستاش می کشیدن میدونست، اخم کرد و دستاش رو روی زانوهاش گذاشت؛ با لحنی که عصبانیت توش مشخص بود جواب داد

هوپ:کیم نامجون، یه مرد دویست ساله که مقصر تمام دردهای سه نفر از مهم ترین آدمای زندگی منه؛ اولا باورم نمیشد اما حالا ایمان دارم همون قدر که میگن یه هیولا هستی....

چشمای نامجون از عصبانیت قرمز شد اما قبل از اینکه بتونه به هوسوک حمله کنه، دست جین روی پاش نشست و آرومش کرد

جین:تمومش کنید، ما برای این اینجا نیومدیم....

درد ناشناخته ای که داشت می کشید کلافه و عصبیش کرده بود، می دونست علتش یونگیه که حال خوبی نداره، می خواست زودتر بره پیشش؛ اما گیر دو تا از مزاحم ترین آدم های دنیا افتاده بود....

هوپ:پس میشه بگید به چه دلیل فاکی ای اینجائین؟؟دارید وقتم رو می گیرید....

پوزخندی رو لبای نامجون نشست و گفت

نام:حاضرم قسم بخورم تو جینهیوکی، دنیا چقدر پسته که بعد از دویست سال داره یکی مثل اون حرومزاده رو بزرگ میکنه، امثال تو و اون جدت باید بمیرید....

با فشردن دست پسر کنارش، به سختی داشت خودش رو کنترل میکرد تا به هوسوک یا همون جینهیوک خیالیش حمله نکنه، لرزش بدن اون پسر هم بدتر شده بود، اصلا وقت مناسبی برای حرف زدن نبود، هوسوک می دونست کسی که جلوشه یه ومپایر خونیه و ممکنه با یه حرکت اشتباه جونش رو بگیره یا اون رو تبدیل کنه به یه موجود پست و وحشتناک مثل خودش، اما اون از این چیزا نمی ترسید؛ اون فقط نگران یونگی و دردی که داشت بود....

نام:جینهیوک، این اسم رو می شناسی؟؟

فشاری که نامجون داشت به خاطر کنترل عصبانیت به دست جین وارد میکرد، هر لحظه بیشتر میشد و پسر کوچیکتر می ترسید استخوناش زیر اون فشار بشکنن، به سختی انگشتاش رو از اون حصار محکم آزاد کرد و با لحنی ملایم برای آروم کردن دو مرد دیگه؛ به حرف اومد....

UNATTAINABLEWhere stories live. Discover now