سال 2023 سئول
توی تاریکی کوچه کنار هم قدم میزدن، جلوی خونه یونگی ایستادن و هوسوک به صورت نگران پسر خیره شد...
هوپ:تو چت شده؟؟
چرا این شکلی شدی؟؟یونگی لب هاش رو جمع کرد و نالید
یونگ:مطمئنی من برم خونه؟؟
هوسوک سرش رو تکون داد و نیم قدمی عقب رفت
هوپ:اره برو، باید خوب استراحت کنی تا برای جنگیدن با کیم نامجون انرژی داشته باشی....
لبخند کوچیکی رو لبای پسر کوچیکتر نشست و گفت
یونگ:باشه پس، فردا می بینمت....
هوسوک تایید کرد و برگشت، با دیدن زن و مردی که جلوی خونش ایستاده بودن ترسید و پاهاش توان حرکت کردنشون رو از دست دادن، یونگی با دیدن مرد که هنوزم سر جاش ایستاده بود به طرفش رفت، هوسوک از همون فاصله هم میتونست فرم بدن مینسوک رو تشخیص بده، اصلا مگه میتونست فراموشش کنه؛ اون دلیل همه کابوس هاش بود....
بالاخره اون زن کار خودش رو کرده بود و پای این دیو رو به خونش باز کرده بود، دیگه از اینجا به کجا میتونست فرار کنه، چقدر در برابر این زن و مرد بیچاره به نظر می رسید، نفسش بریده ای کشید و از ترس قدمی عقب رفت، با وجود پرده مزاحم اشک، باز هم تونست برگشتن میونجونگ به طرفش رو ببینه، باز باهاش چیکار داشتن؛ چرا نمیذاشتن راحت زندگیش رو بکنه؟؟
یونگ:هوسوکا چیشده؟؟
یونگی به آرومی پرسید اما نگاه مرد بزرگتر به رو به روش بود، مینسوک به طرفشون چرخیده بود و هوسوک حاضر بود قسم بخوره که پوزخند کثیف گوشه لبش رو دیده....
هوپ:نه، نیا....
درحالی که فاصله ای تا فرود اومدن روی زمین نداشت گفت و یونگی با ترس رد نگاهش رو گرفت و با دیدن دو نفری که به طرفشون میومدن، دست مرد کنارش رو گرفت
یونگ:هوسوک اینا کین؟؟
اذیتت میکنن؟؟هوسوک نه حرفی میزد و نه چیزی می شنید، صدای ناله های پر از شهوت اون مرد و درد عمیقی که کشید رو مرور میکرد، قطره اشکی روی گونش سر خورد و قلب یونگی رو آتیش زد؛ بغض تو گلوش رو قورت داد و جلوی هوسوک ایستاد تا نتونه اون دو نفر رو ببینه....
یونگ:خواهش میکنم سوکا، بگو چیشده؟؟
داری منو میکشی لعنتی....بالاخره اون دو نفر بهشون رسیدن و میونجونگ با لحن لوس و چندشی که هر وقت همسرش کنارش بود ازش استفاده میکرد، به حرف اومد...
+اوه هوسوکا، خوبی پسرم؟؟
یونگی با تعجب به طرف زنی که این حرف رو زده بود برگشت و کمی از مرد بزرگتر فاصله گرفت، مینسوک یه تای ابروش رو بالا انداخت و دستش رو به طرف هوسوک دراز کرد....

VOUS LISEZ
UNATTAINABLE
Vampire{COMPLETED} یه اتفاق ناخواسته.... یه دوستی اشتباه.... شایدم یه عشق اشتباه.... دویست سال زندگی.... . . . . چی میشه کیم نامجون به خاطر دوست صمیمیش تبدیل به یه ومپایر بشه و تمام زندگیش رو از دست بده؟؟ حالا بعد از گذشتن دویست سال، میتونه زندگیش رو از نو...