پارت ششم

145 21 0
                                    

تهیونگ توی کافه نشسته بود و از پشت شیشه بیرون رو نگاه میکرد. دستش رو زیر چونش گذاشته بود و غرق در افکار خودش بود. با انگشتش چیزی رو توی تبلتش تایپ کرد و به صفحش خیره شد: "آلفای برتر..."

توی ذهنش یاد حرفهایی که دکترش بهش گفته بود افتاد.

فلش بک...

+"تهیونگ، چون تحت تاثر فرومون های یه آلفای مسلط بودی، سطح هورمون های خودت هم بالا رفته. البته به سختی به حد نرمال میرسه، و خیلی هم ناپایداره."

تهیونگ دستهاش رو روی لبه ی صندلی گذاشت و فشرد.

+" برای اینکه سطح هورمونات رو روی یه لول نرمال نگهداری،باید از یه آلفای مسلط به طور مرتب فرومون بگیری."

امگای جوون با استرس به دکتر نگاه کرد و گفت: "حتما باید یه آلفای برتر باشه؟ اگه یه آلفای دیگه باشه چی؟"

+" حتما باید فرومون های یه آلفای مسلط باشه. فرومون آلفاهای معمولی روت هیچ اثری نداره تهیونگ. هرچه زودتر یکی گیر بیار وگرنه..."

تهیونگ آب دهنش رو به سختی قورت داد: "اگه نه چی میشه؟"

دکتر عینکش رو روی چشمهاش جا به جا کرد و جواب داد: "اینطوری چرخه هیتت به هم میریزه. معلوم نیست هیت بعدیت، چند روز دیگه طول میکشه تا شروع بشه." آرنجهاش رو روی میز گذاشت و دستهاش رو توی هم قفل کرد. با لحن ملایمی ادامه داد: "خودتم میدونی که آلفاهای مسلط خیلی کمیابن. اگه میخوای فرومون و هورمونات پایدار بشن، فرومون یه آلفای مسلط برات کاملا حیاتیه."

تهیونگ سرش رو پایین انداخت و آروم گفت: "پس اگه اینطوری بشه چرخه هیتم نامنظم میشه."

+" میتونی باردار بشی."

تهیونگ با شنیدن این حرف دکتر جا خورد و با شوک سرش رو بالا گرفت: "من، حامله بشم؟"

دکتر با جدیت جواب داد: "آره خب. حتما برو دنبال یه آلفای برتر..."

....

زمان حال...

تهیونگ آروم زمزمه کرد: "آلفای برتر. جئون جونگ کوک."

توی کافه روبروی شرکتی که محل کار جونگ کوک بود نشسته بود و مشغول تماشای آلفای جوون بود که از شرکت خارج میشد...

جونگ کوک از شرکت خارج شد و به سمت اتومبیل مشکی رنگش رفت. منشی بیون بلافاصله در رو براش باز کرد، آلفای جوون داخل ماشین نشست و راننده ماشین رو به حرکت درآورد.

با رفتن جونگ کوک، تهیونگ دوباره سرش رو پایین برد و توی تبلتش رو نگاه کرد.

*اطلاعات شخصی جئون جونگ کوک*

شروع به خوندن اطلاعات کرد: "جئون جونگ کوک، 29 ساله. پسر ارشد رئیس هیئت مدیره گروه جئون..."

بعد از مدتی اتومبیل جلوی در هتل توقف کرد. آلفای جوون از ماشین پیاده شد و رو به منشی گفت: "منشی بیون شما دیگه برین خونه."

منشی جوون اطاعت کرد: "چشم قربان."

-«خواهر بزرگترش،جئون کیونگ هی، بتای 36 ساله که با پسر بزرگ کنسرسیوم "اچ" ازدواج کرده. پدر و مادر و مادربزرگش بتا هستن اما پدربزرگش یه آلفای مسلط بوده.»

جونگ کوک به سمت هتل چرخید و وارد شد. داخل آسانسور شد و بالا رفت. به سمت اتاق هتل رفت و داخل شد. با چهره ی جدی به مردی که پشت پنجره ایستاده بود نگاه کرد.

-«از دانشگاه ایکس در رشته مدیریت بازرگانی فارغ التحصیل شده و توی آمریکا درس خونده. بعد از بازگشتش، مدیر اجرایی بخش الکتریکی شرکت جئون شده و در ظرف یک سال، شرکت جئون در حوزه الکتریکی به بالاترین و بهترین عملکردش در تاریخ رسیده. جونگ کوک خیلی زود به منصب نایب مدیر نائل شد.»

مرد جوون با شنیدن صدای در به طرفش چرخید و با لبخند به جونگ کوک نگاه کرد. دستش رو به حوله ی سفید رنگی که به تن داشت گرفت و همونطور که بازش میکرد به آلفای جوون گفت: "میخوای اول دوش بگیری؟ یا میذاریش واسه بعد؟ من که حموممو رفتم." درست جلوی آلفای جوون ایستاد و دستش رو به کمر شلوار جونگ کوک گرفت.

-«اما بعد از برگشتنش،هیچ رابطه ثابتی با کسی نداشته. خلاصه،ماهی دوبار با پارتنرایی با خصوصیات مشترک قرار میذاره. ولی هر دو سه سال یه بار پارتنرش رو عوض میکنه.»

جونگ کوک لبخندی زد، دست پسر رو گرفت و چرخوندش. بدنش رو محکم به شیشه پنجره چسبوند.

پسر جوون دست هاش رو روی شیشه گذاشت و نالید: "هممم..."

آلفای جوون بین پاهاش ایستاد، دیکش رو از روی شلوار به باسنش مالید. با لحن جدی گفت: "قبلا دوش گرفتم."

پسر جوون با فشرده شدن دیک به باسنش سرش رو چرخوند تا ببینه: "هاه؟"

جونگ کوک فورا دستش رو پشت گردن پسر گذاشت و با شدت به شیشه چسبوند. سرش رو توی گردنش فرو برد و آروم نفس کشید: "هااااه..."

پسر جوون نیشخندی زد: "امروز خیلی عجله داری."

جونگ کوک گاز محکمی از گردن پسر گرفت و همزمان دیکش رو داخل سوراخ پسر فرو کرد و شروع به ضربه زدن کرد.

پسر جوون ناله ای کرد و بدنش از درد لرزید: "آخخخخ... هاااااه... آخخخخ..."

-«همه پارتنراش تا الان بتا بودن.» تهیونگ تمام اطلاعات شخصی جونگ کوک رو با دقت خوند.

"سکس پارتنر..." دستش رو زیر چونش گذاشت و زمزمه کرد: "از قرار گذاشتن خوشت نمیاد ولی بی خیال خوش گذروندنم نمیشی؟ ولی، آخه... چرا فقط بتا؟ گرایش جنسیشه؟" لیوان قهوه اش رو برداشت و مقداری ازش نوشید: "خب حتما تا حالا یه امگای جیگر مثل من ندیده بود."

لیوان رو روی میز کوبید و غر زد: "اووففف حالا هرچی!" با عشوه چونش رو روی دستش تکیه داد و زیر لب زمزمه کرد: "خودم قلبتو میدزدم جئون جونگ کوک."

My Charming Alpha / آلفای جذاب منWhere stories live. Discover now