Name of chapter:never stay with a cheater
---
خودش رو از ماشین بیرون کشید و داخل ساختمون پرت کرد.
کشون کشون از پلههای جلو بالا رفت و وارد آسانسور شد.
خونهاش طبقهی چند بود؟
خیره به دکمهها خندید.
نایل:" چند بووود؟ چنند؟"
با لحن کشداری از خودش پرسید.
عددها شروع کردن جلوی چشمش رقصیدن. زیرلب غرید و یکی از دکمهها رو زد.
سرش رو به دیوار آسانسور تکیه داد و با حس کردن حرکتش خندید. بطری ویسکی گرون قیمتش رو دوباره به لبش چسبوند و چند جرعهی دیگه قورت داد.
آسانسور متوقف شد و نایل خودش رو بیرون کشید.
بطری به دست جلوی در آسانسور ایستاد و با گیجی به رو به روش نگاه کرد.
دوتا در!
خندید؛ یعنی امشب شب بازی بود؟!؟!
نایل:" ای الکل کلک!"
کمی نگاه کرد.
از خودش پرسید:" دکمهی آسانسوری که زدم کدوم سمت بود؟ چپ بود؟ یا راست؟ اهاااااان چپ بود، پس میریم راست."
مغز مستش حتی به یاد نداشت که دکمهها توی یه خط عمود بودن و چپ و راست نداشتن!
جلوی در ایستاد و با دستهای کم جون کلید رو بیرون کشید. اخم کرد.
کلید توی قفل نمیرفت!
نایل:" کلید نادون برو تو! برو توووو! "
ولی کلید وارد قفل نمیشد!
کلافه چند ضربه محکم به در زد.
دوباره بطری رو به دهنش چسبوند و قلپ قلپ چند جرعهی دیگه بالا رفت.
در رو به روش باز شد و لویی بین چارچوب پیداش شد.
به محض دیدنش چشمای لویی درشت شدن.
لویی:" خدای من نایل!!"
نیشش باز شد.
نایل:"لووووویییییی!"
خودش رو توی بغل پسر انداخت و لویی به سرعت دستاش رو دورش حلقه کرد.
نایل:" لووویی، دوستت دارم لوییییی."
لویی:" لیام نایل اینجاست فقط.."
به بطری دستش نگاه کرد.
لویی:" سگ مسته!"
گوشی رو قطع کرد و روی جاکفشی انداخت و به جاش بطری رو از نایل گرفت.
لویی:" بده ببینم چی اینجوری ویرونت کرده ایرلندی؟ اوه اوه! چه سنگینم هست! بیا بیا بریم تو!"
با وجود تلاشهای مکرر نایل به بوسیدنش و چرت و پرت گوییهاش، روی کاناپه نشوندش.
سروصدا هری و اُلی رو هم از اتاقها بیرون آورد.
اُلی:" چه خبره لو؟"
هری:" نایل؟!؟!"
دست به کمر جلوی نایل ایستاد و به اون دو نفر نگاه کرد.
لویی:" عین چی مسته."
هری ابروهاش رو بالا انداخت.
هری:" با کی بیرون بوده؟"
لویی:" نمیدونم."
خم شد و مستقیم به صورت مست نایل ،که برای خودش لبخندهای گاه و بیگاه میزد ، نگاه کرد.
لویی:" با کی بیرون بودی نای؟ با مولی؟"
سرش رو به نشونهی نه تکون داد.
کمی فکر کردن.
این بار هری جلو رفت، کمی خم شد و صداش رو نرم کرد.
هری:" با شارلوت بودی نایل؟"
چهرهی نایل عوض شد. دیگه خبری از اون لبخند احمقانه نبود.
توپید:" نه."
هری چرخید و به لویی نگاه کرد.
هری:" نکنه با شارلوت دعواش شده!"
دوباره به طرف نایل چرخید.
هری:" شارلوت کجاست نایل؟"
شروع کرد به درآوردن کفشهاش و همون حالت جواب داد:" پیش تام."
در زده شد و اُلی زودتر رفت تا باز کنه.
هری:" تام کیه؟"
بالاخره موفق شد کفشاش رو دربیاره و جفت کنه.
نایل:" دوست پسرش."
این بار رفت سراغ جورابهاش.
چشمهای جفتشون درشت شد.
لویی:" چی؟!"
ورود لیام و پاول حرفشون رو قطع کرد.
پاول:" پسرهی احمق! مگه نگفتم بدون محافظ هیچ گوری نرو؟!"
لویی:" مسته پاول. نمیفهمه چی میگی"
پاول کلافه صورتش رو دست کشید.
پاول:" احمق! پاشدی تنهایی رفتی بار؟!؟!"
شونههای نایل از صدای بلندش جمع شدن.
هری جلو رفت.
هری:" پاول. حالش خوب نیست. فکر کنم با شارلوت بهم زده."
لیام:" چی؟؟ آخه چرا؟"
قبل از اینکه اون دو نفر چیزی بگن صدای نایل بلند شد.
نایل:" هیچ وقت با یه خائن نمون پییییینو. هیچ . وقت."
بیتوجه به خشک زدن بقیه ، پیرهن تاشدهاش رو مرتب کنار جوراب هاش، جلوی کاناپه گذاشت و دستش رو به طرف اُلی دراز کرد.
نایل:" اسمت چیه؟"
اُلی مودبانه جواب داد.
نایل حالت متفکرانهای به خودش گرفت.
نایل:" هوممممم. شبیه اسم یه برند سُسه."
لبخند دندون نمایی زد.
نایل:" آقای سُسی برام آب میاری؟"
اُلی لبخند زد و با تعجب پرسید:" اب؟"
لیام:" میخواد همینجا بخوابه!"
لویی به طرفش رفت:" نه نایل اینجا نخواب."
اُلی با تعجب پرسید:" آب چه ربطی به خواب داره؟!"
هری شروع کرد به توضیح دادن:" وقتی مسته برخلاف ماها که هرجایی دستمون بیاد و به هرشکلی میخوابیم، نایل اول باید یه سری کارها رو به ترتیب انجام بده و بعد. مثلا لباسهاش رو درمیاره و تا میکنه."
به جورابها و پیرهن تاشدهی نایل اشاره کرد.
هری:" قبل از خوابش هم حتما باید یه لیوان آب بخوره."
ابروهای اُلی بالا پرید:" اووووو!"
لویی به زور زیر بغل نایل رو گرفت و بلند کرد.
لویی:" توی اتاق روی تخت بخواب."
به خودش تکیهاش داد ، دستش رو دورش انداخت و سفت چسبید. موهاش رو از صورتش کنار زد و نوازش کرد.
لویی:" بیا نایلر."
زیر لب غرغر کرد:" آب میخوام اخه. آب نخوردم."
لیام :" الان برات میارم نای."
هری و اُلی ، نایل و لویی رو تا اتاق همراهی کردن.
اُلی جلوی در ایستاد و هری داخل رفت.
نایل کنار تخت ایستاده بود و با لجبازی میخواست که تخت اول مرتب بشه.
لویی:" باشه نایل . الان هری برات مرتبش میکنه. خوبه؟"
سرش رو تکون داد:" اوهوم."
اُلی لبخند زد.
هری با وسواس تخت رو مرتب کرد و لویی، همونطور که نایل رو بغل کرده بود، سرش رو روی شونه خودش گذاشته بود و موهاش رو نوازش میکرد.
لویی:" بیا تخت مرتب شد. الان آب خنک هم میرسه."
همون موقع لیام و پاول هم رسیدن.
لیام داخل شد و پاول کنار اُلی ایستاد.
لیام:" بیا نایلر. آب بخور."
با دستش چونه نایلِ خواب آلود رو نگه داشت و لیوان آب رو به دهنش چسبوند.
پاول زمزمه کرد:" همیشه دربرابر نایل همینن."
اُلی آروم خندید:" رابطشون بامزهاس."
هری کمربندش رو باز کرد و لوله کرد.
هری:" میزارمش روی میز، باشه نایل؟"
نایل دیگه حال جواب دادن نداشت، با کمک لویی و لیام روی تخت دراز کشید.
ملحفه رو تا روی شونهی لختش بالا کشیدن.
لیام با لبخند موهاش رو از پیشونیش عقب زد و گونهاش رو بوسید.
لیام:" شب بخیر نایلر."
دونه دونه ،بیتوجه به خواب بودن نایل، شب بخیر گفتن و از اتاق خارج شدن.
---
ساعت سه نیمه شب
گوشه ای از یک پاکت سفید از لای در وارد شد و همونجا گیر کرد. کل ساختمون همچنان در سکوت محض و خواب فرو رفته بود.
---
صدای زنگ گوشیش برای سومین بار بلند شد؛ دیگه وقت تسلیم شدن بود. نفسش رو بیرون داد، چشمهاش رو بست و تماااام توانش رو جمع کرد و از تخت بلند شد.
دستی به سرش رو کشید:" لعنت به این زندگی که ساعت هشت صبح با این صدای گوه بیدار میشم! "
گوشی رو برداشت و تماس رو وصل کرد.
لیام:" هان؟"
لویی:" اوی اوی پینو! پاشو بیا که امروز رو بترکونیم."
لیام:" پاول گفته امروز بیرون نریم."
لویی لحنش رو بچگانه کرد:" وای وای چه پسر حرف گوش کنی!"
دوباره به لحن خودش برگشت:" نمیریم بیرون کله گوهی؛ توی خونهایم."
چشمی براش چرخوند:" خیلی خب یه دوش بگیرم بیام."
دوش و حاضر شدنش بیست دقیقه بیشتر نکشید. به محض باز کردن در پاکت سفید تلپی جلوی پاش افتاد.
با اخم کوچیکی از سر تعجب ، روی پنجه پاهاش نشست و پاکت رو برداشت. تمبر نداشت فقط پشتش یه یادداشت چسبیده بود.
{برای آقای هوران عزیز
مراقب خودت باش :) }
برای نایل؟! پس چرا توی خونه اون بود؟
پاکت به دست از خونه خارج شد. نگاهی به در واحد نایل کرد، میدونست که امروز تا شب درگیر اواردزه، ترجیح میداد بعدا نامه رو بهش بده. به جای آسانسور از پلهها بالا رفت .
هری در رو براش باز کرد:" هی هییییی لی لیییی."
خندش گرفت؛طوری بغلش کرد که انگار نه انگار همین دیروز باهم وقت گذروندن.
لیام:" چطوری هز؟"
از بغلش بیرون اومد و به پاکت نگاه کرد.
هری:" این چیه دستت؟"
شونه بالا انداخت:" برای نایله. فکر کنم اشتباهی انداختن در واحد من. اینجا باشه تا فردا بهش بدیم."
و پاکت رو روی کنسول گذاشت ، با چند قدم خودش رو به کاناپه رسوند و کنار لویی پرت کرد.
لویی:" اووووی چته مردک؟"
YOU ARE READING
Grá
FanfictionCompleted . Grà در ایرلندی یعنی عشق! پدربزرگ همیشه مادربزرگ رو mo grá صدا میزد ؛ یعنی عشق من! این کلمه برای کی مهمه؟ برای کی میتونه به اندازه اون مهم باشه؟ --- سال ۲۰۱۰ پنج تا پسر از زندگی عادیشون خداحافظی کردن. حالا شش سال گذشته و زندگی قراره...