27 (last chapter)

7 3 7
                                    

Name of chapter: The end does not exist (پایان وجود نداره)
.
تعطیلات برای همگی دل‌انگیز بود. . نایل بعد از مدت ها به ایرلند رسیده بود و حسابی با خانواده و اقوام مشغول بود، هرروز سراسر شهر کسایی رو میدید که زنده بودنش رو معجزه خطاب میکردن، نایل به حرفشون باور داشت..
پایان تعطیلات ناگزیر رسید.
لیام از جا بلند شد و کتش رو پوشید.
لیام:" همه حاضرید؟ بیاید دیگه!"
لویی:" نایل از اینه دل بکنه میایم!"
به ضرب و زور زین نایل بالاخره راضی شد و راه افتادن.
نایل:" کجا میریم؟"
هری:" یه کلاب معروف که حریم خصوصی داشته باشیم."
جلوی کاویر که ایستادن خاطراتش از اون شب به ذهنش هجوم آوردن، اینجا برای اولین بار آدام رو دیده بود! نگاهی به پسرهای بی‌خبر کرد، بیخیالی به خودش گفت و از ماشین پیاده شد. بهتر بود خاطرات خوب جایگزین کنه.
بخش وی آی پی از قبل براشون رزرو شده بود.
هری با خیال راحت تکیه داد و ابروهاش رو برای سفارش سنگین لویی بالا انداخت.
مشغول صحبت درباره‌ی دادگاه بودن. زین نگران بود. مطمئن بود این مردک حریص راحت دست از شهرت و جایگاهش نمیکشه ولی لویی معتقد بود هرچیزی پایانی داره.
لیام:" تو چی فکر میکنی نای؟"
نایل:" من مطمئنم تمام سعیش رو برای اینکه حداقل ما رو هم با خودش پایین بکشه میکنه. یه جورایی باید آماده باشیم ولی _"
سفارش هاشون که اومد صحبت رو به بعد موکول کردن.
گارسون:" آقایون خانم دستور دادن امشب مهمان ما باشید، از اوقاتتون لذت ببرید."
قبل از اینکه بره سوال نایل جلوش رو گرفت:"خانم؟؟! مگه مدیر و صاحب اینجا هنری جفرسون نیست؟"
گارسون مودبانه لبخند زد:" بله قربان، خانم گفتن خودشون برای دیدنتون میان."
گفت و رفت. نایل ابروهاش رو درهم کشید.
نایل:" این جواب سوال من نبود."
هری:" بیخیال! بیاید از نوشیدنی لذت ببریم. لویی اونو یک جا سر نکش خواهشا!"
شب عالی گذشت. استرس روز دادگاه رو برای چند ساعت کاملا از ذهنشون شست.
با وجود صدای بلند موسیقی نایل بازهم صدای کفش‌هایی که به طرفشون میومد رو شنید. با دیدن نگاه متعجب و خیره‌ی لیام به جهت صدای کفش ها سرش رو به اون سمت چرخوند.
آما، پوشیده در لباسی سرخ و زیبا، لبخند زد.
آما:" خیلی خوش آمدید آقایون! خوشحال و خوش وقتم که کلاب ما پذیرای شماست."
نایل:" کلاب شما؟"
کلمات سریع از دهنش بیرون جهیدن.
آما بی توجه به سؤالش رو به هنری و مرد جوان دیگه‌ای که دستش دور کمر آما بود کرد.
آما:" دایی جان، کانر! این هم مهمانان معروف و پر حاشیه‌ی امشبمون! آقایون هری استایلز، لویی تاملینسون، لیام پین، زین مالیک و _ "
توی چشم‌های نایل خیره شد.
آما:" نایل هوران."
دایی؟
منظورش چیه که دایی؟
مغزش سریع سعی کرد ارتباط رو پیدا کنه. اگر جفرسون عموی پیتر بود و آما دخترعموش، پس هنری جفرسون واقعا میشد داییش!!
کانر:" دیدنتون واقعا عالیه آقایون! من خیلی موسیقیتون رو دوست دارم."
نایل از جا بلند شد و لبخند مودبانه‌ای به هنری زد.
نایل:" از دیدنتون خوشوقتم. و اوه امادورا! چه سعادتی! خیلی وقته ندیدمت"
کانر رو کاملا نادیده گرفت. بازوی آما رو گرفت و به دنبال خودش کشید.
گوشه‌ی خلوتی پیدا کرد و آما رو داخل هل داد‌.
آما اعتراض کرد:" هی! چه خبرته؟!"
نایل:" اینجا چیکار میکنی؟"
آما:" هنری داییمه! بهت گفتم اینجا کار پیدا کردم! اون تصمیم گرفته بعد از خودش کلاب رو به من بده، الان هم کنارشم تا مدیریت رو یاد بگیرم."
بی توجه پرسید:" اون یارو کی بود توی بغلش بودی؟"
آما:" وکیل داییم کانر. ببین اون مهم نیست. خبردار شدم که قراردادم با سایمون رو _"
حرفش رو قطع کرد:" دانشگاهت چی؟ هیچ به آینده فکر کردی؟؟ میتونی هم پزشک باشی هم مدیر یه کلاب به این شلوغی و معروفی؟"
آما:" آره، ببین اگر حتی ذره ای تاثیر خوب توی دادگاهت داشته باشه میخوام بیام! میخوام شهادت بدم که سایمون ازت سواستفاده کرده! وکیلت میگفت به نفعته‌."
نایل:" لازم نکرده!هیچ میدونی چه اتفاقی برات میفته؟ علاوه بر سابقه‌ای که خراب میشه مردم دیوونه ات میکنن آما! "
آما:" وکیلت گفت برات خوب میشه، بعلاوه گفت که میتونیم هویتم رو از رسانه ها مخفی نگه داریم!"
نایل:" وکیلم گوه خورد! فردا دادگاهه اون طرف ها نبینمت آمادورا! بعدش باهم یه قرار میزاریم حرف میزنیم‌."
آما:" میخوام جبران کنم! عوضش تو هم بهم یه فرصت بده!"
نایل:" بچه نشو آما! من بخشیدمت چه جبرانی میخوای بکنی؟؟"
آما:" یه فرصت برای اینکه باهم باشیم، دوباره! تا هروقتی هم که بخوای از همه پنهانش میکنیم!"
نایل:" چرا؟؟"
آما:" چون دوستت دارم! دقیقا چی قانعت نمیکنه؟ اصلا مگه تو دوستم نداشتی؟"
نایل:" هنوزم دارم! از کجا می‌دونی فقط عذاب وجدان نیست؟"
آما:" من به خاطر عذاب وجدان توی رابطه نمیرم."
به چشم‌هاش نگاه کرد.
آما:" از هرکسی که میخوای بپرس اصلا طوری که خودت شناختیم فکر کن، آمادورا به خاطر یه عذاب وجدان پا توی تخت کسی نمیزاره! اگر دوستت نداشتم همچین چیزی ازت نمیخواستم! حتی الان _ "
نایل آروم انگشت اشارش رو روی لب های آما گذاشت و ساکتش کرد.
نایل:" می‌دونم الان چی میخوای بگی ولی دیوونه نشو!"
مچش رو گرفت و دستش رو پایین انداخت.
آما:" و اگه بشم؟"
چشم هاش رو جسورانه به آبی های خمار شده‌ی نایل دوخت.
نایل:" اگه پا توی تختم بزاری آما، بعدش قول نمیدم بزارم بری!."
تا یک سانتی لب هاش جلو رفت و زمزمه کرد: " نزار!"
بالاخره مقاومتش شکست و صورتش رو توی گردن آما فرو برد. بوسه‌ای روی نبضش گذاشت.
نایل:" نباید امشب انقدر زیبا میشدی! هرچند انگار اختیاری نیست، حتی توی بدترین موقعیت هم زیباترین تویی!"
دست آما توی موهاش چنگ شد و لب های نایل، چسبیده به گلوی دختر ، به لبخند باز شد.
نایل:"فکر نکنم با این وضع بتونیم تا خونم بریم. خانم رئیس، کلاب پر زرق و برقتون یه اتاق وی ای پی و کاملا خصوصی و بدون مزاحم داره؟"

GráWhere stories live. Discover now