11

21 3 2
                                    

Name of chapter: why?

نایل روی تخت نشسته بود، به زور! رنگ پریده بود، محکم گوشیو چسبیده بود و تمام بدنش می‌لرزید. هوگو می‌تونست حدس بزنه هر لحظه ممکنه بالا بیاره.
به طرفش دوید.
نایل:" د_دستشویی. باید برم دس_"
دستش رو گرفت و به طرف سرویس کشوندش. خود نایل در رو با سرعت باز کرد ، کنار دستشویی زانو زد. حاصل عوق هاش فقط زردآب بود.
هوگو شروع کرد به ماساژ کمرش.
هوگو:" معده ات خالیه نایل، سعی کن جلوش رو بگیری‌. می‌ترسم برای آب تنهات بزارم. "
سعی کرد نفس های عمیق بکشه. دم و بازدم های مرتب. عوق هاش تموم شدن و نفس هاش آروم. هوگو دوباره زیر بغلش رو گرفت و بلندش کرد. جلوی سینک بردش و آب سرد رو باز کرد. دست خیس و سردش که روی صورت نایل کشیده شد، پسر جوان رو تازه به خودش آورد.  به آرومی دست هوگو رو کنار زد.
نایل:" خوبم هوگو."
دهنش رو شست.
نایل:" حالم خیلی بهتره."
به سینک روشویی تکیه داد. چند دقیقه سکوت کامل بینشون رو پر کرد.
درست وقتی که هوگو می خواست حرفی بزنه نایل گفت:" من ترسیده بودم."
هوگو دوباره لب هاش رو بهم چسبوند و منتظر نایل موند تا ادامه بده.
نایل:" داشتم می‌مردم، می دونی. وقتی کم سن تر بودم بارها ارزو کردم بمیرم، بارها و بارها؛ ولی وقتی اونجا دراز کشیده بودم فقط و فقط به آدم هایی که دوستشون داشتم فکر می‌کردم. اون نمی‌خواست به من فقط آسیب بزنه، اون می‌خواست من رو بکشه! من فقط نمی فهمم_"
نفسی گرفت.
نایل:" فقط نمی فهمم چیکارش کردم که به نظرش این درد، ترس و مرگ لیاقتم بود؟!؟! چطور تونست؟؟"
هوگو زمزمه کرد:" قضیه پیچیده تر از این حرفاست!"
نایل:" نمی خوام کوتاه بیام، .اگر توی این ماجرا کمکی ازم ساخته است حتما بهم بگو. می خوام خیالم راحت بشه و بعد برگردم، میخوام خیالم راحت باشه که وقتی فهمید زنده ام دوباره برنگرده."
هوگو:" اون نرفته که بخواد برگرده نایل."
سر نایل آروم به طرفش چرخید.
نایل:" منظورت چیه؟"
نفسش رو با شدت بیرون داد.
هوگو :" بعد از بلایی که سر تو اورد، با وجود اینکه خیال میکنه مُردی، بازم بیخیال نشده‌."
از سینک جدا شد و کاملا رو به روی هوگو ایستاد.
نایل :" یعنی دنبال من میگرده دیگه؛ نه؟"
هوگو سرش رو چپ و راست تکون داد.
هوگو:" نمی دونیم نقشه اش چیه ولی_ یه ویس پخش کرده."
نایل منتظر نگاهش کرد تا ادامه بده.
هوگو:" یه ویس از سایمون، انگار از سایمون درخواست پول کرده ولی سایمون گفته نه. "
منتظر شوکه شدن نایل موند، ولی حالت نگاه پسر کوچک تر عوض نشد.
ادامه داد:" نمی دونیم هدفش چیه ولی تنها کسی که ممکن بوده این ویس رو داشته باشه و بعد هم پخشش کنه اونه."
نایل هوفی کرد.
نایل:" الان توجه ها روی این ویسه، سایمون خودخواه صددرصد امنیت رو برای خودش بیشتر میکنه، پسرا چی؟ نگرانشونم! اگر مشکلش با کل وان دایرکشن باشه چی؟"
هوگو:" احتمالا مشکلش با همه است. واندایرکشن ، مودست، سایمون، داور های اکس فکتور."
نایل:" پسرا و خانوادمون مهمن، باقی به جهنم."
با دقت جزئیات صورتش رو از نظر گذروند، چشم‌های آبیش که به زمین خیره بود، مژه های خیس و به هم چسبیده اش، لب های نازکش که جمع شده بود، تک به تک جزئیاتش نگرانی رو نشون می‌داد.
《تک به تک جزئیات زیباش."
افکارش رو به زور عقب هل داد و گفت:" خانواده هاتون رو زیر نظر داریم ، پسرها رو هم چک می‌کنم اگر سایمون کم کاری کرده باشه خودم یه گروه محافظتی می‌فرستم‌."
چشم‌های نایل بالا اومدن و بهش نگاه کردن. نگرانیش کم تر شد.
نایل:" ممنونم هوگو.  خوشحالم که این پرونده به دست تو افتاده ."
هوگو لبخند زد، چشم‌هاش رو از چشم‌های نایل به زور جدا کرد.
هوگو:" شامت رو کجا می‌خوری؟"
نایل:" آمممم، امروز هم توی اتاق، البته دیرتر از بقیه می‌خورم. اصلا اشتها ندارم."
هوگو:" اوکی_" دستش رو به طرفش دراز کرد:" بیا برین اتاقت، رنگت هنوز پریده است."
---
یک طرف صورتش هنوز می سوخت. پشت میز نشست و زیر چشمی به لیام که با غذاش مشغول بود نگاه کرد.
خودش هم به آرومی مشغول غذاش شد. لیام به سرعت غذاش رو تموم کرد و با تشکری از لویی که غذا رو گرفته بود، جمع رو ترک کرد.
به محض رفتنش لویی، که از لحظه ی دیدنش نیشخند میزد، شروع کرد.
لویی:" زد تو صورتت، نه؟"
زین:" شوکه شده بود فقط."
هری با تعجب پرسید:" زد تو صورتت؟"
لویی پقی زیر خنده زد.
زین:" زهرماااار."
دستمال کاغذی کثیفش رو توی صورت لویی پرت کرد، که البته جلوی خنده اش رو نگرفت.
بین خنده هاش به زور به هری گفت:" صو_صورتشو نمیبینی؟؟ سی_سیلی_ سیلی زده بهش!"
و بی توجه به فحش های زین خنده اش رو ادامه داد.
هری نگاهی به رد دست لیام کرد. لب هاش رو جمع کرد تا جلوی خنده اش رو بگیره.
هری:" چه بد هم زده!"
زین دندون هاش رو بهم فشرد.
لویی بالاخره جلوی خنده اش رو گرفت.
لویی:" معلومه میزنه. بچه تازه از خواب بیدار شده دیده یکی پیشش خوابیده، خب شوکه میشه دفاع میکنه دیگه."
هری:" چقدر بهت گفتم بزار بعدا."
نگاه دوباره ای به صورتش کرد.
هری:" با تمام وجود زده ها."
زین:" حقمه‌"
با تاکید سر تکون داد.
زین:" بازم تلاش می کنم."
لویی:" بازم میزنه."
زین:" بازم تلاش می‌کنم."
توی اتاق هری، لیام روی تخت نشسته بود و پاهاش رو توی سینه اش جمع کرده بود.
《 نباید می‌زدمش.》
جواب ذهنش رو داد:" می‌خواست بغل دست من نخوابه."
با یادآوری لحظه ای که چشم‌هاش رو باز کرده بود و صورتش روی سینه‌ی زین بود، دوباره صورتش سرخ شد. نمی‌دونست باید عصبانی باشه یا دلتنگ.
دلش می خواست تسلیم قلبش بشه؛ ولی همون قلب شکسته بود. زین قلبش رو شکسته بود. روزهایی که انتظار می‌کشید  رو نمی‌تونست فراموش کنه.  روزهایی که عکس هاشون رو مرور می‌کرد، ویدیوهاشون رو چندین بار نگا‌ه می‌کرد و به زین توی هر ویدیو و مصاحبه زل می‌زد. تک به تک لبخندها، حرکت ها، نگاه‌هاش رو به خاطر می‌سپرد.
از زین براش فقط یک قلب شکسته مونده بود و یه عطری که دیگه بوی قبل رو نمی‌داد.
حالا برگشته بود! توی ساختمون یکسانی با اونا زندگی می کرد، وقتی خواب بود کنارش دراز می‌کشید، بغلش می‌کرد!
زمزمه کرد:" باید ازت متنفر باشم مالیک."
چشم‌هاش رو بست.
لیام:" ولی نمی‌تونم!"
---
آما با احتیاط سینی رو کمی بالا گرفت. سینی بزرگ بود و نمی‌‌تونست توی یک دست بگیردش. ناچار با نوک پا چند ضربه به در زد.
نایل:" بله؟"
آما:" منم نایل ، میشه بیام داخل؟"
نایل:" بله بله حتما."
کمی منتظر موند تا نایل در رو باز کرد.
به سینی بزرگ دست آما نگاه کرد. سریع دستش رو دراز کرد و از آما گرفتش.
نایل:"آما! مجبور نبودی بیاریش."
آما پشت سرش وارد اتاق شد.
آما:" راستش خودمم شام نخوردم. اگر مشکلی نداری باهم بخوریم."
سینی رو روی تخت گذاشت و به آما نگاه کرد.
نایل:" البته، چرا که نه."
دستش رو به طرف تخت دراز کرد.
نایل:" بشین خواهش می‌کنم."
آما نشست و بشقابش رو بغل گرفت. نایل بشقابش رو برداشت، روی زمین کنار تخت نشست و به تخت تکیه داد.
آما:" اونجا راحتی؟"
نایل:" آره، معمولا اگر توی اتاق باشم اینجوری غذا می‌خورم." خوردن توی سکوت تا جایی ادامه داشت که آما شکستش.
آما:" هوگو گوشیت رو بهت داد؟"
نایل:" آره دادش بهم. یه سری چیزا رو هم اتفاقا چک کردم."
آما:" ویس کاول رو شنیدی؟"
خیلی راحت جواب داد:" آره."
آما قاشق پری رو توی دهنش گذاشت.
《قشنگ انتظارش رو داشته ها!》
نایل:" برای سایمون هیچی اندازه‌ی پولش مهم نیست‌. اینجور آدما رو میشناسم، ازشون دوری می‌کنم و تمام تلاشم رو می‌کنم به یکی از اونا تبدیل نشم‌."
آما:" اونا؟"
نایل:" آدمایی که برای پول هرکاری میکنن، قلب، روح، احساسات و وجدان براشون اهمیتی نداره. این قبیل افراد حالم رو بهم می‌زنن."
دختر آروم قاشقش رو توی بشقاب گذاشت. حرف رو عوض کرد.
آما:" راستی می‌دونستی چند تا دوست دختر پیدا کردی؟"
با تعجب سرش رو به طرف آما چرخوند.
نایل:" چی؟؟"
آما:" دوست دختر دیگه."
خندید.
آما:" همشون هم ادعا می‌کنن چون عشقتون خیلی پاک بوده و دنبال توجه نبودن به کسی نگفتید. البته یکیشون داستانش بیشتر از همه با عقل جور درمیاد."
خنده‌ی کوچیکی کرد.
نایل:" عه؟ داستان سراییش رو دوست داشتی؟"
آما خنده‌ای کرد.
آما:" یه مدل تازه کاره. بیست سالش ایناست. بعد می‌گفت تو نمی‌خواستی براش دردسر درست بشه و نمی‌دونم خیلی اهل حریم خصوصی بودی و نمیخواستی هر قرارتون توی فضای مجازی پخش بشه و  اینا. بعد می‌گفت خیلی بابت کاری که باهات کرده متاسف و ناراحته چون قبل از تیراندازی باهات دعوا کرده بوده."
قاشق توی دست نایل خشک شد.
آما:" البته دختر خوشگلیه ها! موهاش فره یکم ، چشم‌هاش هم رنگیه، البته دقیق نفهمیدم چه رنگی.  یه عکس هم از خودت و خودش پخش کرده."
نایل:" اسمش چی بود؟"
لبخند آما محو شد.
آما:" شارلوت یا شارون فکر کنم. البته به نظرم شارلوت بود. فامیلیش هم دیوید؟ دا_ "
نایل:" دیویس. شارلوت دیویس."
مستقیم به چشم‌های آبیش خیره شد.
آما:" میشناسیش؟"
نایل:" دروغ نمیگه."
سرش رو پایین انداخت و قاشق دیگه ای پر کرد.
آما:" اوه!"
کمی سکوت‌ کرد.
آما گلوش رو صاف کرد، بدون نگاه کردن به نایل گفت" می‌خوای با هوگو حرف بزنی و بهش زنگ بزنی؟"
نایل:" نه. دیگه با هم نیستیم. دعوایی که می‌گفت به خاطر خیانتش بود."
تا تموم شدن غذا سکوت کامل بود.
آما بشقاب ها رو جمع کرد‌. نایل سینی رو از دختر گرفت.
نایل:" اجازه بده من ببرم."
آما:" نه خودم_"
نایل:" تو اوردیشون منم میبرمشون. فقط میشه راهنماییم کنی؟ اینجا خونه‌ی بزرگیه."
سینی رو توی دست هاش گذاشت و لبخند زد.
آما:" دنبالم بیا."
---
دختر با تی شرت واندایرکشن و شمع توی دستش با تاسف برای دوربین سر تکون داد:" باورم نمیشه چنین کاری کرده! دارم فکر میکنم چه بدی های دیگه ای به پسرها میتونه کرده باشه!"
صفحه سیاه و دوباره روشن شد.
مجری به دوربین نگاه کرد:" هیچ کس نمی داند دلیل این کار سایمون کاول چه بوده؟ این صدا را چه کسی منتشر کرده است؟"
سیاه و دوباره روشن.
دختر جوان دیگه ای به دوربین نگاه کرد:" امیدوارم سزای اینکارش رو بگیره. نفرت انگیزه!"
بادیگاردی پشت سرشون، با تمسخر زمزمه کرد:" باید از قبل فکر این گندکاری رو می‌کرد. "
با وجود زمزمه کردن صداش به گوش سایمون رسوند.
سایمون:" کدومتون بود؟؟"
سرش رو با سرعت به طرفشون چرخوند.
سایمون:" کدوم خوکی بود که از من غذا میگیره و بر علیه من حرف میزنه؟؟ "
یکی از محافظ های بی‌نوا رو نشون کرد. لیوان کریستالی روی میز رو برداشت. قبل از اینکه پرتش کنه، پاول دستش رو گرفت.
پاول:" گمشید بیرون! همتون!"
محکم و عصبی گفت و همه با حرف گوش کنی و از ترس جونشون اتاق رو خالی کردن.
سایمون:" این حرومزاده های_"
پاول:" مقصر خودتی سایمون! گردن بقیه ننداز!"
عصبی دستش به صورتش کشید.
پاول:" فقط بگو چرا اینکارو کردی؟!؟! چرا؟ به خاطر چقدر پول الان نایل بی گناه و مریض قربانی این ماجراست."
مهلتی به سایمون ، که لب باز کرده بود، نداد.
ادامه داد:" وانمود نکن خودت نایل رو نجات دادی!  و وانمود نکن نایل چون زنده مونده پس آسیبی ندیده!"
سر چپ و راست تکون داد.
این بار آروم تر گفت:" این الکس هر کسی که هست کمر بسته همه رو باهم بکشونه زیر، همونجایی که خودش هست. و ما هم باید جلوش رو بگیریم. قبل از اینکه لکه‌ی ننگی روی پیشونی تک تکمون بزنه."
---
بوسه آرومی روی گونه‌ی نرمش زد.
با صدای آرومی گفت:" اخه تو چقدر خوشگلی! تو چقدر نرمی! اصلا به بابای دیوثت نکشیدی!"
لویی، نشسته روی کاناپه،  سرش رو صد و هشتاد درجه چرخوند تا به لیام که با فردی توی بغلش پشت سرش ایستاده بود، نگاه کنه.
لویی:" مرتیکه آشغال پشت سرم بد نگو. اصلا جرئتش رو داری به خودم بگی؟!"
لیام:" اولا داری می‌شنوی؛ دوما_"
مستقیم توی چشمای لویی خیره شد.
لیام:" خیلی دیوثی."
با حرص پشتش رو به لیام کردو دست هاش رو روی سینه جمع کرد‌.
لویی:" گوه."
زین آروم روی تکی نشسته بود و مظلومانه لیام رو، که با خونسردی تمام نادیده اش می‌گرفت، نگاه ‌می‌کرد.
زنگ در به صدا در اومد.
هری:" بازش می‌کنم."
زودتر از همه به طرف در رفت، از چشمی چک کرد. با دیدن پاول با خیال کمی راحت تر در رو نصفه باز کرد و دوباره به بیرون سرک کشید.
پاول:" خودمم هری، باز کن."
در رو کامل باز کرد و لبخند زد.
هری:" سلام پاول، بیا تو."
کنار رفت و پاول داخل شد. در رو بست و پشت سر پاول داخل شد.
صداش رو بالا برد‌:" پسرا! پاول اومده!"
سرها به طرف پاول چرخید. چند ثانیه در سکوت به پاول نگاه کردن.
لیام:" اوه!" گلوش رو کمی صاف کرد:" سلام پاول؛ خوش اومدی."
پاول:" عا سلام پسرا. حالتون خوبه؟"
لویی :" حالمون؟ جسمی بعله ولی اعصابمون نه چندان."
زین از حالت مظلومانه‌اش خارج شده بود و با نگاهی عصبی پاول رو نگاه می‌کرد.
زین:" از سایمون عزیزمون چه خبر؟ بعد از اون رسوایی حالش خوبه؟"
پاول:" پسرا، ببینید."
هری با صدای گوشیش از پسرا فاصله گرفت. جما پشت گوشی بود.
هری:" سلام جما، راستش من وسط یه بحث مهمم."
جما:" به نظرم حرف منم مهم باشه هری."
هری:" چی شده؟"
جما توی گوشی آهی کشید.
جما:" اسم دوست دختر نایل چی بود هری؟"
هری اخمی کرد:" شارلوت."
جما:" یه چیزایی توی توییتر پخش شده."
هری:" می‌دونم، شارلوت یه ویدیو پخش_"
جما:" نه هری! شارلوت نیست. یه اکانت ناشناس برای چند نفر فرستاده، برای روزنامه ها فرستاده."
اخم کرد.
هری:" چی فرستاده؟"
جما:" چند تا عکس از نایل و دختره. عکسای خصوصی‌."
رنگ از صورت هری پرید.
هری:" چقدر خصوصی؟"
جما:"خصوصی لختی یا نود نه."
نفس راحتی کشید.
جما:" ولی خصوصی ای که توی تخت با بالا تنه‌ی برهنه کنار یه دختر که فندوم تا حالا ندیده دراز کشیده باشه و ببوستش،اره."
هری به طرف چهار نفر دیگه چرخید. نگاهش توجه زین رو جلب کرد.
زین :" هری؟"
صدای زین توجه بقیه رو هم به هری جلب کرد. چهار جفت چشم به هری خیره شدن.
هری:" از کجا می‌دونی شارلوت پخش نکرده؟"
جما:" از اونجایی که شارلوت قصه‌ی خیانت خودش رو نمیگه."
هری:" گفته؟!"
جما:" طرف خیلی چیزا گفته هری. خیانت شارلوت رو با مدارک اثبات کرده. کلی عکس از نایل و شارلوت پخش کرده ، توی فندوم و اخبار غوغاست!"
لیام ، با فردی توی بغلش، به طرف هری رفت.
لیام:" هری میشه بگی چی شده؟"
هری:" برید توییتر. بجنبید! همتون! جما بعدا بهت زنگ میزنم."
قطع کرد و خودش هم سریع وارد توییترش شد.
لویی اولین کسی بود که اخبار رو دید.
لویی:" خدای من!"
عکس ها و داستان نایل و شارلوت با سرعت نور در حال توییت و پخش بود.
زین:" این عکسا."
لیام:" همشون جزو خصوصی‌ترین عکس های نایلن!"
هری:" از کجا گیرشون اورده؟!؟!"
پاول خیره به گوشیش، با خشم جواب هری رو داد:" یا حافظه‌ی کلود یکیشون رو هک کرده یا گوشی شارلوت رو دزدیده."
رو به پسرها کرد.
پاول:" کدومتون شمارش رو داره؟؟؟"
به همدیگه نگاه کردن.
لویی:" هیچ کدوم‌."
زیرلب زمزمه کرد:" لعنت!"
دوباره رو به پسرهای پریشون کرد.
پاول:" از ساختمون خارج نمیشم ولی یه گروه جدید محافظتی اومده که وابستگی کمی به مودست و سایمون داره‌‌."
شماره ای رو روی گوشیش گرفت‌‌.
لویی:" از کجا اومده؟"
پاول:" عا یه گروه مورد اعتماد.  الو هوگو؟"
با چند قدم بلند خودش رو به در رسوند و از خونه‌ی هری و لویی خارج شد.
پاول :" هوگو گوشی رو بده بهش."
هوگو برگه‌ی دستش رو روی میز گذاشت.
هوگو:"چیکارش داری؟"
پاول:" اخبار رو نگاه نکردی؟؟"
هوگو:" نه‌."
مضطرب شد.
هوگو:" چه خبره پاول؟"
پاول از آسانسور خارج شد و زنگ واحد گروه محافظتی رو فشرد.
پاول:" اطلاعات خصوصی پخش شده. نیاز دارم با دوست دختر سابقش حرف بزنم."
هوگو:" خصوصی؟"
از پشت میز بلند و از اتاق کارش خارج شد.
هوگو:" چقدر خصوصی؟؟؟"
پاول:" لخت نه ولی_ "
یک کلمه گفت:" تخت خواب."
هوگو:" لعنت!"
با سرعت پله ها رو پایین رفت و وارد پذیرایی شد.
هوگو:" نایل؟"
نایل دسته‌ی بازی رو روی پای پیتر، که با دسته‌ی دیگه کنارش نشسته بود، گذاشت.
نایل:" هوگو؟ خبری شده؟"
هوگو ایستاد.
هوگو:" باید با شارلوت حرف بزنیم."
نایل:" حرف؟! چه حرفی؟!"
پاول بالاخره به اتاقش رسید و جایی نشست.
توی گوشی گفت:" بهش بگو اخبار رو چک کنه."
هوگو:" ولی پاول_"
پاول:" خودش چک کنه بهتره."
هوگو رو به نایل کرد.
هوگو:" مجازی رو چک کن."
سریع گوشیش رو پیدا کرد و وارد توییتر شد.
چشم‌هاش درشت شد و با شوک و وحشت عکس ها رو بالا پایین کرد.
پیتر ترسیده آما صدا زد.
پیتر:" آما! فکر کنم فشار نایل افتاد!"
خودش هم بی حال شدن بدنش رو حس می‌کرد!
نایل:" اینا_ اینا چیه هوگو؟"
هوگو :" بهت زنگ میزنم پاول."
پاول: "سریع تر! بهش بگو سریع تر شماره ی شارلوت رو بده."
گوشی رو قطع و رو به نایل کرد‌.
هوگو:" واقعین؟"
آما رسید.
آما:" چه خبر شده؟"
کسی جوابی نداد.
نایل عکس ها رو بالا پایین کرد.
روی تخت
سر قرار
لب ساحل
شارلوتی که روی پاش نشسته
نیمه لخت
در حال بوسیدن
همه‌ی عکس ها خصوصی و همشون واقعی بودن.
نایل:" اینا از کجا؟"
هوگو :" واقعین نایل؟ اگر واقعی نباشن اوضاع خیلی فرق میکنه ها."
نایل:" آره واقعین."
آما:" چه خبره؟"
هوگو:" یه سری عکس های خصوصی به همراه داستان خیانت دوست دختر سابق نایل هوران، یعنی دختری به اسم شارلوت دیویس پخش شده. عکس ها خصوصی هستن و داستان دقیق."
نایل:" کی؟"
با خشم به هوگو نگاه کرد.
نایل:" بهم بگو کی؟"
هوگو:" احتمالا الکس یا هر کسی که ویس سایمون رو پخش کرده. یا هم شارلوت."
نایل:" شارلوت همچین غلطی نمی‌کنه! نه با چنین عکسایی!"
گوشی رو روی پاش رها کرد. سرش درد داشت.
هوگو:" باید باهاش حرف بزنیم. امکان داره از طرق هک از فضای ذخیره‌ی کلود تو یا شارلوت برداشته باشه."
نایل:" من هیچ وقت از فضای ذخیره‌ی ابری استفاده نمی‌کنم. مخصوصا بعد از اینکه مال آنه، مادر هری، رو هک کردن."
هوگو هوفی کرد.
هوگو:" گوشیت هم جای امنیه، پس صددرصد شارلوته. شمارش و ادرسش رو یادته؟"
نایل:" اره، یه چیزی بده برات بنویسم ."
گوشی هوگو رو ازش گرفت.
آما و پیتر آروم و بی سر و صدا سالن رو ترک کردن.
---
پاول دستش رو روی زنگ در فشرد.
پاول:" خانم دیویس؟ پاول هستم. بادیگارد وان دایرکشن و نایل. در رو باز کنید لطفا."
از چشمی بیرون رو چک کرد. پاول رو می‌شناخت، چند باری با نایل دیده بودش. با ترس در رو باز و پاول رو برانداز کرد.
شارلوت:" س_سلام پاول."
پاول:" می‌تونم بیام داخل؟ ممکنه کسی اینجا منو ببینه و خونت رو پیدا کنه."
شارلوت:" بله بله حتما."
سریع کنار رفت و پاول داخل شد. در رو پشت سرش بست و قفل کرد.
شارلوت:" بشینید لطفا پاول. چی می_"
پاول سریع نشست.
پاول:" چیزی نمیخورم. لطفا تلفن همراه یا هرجایی که اون عکس ها رو نگه می‌داشتی بیار و بشین."
چند لحظه بعد شارلوت لپ‌تاپ و گوشیش رو روی میز گذاشت و خودش هم رو به روی پاول نشست.
شارلوت:" نمی‌خواستم اینطوری بشه‌. قسم می‌خورم من کاری نکردم‌."
پاول:" چرا ،کردی. خیانت کردی."
با سر به گوشی و لپ‌تاپ اشاره کرد.
پاول:" رمزشون رو بزن."
لبش رو گزید، روشنشون کرد و رمزشون رو وارد کرد.
پاول:" اون عکس ها کجا بودن؟"
شارلوت:" فضای ذخیره سازی ابری."
پاول:" چرا پاکشون نکرده بودی؟"
جوابی نداد.
پاول:" خانم شارلوت؛ تو و نایل جدا شده بودید ،چرا فقط پاکشون نکردی؟؟"
شارلوت با صدایی نزدیک به زمزمه جواب داد:" فکر نمی‌کردم دردسر بشه."
پاول:" نایل هنوز سر خط خبر هاست. حتی اگر خودش دیگه زنده نباشه هم نباید وجهه اجتماعی و اسمش رو خراب کنی! چرا نگهشون داشته بودی؟ از اول هدفت همین بود؟؟ خودت عکس ها رو دادی؟ نکنه فروختیشون؟؟"
شارلوت هول کرده و با اشک توی چشم هاش از جا پرید.
شارلوت:" نه نه ! قسم میخورم نه!"
انگشت اشاره اش رو بالا گرفت.
شارلوت:" من فقط یه عکس از خودمون پخش کردم، اونم اصلا خصوصی نبود! یه عکس کاملا موجه بود."
پاول:" پس از کجا گیرشون اورده؟؟؟"
بغض شارلوت شکست.
شارلوت:" نمی دونم!"
مرد هوفی کرد. این بار آروم تر گفت:" اگر مدرکی ثابت کنه تو خودت پخششون کردی خانواده ی هوران می‌کشوننت دادگاه‌! خودت می‌دونی چقدر روی پسرشون حساسن! بهتره همین الان خودت  هرچی می‌دونی بگی. این کسی که اینا رو پخش می‌کنه از کجا گیرشون اورده؟ جز تو کی رمز هات رو می‌دونست."
شارلوت بینیش رو بالا کشید.
شارلوت:" نایل هم می‌دونست‌."
پاول:" جز خودت و نایل؟"
شارلوت کمی فکر کرد.
شارلوت:" کسی رو یادم نمیاد."
پاول:" چه کسایی بجز تو به گوشیت دسترسی دارن؟ جایی مست نکردی چیزی بگی؟"
شارلوت:" این چند وقته بار و کلاب زیاد رفتم."
پاول کلافه دستی به صورتش کشید.
پاول:" پس یعنی ممکنه هرکسی گوشیت رو برداشته باشه!"
شارلوت:" نه به کسی ندادمش! همیشه میزارم ته کیفم‌."
پاول:" یه دزد ازت اجازه نمیگیره خانم شارلوت! شخصی مثل شما که با یه فرد معروف مثل نایل در رابطه بود باید این چیزا رو بدونه!"
شارلوت توی کاناپه فرو رفت.
پاول با تاسف سر تکون داد و از جا بلند شد.
پاول:" رمز هات رو عوض کن، با هیچ رسانه ای صحبت نکن، هیچ چیزی توی فضای مجازی نگو یا آپلود نکن،_"
شارلوت:" یه کس دیگه ای هم امکانش هست."
پاول وسط راه ایستاد و نگاهش کرد‌.
پاول:" کی؟"
شارلوت:" تام!"
.

GráWhere stories live. Discover now