19

25 4 2
                                    

Name of chapter: be my girlfriend.

در باز شد و باسیل که حالا در چشم های تام فرشته‌ی نجاتش بود وارد شد.
سریع از جا پرید.
باسیل خسته اشاره کرد:" بشین بشین."
به محض دریافت تماس با پیتر و پاول و هوگو تماس گرفته بود و باهم وارد مرکز پلیس شده بودن. جایی که تام درحال التماس برای دیدنش بود.
روی صندلی رو به روش نشست و نگاهش کرد‌.
باسیل:" این همه راه کشوندیم، که چی بگی؟"
دست های دستبند زده‌اش رو بهم قفل کرد.
تام:" باسیل ازت خواهش می‌کنم منو از اونجا بیار بیرون! خواهش می‌کنم! من اونجا دووم نمیارم!"
باسیل پوزخندی زد.
باسیل:" از همون اول اینو می‌دونستم . منتها تو پافشاری کردی که به کمکم نیازی نداری، چی شد نظرت عوض شد؟"
به خوبی خبر داشت که چرا نظرش عوض شده.
درواقع افسر و نگهبان از سر وصداهای بازداشتگاه موقت و مردانی که تام باهاشون هم بازداشتی شده بود، براش گفته بودن.
تام در سکوت چشم های ملتمسش رو به باسیل دوخت.
باسیل :" اون طرز نگاهت تاثیری روم نداره. باعث نمیشه یادم بره تو و اون آدام چه شیاطینی هستید!"
با حرص سر جاش صاف نشست.
باسیل:" می‌دونی نگاه های مظلوم منو یاد کی میندازن؟"
وقتی جوابی نشنید فریاد زد:" میدونی؟"
شونه های تام جمع شدن و لرزون گفت:" نه. نمیدونم."
باسیل:" یاد نگاه برادر نایل، نگاه دوست های نایل. البته نگاه اونا برخلاف تو صادقانه و خالصانه بود. با تمام وجود التماس می‌کردن بهشون بگم همه چیز دروغ و شایعه‌اس! برادرش حتی نتونست با جسدش خداحافظی کنه!"
تام دیگه کاملا توی صندلیش فرو رفته بود.
تام:" من نمیخواستم اینطوری بشه! قسم میخورم."
باسیل:" نمیخواستی؟ ! پس چی شد که اینطوری شد؟ چطور شد؟ به من بگو تام!"
توی چشم هاش خیره شد.
تاکید کرد:" بهم بگو!"
تام لب های خشک شده اش رو زبون زد.
تام:" من تازه استخدام شده بودم، اصلا کسی رو توی اون کمپانی نمی‌شناختم. شارلوت اونجا استایلیست بود، گاهی خم مدلشون میشد. رفتارش دوستانه بود من اصلا به اون شکل نگاهش نمی‌کردم. ولی من برخلاف شارلوت و بقیه پول چندانی نمیگرفتم."
تام:" پولی که میگرفتم به سختی قرض هام رو پرداخت می‌کرد، تهش در حد بخور و نمیر برام چیزی می‌موند. رو به روی کمپانی یه کافه بود. هر روز بعد کار اونجا میشستم و یه قهوه ارزون قیمت میخوردم. کم کم یه مرد دیگه بجز من و اعضای کمپانی پایه ثابت کافه شده بود. من توجه نمی‌کردم ، نه تا وقتی که فهمیدم اون هم متوجه اونا میشه."
هوگو توی گوشی گفت:" اونا کیه؟ ازش بپرس منظورش از اونا کیه؟"
باسیل سوال رو تکرار کرد.
تام:" ن_نایل و شارلوت. من اولش نمیدونستم اون نایله که هرروز با یه ماشین باکلاس و دبدبه و کبکبه و بادیگارد و دسته گل های گرون قیمت میاد دنبال شارلوت، همه فقط در همین حد می‌دونستن که دوست پسر شارلوت پولداره همین. من اتفاقی مچشون رو گرفتم. بعد متوجه شدم اون مرد هم_"
هوگو دوباره پرسید: " چطوری؟ ازش بپرس چطوری متوجه شده که دوست پسر شارلوت نایله؟ادام گفته یا خودش؟"
باسیل:" چطور مچشون رو گرفتی؟"
تام روی صندلی های ناراحت جا به جا شد.
تام:" توی یه جواهر فروشی باهم دیدمشون. رفته بودم ساعتم رو بفروشم یه پولی دستم رو بگیره. شارلوت ازم خواهش کرد به کسی نگم منم فایده ای توی گفتنش نمیدیدم. آشنایی من با اون مرد توی کافه، یعنی همون آدام وقتی شروع شد که اومد توی کافه کنارم نشست. اشاره کرد به کمپانی و گفت اونجا کار میکنی ؟ گفتم آره . گفت شارلوت رو میشناسی؟ نایل دوست پسرش رو چی ؟ تعجب کردم‌ . بعد سر صحبت باز شد و ادام از برادرش گفت. از اینکه نایل حق برادرش رو خورده و این چیزا. من برام مهم نبود، قسم میخورم هیچ دشمنی ای با نایل نداشتم. ولی بعد ازم پرسید به نظرم شارلوت خوشگله یا نه؟  شوکه شدم. ولی خب کی بود که موافقت نکنه شارلوت خوشگله. بعد ازم پرسید هیچ وقت دلم خواسته دوست پسر شارلوت باشم. معلومه که نه! من خودم توی زندگی خودم موندم ، همین الان کلی بدهی _"
هوگو کلافه توی گوشی گفت:" داره حاشیه میره."
باسیل دستش رو روی صورتش گذاشت و عصبی خندید.
باسیل:" ببین تامی جون! حاشیه کار آدم لاشیه! دوست داری وقت تلف کنی برگرد پیش دوستای جدیدت توی بازداشتگاه تا جون داری وقت تلف کن."
توی چشم های ترسیده‌اش زل زد:" الان فقط بنال. چی ازت خواست؟ تو چیکار براش کردی؟ در ازاش چی گرفتی؟ از برنامه های دیگه‌اش چقدر خبر داری؟"
تام سریع رفت سر اصل مطلب:" می‌خواد سایمون و مودست! رو بزنه زمین."
باسیل:" چرا؟"
تام:" میگه همشون توی مرگ برادرش شریک بودن."
باسیل:" تا کجا برنامه ریخته؟"
تام:" اونقدری که منیجر ها رو بندازه گوشه هلفدونی."
هوگو:" پسرا! راجع به برنامه‌های آدام برای باقی پسر های وان دایرکشن بپرس."
باسیل:" وان دایرکشن چی؟ با اعضای اون بند هم کاری داره؟"
تام:" از اونا کمتر کینه داره. ولی عقیده داشت همه باهم باید بسوزن."
باسیل:" چجوری می‌خواست بهشون آسیب بزنه؟"
تام:" نمی‌دونم! قسم میخورم اینو نمیدونم! ولی میدونم مودست رو میخواست با لو دادن رازها و قرارداد هاشون کامل زمین بزنه! می‌گفت یه سری اسناد جعلی هم داره که اگر رو کنه همه پسرای وان دایرکشن میرن به جهنم. ولی برای نایل برنامه مرگ داشت! "
آب دهنش رو به سختی قورت داد.
تام:" جفتشون ایرلندی بودن برای همین از اون بیشتر از همه کینه داشت. میگفت اگر نایل حرفش رو قبول کنه و خودش از واندایرکشن بره اونوقت خونه اش رو آتیش میزنه و میشینه و زنده زنده سوختنش رو با لذت تماشا میکنه!"
پشت شیشه‌ی اتاق بازجویی پیتر با بهت زمزمه کرد:" خدای من! اصلا دلم نمیخواد بدونم اگر بفهمه زنده است چیکار میکنه."
تام ادامه داد:" اینجور وقت ها خیلی ترسناک میشد! یه بار توی مستی میخواست به خونه ‌ی نایل حمله کنه."
هوگو:" پشتش به چی و کی گرمه؟ اون همه پول رو از کجا میاره؟"
باسیل تکرار کرد.
تام:" یه گروه مافیا. اول توی یه گروه کوچک بوده ولی از اونجا رفته بود یه گروه بزرگ تر."
باسیل :" چی از اون گروه مافیا بهت گفت؟"
تام:" فقط می‌گفت منم برم پیششون. یعنی وقتی وضع مالیم رو دید گفت. گفت با عکاسی به جایی نمی‌رسم ولی اگر برم دستم رو توی اون گروه به یه چیزی بند میکنه تا منم سهم بگیرم."
باسیل:" اسم گروهشون؟ جای فعالیتشون؟ سردسته؟"
تام:" اسم _ اسم سردسته رو یادمه و چندتا اعضا!چندباری دیدمشون."
باسیل تمام تلاشش رو کرد تا هیجانش رو کنترل کنه.
باسیل:" خب؟ "
تام:" بهش می‌گفت اوئن. فقط چند بار دیده بودمش. یه مرد با یه خط بخیه اینجا."
انگشتش رو به فاصله دو انگشت از لب هاش گذاشت و پایین کشید.
تام:" ادام خیلی براشون فایده داشت ولی از رفتار اوئن پیدا بود از اونهمه انتقام طلبی شخصیش کلافه شده."
هوگو:" برگردید سراغ بحث برنامه های آدام برای نایل و گروه."
باسیل:" برنامه‌هاش برای نایل و گروه چی بود؟ چه شایعه هایی براشون درست کرده بود؟ تو آمار نایل رو می‌دادی؟"
تام:" آره. م _من آمار می‌دادم. ولی قسم می‌خورم پول لازم داشتم!"
لب های خشکیده اش رو لب زد و برای هزارمین بار روی صندلی ها تکون خورد.
ادامه داد:" دقیق از دروغ ها و شایعه ها خبر ندارم. ولی از شایعه‌ی پدوفیلی و قاچاق اعضای بدن و تجاوز حرف می‌زد. اما فقط توی مستی اینا رو می‌گفت. بیشتر تمرکزش روی نایل بود. شبی که کشتش _"
گلوش خشک بود.
ادامه داد:" شبی که کشتش تا صبح شادی و سرور و جشن به پا کرده بود. همه اعضای گروهشون رو دعوت کرده بود. به حدی خوشحال بود که انگار دوباره الکس رو برگردونده بود!"
دندون‌های هوگو روی هم فشرده شد.
گردن سرخ شده از خشم باسیل تام رو ترسونده بود.
باسیل:" الان کدوم گوریه؟ بعد از سیدنی برنامه‌اش چی بود؟"
تام خشکش زد
. لعنتی! حتی از سیدنی بودنش خبر دارن؟!
تام:" نمی‌دونم. احتمال باز دوباره برمیگرده اینجا. به خاطر گروه و کار نمیتونست زیاد از اینجا دور بشه."
باسیل دست توی پوشه اش کرد و یک خودکار و یک کاغذ بیرون آورد و جلوش روی میز گذاشت.
باسیل:" هر آدرسی ازش میدونی با جزئیات و دقت اینجا مینویسی. جاهایی که قراره بره رو هم اینجا مینویسی. آدمایی که باهاش در ارتباط بوده و اسامی گروهشون همه رو با جزئیات مینویسی."
از جا بلند شد و خم شد به طرفش.
باسیل:" به نفعته یک کلمه‌ات دروغ نباشه که خودم وارد عمل میشم یه ترتیبی میدم توی جهنم این دنیا بپوسی‌. جرمت سبک نیست پس فکر هیچ پیچوندن و دروغ و زرنگ بازی به سرت خطور نکنه!"
تند تند سر تکون داد.
تام:" فقط بهشون بگو ببرنم یه بازداشتگاه دیگه."
باسیل :" ببینم چیکار میتونم بکنم."
و از اتاق بیرون رفت.
سریع به هوگو ، پیتر و پاول ملحق شد.
پاول با آشفتگی روی صندلی نشسته و سرش رو توی دست هاش گرفته بود.
باسیل:" حالا چیکار کنیم؟"
پیتر :" اگر این اوئن همونی که من میشناسم باشه، کارمون سخت اما شدنیه."
نگاه ها به طرفش چرخیدن.
هوگو:" تو سردسته ای به اسم اوئن میشناسی؟"
پیتر:" آره. ولی شاید اسم مستعار باشه، اینجوری کارمون سخته."
---
نت ها روح نواز بودن و به نرمی با هر حرکت نوک انگشت نایل روی کلید های پیانو دل از شنونده میبردن.
تکیه اش رو از صندلی برداشت و به طرف نایل نشسته روی صندلی رفت.
به آرومی کنارش روی صندلی پیانو نشست و سرش رو به شونه‌اش تکیه داد.
قطعه تموم شد و نایل سرش رو چرخ خوند. بوسه ای روی موهای خوشبوی آما گذاشت.
آما:" خیلی قشنگ بود!"
نایل:" قدیمیه. گاهی اوقات فکر میکنم حق با پدرمه، چیزهای قدیمی حالشون حال رو خوب می‌کنن."
دستش رو دور بازوی نایل حلقه کرد.
آما:" فکر میکنی شبیه پدرتی یا مادرت؟"
تک خنده ای کرد.
نایل:" اووو! سوال سختیه. عاشق جفتشونم ولی دوست دارم فکر کنم شبیه پدرمم. جسور، مهربون ، خوش قلب و پر از تلاش در عین حال یه زندگی ساده. اون همه چیز رو ساده میگیره! تنها کسایی که باهام عادی رفتار میکنن مامان و بابامن!"
سرش رو با بازوی نایل مالید و نفس عمیق کشید.
آما:" بوی خیلی خوبی میدی!"
خندید.
نایل:" خوشحالم پسندته."
جدی شد:" آمادورا؟"
آما:" بله؟"
نایل:" میخوام چیزایی که باید خیلی وقت پیش، از همون روزی که بوسه های دزدکیمون شروع شد  میگفتم رو بگم. و ازت میخوام خوب راجع بهشون فکر کنی."
سر آما که از بازوش جدا شد ، خودش هم طرف دیگه‌ی صندلی  پشت به آما ایستاد
نایل:"  مستقیم میگم،احمقانه به نظر میاد ولی من از پا در هوا بودن و معلوم نبودن سر و ته رابطه  و نوعش  خوشم نمیاد. دلم میخواد این حسی که هروقت میبینمت توی قلبم میپیچه به یه جایی و چیزی برسه. میخوام یه تعلق باشه! تو برای من ارزشمندتر از اینی که اینطوری بدون هیچ رسمیت و عنوانی کنار خودم داشته باشمت."
تپش قلب آما بالا رفته بود و صدای قلبش در حال کر کردنش بود!
نایل:" رابطه با من، فارغ از شرایطی که الان توشم، آسون نیست. یعنی رابطه هر غیر سلبریتی با یه سلبریتی سخته! حتی نمیتونم باهات یه کافه معمولی بیام و پشت شیشه بشینیم و با یه قهوه از منظره لذت ببریم چون منظره ای جز چندین و چند دوربین و گوشی موبایل که به خیال خودشون مخفیانه ازمون عکس میگیرن نیست . این کمترین چیزه ولی نمی‌تونم برات انجامش بدم، ولی میتونم تمام محبت و مراقبت و اهمیتی که ازم برمیاد رو بهت بدم. و میخوام که این کار رو انجام بدم. من میخوام که با خودم کنار خودم به عنوان پارتنرم داشته باشمت. آمادورا ازت میخوام به شروع یه رابطه جدی‌تر با من فکر کنی."
نفس آما دیگه کاملا حبس شده بود.
نایل:" تصمیم با توعه و این تصمیم هرچیزی هم که باشه راحت و بی نگرانی بهم بگو."
قبل از اینکه فرصت کنه و به قصد خروج از اتاق کاملا از آما دور بشه، دست سرد دختر دور مچش پیچید.
سرجاش میخکوب شد و به طرفش برگشت.
آما از جا بلند شد و رو به روی مرد ایستاد. دست هاش رو روی سینه‌اش گذاشت و به چشم هاش خیره شد.
آما:" هیچ کدوم از شرایط خاصی که گفتی برام مهم نیست، تو برام مهمی! اینکه میگی تمام چیزی که در توانته میزاری برام مهمه. قول میدی؟"
دست های گرم مرد دور کمرش پیچید.
نایل:" قول میدم تمام تلاشم رو بکنم. آره یا _ ؟"
لبخند شیرینی روی لب های گیلاسیش نشست.
زمزمه کرد:" آره."
---
از ماشین پیاده شد و اسلحه رو توی دستش جا به جا کرد.
به نیروهاش نگاه کرد. همه آماده و ساکت سرجاشون کمین کرده بودن.
پیتر توی بیسیم گوشش زمزمه کرد:" همه‌ی راه های فرار رو گرفتیم. قبل از وارد شدن شمارش معکوس رو شروع کن."
چشم هاش رو بست و نفس عمیقی کشید.
چند روز طول کشیده بود تا بالاخره اوئن با افراد با ارزشش توی این انبار خارج از شهر جمع بشن. می‌دونست اینجوری کارشون سخت تر میشد اما بهترین موقعیت بود. گیر آوردن دست کم بیست خلافکار با سابقه به همراه کله گندشون.
چشم‌هاش رو که باز کرد تمرکزش به صد رسیده بود.
شروع کرد:" به گوش باشید. پنج ، چهار، سه، _"
هوشیار برای هرگونه مخالفت یا هشداری چشم‌هاش رو دور تا دور روی نیروهای آماده به ورود چرخوند.
هوگو:" دو ، یک. حالا!"
با لگدی در چوبی رو باز کرد و نفر اول وارد شد، پشت سرش صف نیروها مرتب و آماده داخل دویدن.
صدای شلیک گلوله ها در لحظه بالا گرفت.
سریع یکی از افراد خودش رو از جلوی گلوله‌ی نوچه‌ی اوئن کنار کشید و با قنداق اسلحه توی صورتش کوبید.
به دور و بر نگاه کرد. یکی دو تا زخمی داده بودن اما در عوض تمام اون ها روی زمین، تحت کنترلشون بودن. همه‌ی اعضای گروه بجز رئیسشون.
فریاد زد:" اوئن! بیا بیرون حروم زاده! راه فراری نداری! محض اطلاع همه درز و دورز های این انبار کذایی بسته است!"
نفسی گرفت و چشماش رو دور تا دور انبار چرخوند. کانتینر سمت چپ صدایی داد و هوگو با سرعت چرخید. اسلحه‌ی امادش رو به طرف کانتینر گرفت.
اوئن سلانه سلانه نزدیک شد. چشم‌های همه خیره به اون، و اون چشم‌های اون خیره به هوگو بودن.
اوئن:" این اخر اوئن نمیشه!"
قبل از اینکه هوگو لب باز کنه، هفت تیری بیرون کشید و مستقیم به طرف هوگو گرفت.
اوئن:" نه بچه جون! این آخر اوئن نمیشه!"
قبل از اینکه انگشتش رو روی ماشه فشار بده لگد محکمی به دستش خورد. خودش روی زمین پخش و هفت تیرش با فاصله چند متری ازش روی زمین افتاد.
چشم‌هاش گشاد شد.
آخرین امیدش هفت تیری بود که به سختی در لحظه چنگ زده و همراه خودش به کانتینر برده بود.
پیتر، که حالا خودش هم همراه اوئن نقش زمین شده بود، نفس نفس زنان گفت:" چرا میشه!"
دستی که به طرف گردن پیتر میبرد، با تشر هوگو متوقف شد.
هوگو:" حتی فکرشم نکن! روی شکمت دراز بکش و دست هات رو بزار پشتت. کف دست هات رو ببینم!"
چشم هاش رو با حرص بست. چاره‌ای نداشت.
چرخید و روی شکمش دراز کشید.
دست‌هاش رو ، که از لگد پیتر زوق زوق میکردن، پشتش گذاشت و کاملا باز کرد.
همونطور که پیتر دستبند رو میبست، چشم‌هاش روی ادم‌هاش چرخید. اینجا آخرش بود؟
---
نگهبان جلوش ایستاد.
نگهبان:" ملک شخصیه."
هوفی کرد و کارت شناساییش رو بیرون کشید.
گرگ:" گرگ هوران، برادر نایل هوران. تا جایی که میدونم خونه‌اش و وسایلش هنوز توی این ساختمونه."
عینکش رو برداشت تا نگهبان با دقت بیشتری چهره‌اش رو ببینه.
چهره‌ی خشن مرد سریع عوض شد.
با احترام یک قدم عقب رفت.
نگهبان:" متاسفم آقای هوران! من فقط یه نگهبانم. جدید اومدم. قبلا هم شما رو ندی _ "
عینکش رو دوباره روی چشم گذاشت.
گرگ:" متوجهم. به پاول زنگ بزن."
نگهبان:" بله! درست میگید! الان تماس میگیرم."
پروسه تماس گرفتن دست کم پنج دقیقه طول کشید!
گرگ تمام تلاشش رو می‌کرد تا آرامشش رو حفظ کنه. زنگ گوشیش حواسش رو پرت کرد.
[اون(he)]
آیدی کالر نایل بود!
سریع سایلنتش کرد و به طرف نگهبان برگشت. برای همچین روزی بود که اسمش رو نایل سیو نکرد! بعد اون مردک فقط غر میزنه!
نگهبان گوشی رو به سمتش گرفت.
پاول:" الو؟"
گرگ:" الو؟ پاول؟ منم گرگ. گرگ هوران."
پاول:" هی! سلام گرگ! "
گرگ:" سلام! ببخشید باعث شدم وقتت گرفته بشه. اومدم به خونه نایل سر بزنم، نگهبان منو نمیشناسه."
تماس با پاول سریع حل و فصل شد و گرگ داخل شد.
توی آسانسور دکمه طبقه دوم رو فشرد و بالاخره جواب تماس های پشت سر هم برادرش رو داد.
گرگ:" الو؟"
نایل:" بالاخره! کجایی چرا جواب نمیدی؟"
گرگ:" خونه‌ات."
نایل:" اهان! پس بالاخره رسیدی!"
گرگ:" حالا که خودت زنگ زدی ، مدارک کجاست؟"
آسانسور با صدای دینگی توقف کرد و گرگ پیاده شد.
نایل:" مدارک کمپانی گلف برخلاف باقی مدارکم توی گاوصندوق نیست، باید داخل یه جعبه مدارک مشکی رنگ رو بگردی. یکی از اتاق های خونه رو تبدیل به اتاق کار کردم. برو اونجا‌."
با کلید یدکی وارد شد و در رو نیمه بست.
گرگ:" کدوم اتاقه؟"
نایل:" اتاق وسطی."
سریع وارد اتاق شد.
گرگ:" خب کجاست؟"
نایل:" چرا انقدر عجله داری؟ نرفتی دزدی که!"
گرگ چشمی چرخوند.
گرگ:" نمیخوام لویی منو ببینه. لیام بود یا لویی واحد جلوییت؟"
نایل:" لیام. اینا رو ول کن. توی کمد دیواری قهوه‌ای رنگ یه طبقه کوچولو بالاش داره _ "

GráWhere stories live. Discover now