Name of chapter:I wanted him first ( من اول اون پسر رو میخواستم)
قبل از اینکه حرفش تموم بشه در باز شد.
نایل در رو نیمه باز کرد و خودش هم توی اون نیمه جا گرفت تا صحنهی پشت سرش رو از هوگو پنهون کنه.
دکمههای پیراهن مردونهی یاسیش باز و تنش کاملا آشکار بود. با صورتی کمی سرخ موهای بهم ریختهاش رو دستی کشید و همون دست رو دراز کرد تا بسته رو بگیره.
هوگو:" چک کن ببین همون چیزهایی که میخواستی هست؟"
تا نایل مشغول چک کردن بود هوگو فرصت پیدا کرد به وضعیتش دقت کنه.
رد رژ واضحی کنار گوشش بود اما بدتر از اون رد چند لاوبایت روی گلو و کنار گوشش و رد ناخونهایی ظریف روی گردنش بود.
احساس کرد گلوش هرلحظه تنگ و تنگتر میشه. سریع نگاهش رو گرفت و رد دندونهایی که با کنار رفتن پیراهن نایل روی شونهاش مشخص شدن رو نادیده گرفت.
سریع پیراهنش رو درست کرد و به هوگو، که به پارکت ها خیره بود ،نگاه کرد. لبخند زد.
نایل:" ممنون هوگو دقیقا خودشه. ببخشید برات زحمت شد تا اینجا آوردی."
هوگو:" خواهش میکنم."
زمزمه کرد و سریع به طرف پله ها برگشت. نایل متعجب نگاهش کرد. سر اخر بیخیال شد و داخل اتاق برگشت.
سر پله ها رز ایستاده بود و به هوگو خیره بود. بیخیال زن رو کنار زد و با شونههایی افتاده و قدم های بیجون از پلهها پایین رفت. رز سریع پشت سرش راه افتاد.
رز:" چته تو هوگو؟"
پایین پله ها که رسیدن ایستاد و هوگو رو هم مجبور به ایستادن کرد.
رز:" با توام!"
هوگو:" خستم رز."
رز:" خسته!؟ چه خسته ای؟! تو که اصلا کاری رو شروع نکردی! خودت امروز رو روز استراحت تعیین کردی!"
با صدای بلند صدا زد:" پیتر! پیتر!"
هوگو:" با اون چیکار داری؟"
بدنش واقعا حس نداشت. دیدن نایل توی اون سر و وضع و شنیدن اون صداهای بوسه و ' دوستت دارم'ها از اتاقش یه وزنهی بزرگ شده بود روی سینهاش. مطمئن نبود تا کی تاب بیاره.
پیتر سریع خودش رو رسوند.
پیتر:" فکر کردم امروز روز استراحته."
رز:" بله ولی آقای آکاردی به طرز عجیبی خستهاست!"
پیتر:" خسته؟!"
به سر تا پای هوگو نگاه کرد.
پیتر:" تو که کل روز توی اتاق خوابت بودی. چه خبر شده؟"
رز:" همون اتفاق همیشگی!"
رو به هوگو کرد:" تو چته هوگو؟ چرا راجع بهش حرف نمیزنی؟"
هوگو:" راجع به چی اخه رز؟ ول کن خواهشا!"
رز:" راجع به این طرز رفتارت! هربار که نایل و آما رو باهم میبینی آویزون میشی!"
سریع راه انکار رو در پیش گرفت:" چرت و پرت نگو رز. توهم زدی!"
《یعنی انقدر ضایع بودم؟!》
پیتر، برخلاف رز به آرومی گفت:" هربار که دست توی دست هم میبینیشون انگار یه نفر با تمام توان بهت سیلی زده! مشکل چیه؟ با توی خودت ریختن و راجع بهش حرف نزدن هیچی درست نمیشه پسر؛ به ما بگو."
دستی به پیشونیش کشید. با حرفی که رز زد برق از سرش پرید.
رز:" اگر واقعا انقدر آما رو میخواستی باید قبل از نایل یه اقدامی میکردی؛ که البته بی فایده بود. اون خیلی ازت کوچیکتره هوگو!"
برق گرفته به رز نگاه کرد.
هوگو:" داری راجع به چی حرف میزنی؟"
پیتر:" ببین هوگو! میدونم گذشتن از کسی که واقعا ازش خوشت اومده سخته."
طوری نگاهشون میکرد که انگار به زبونی ناشناخته باهاش صحبت میکردن.
پیتر ادامه داد:" ولی ببین اولا رز درست میگه سنتون بهم نمیخورد، دوما _"
اجازهی ادامه دادن نداد.
هوگو:" آما؟"
عصبی خندید.
هوگو:" تو واقعا فکر میکنی این راجع به آماست؟"
رز:" پس راجع به چیه؟ هوگو تو شاید بتونی هرچیزی رو کنترل کنی اما نمیتونی نگاهت رو کنترل کنی. وقتی نگاهشون میکنی چشمات حست رو لو میدن."
پیتر واضح تر گفت:" طوری نگاهشون میکنی انگار یه نفر اومده و کسی رو که با تمام وجود میخواستی رو از چنگت درآورده."
پس واقعا ضایع و واضح بود!
نفسش رو بیرون داد. بعد از چند لحظه مکث کلمات از زبونش جاری شدن.
هوگو:" شما اشتباه میکنید. شما جفتتون اشتباه میکنید."
پیتر:" نه هوگو! ما نگاهت رو دی _"
هوگو:" راجع به نگاهم نه، راجع به اینکه اون شخص کیه."
زخمی که پنهان میکرد حالا آشکار شده بود و دیگه توان انکار نداشت.
هوگو:" شما اشتباه میکنید؛ من اون رو نمیخوام! من هیچ وقت به آما اونطوری نگاه نکردم. هیچ وقت اون دختر رو چیزی بیشتر از یه دختر کوچولوی دبیرستانی ندیدم!"
چشمهاش پر شده بودن.
هوگو:" نایل شانس با آما بودن رو از من نگرفت ، آما شانس با نایل بودن رو از من گرفت."
صدایی از شوک از گلوی رز بیرون اومد.
پیتر:" هوگو چی داری می _"
هوگو:" چیزی که میگم واضحه، دیگه هم تاب پنهان کردنش رو ندارم."
احساس میکرد تمام بدنش میلرزه.
هوگو:" من قبل از آما میخواستمش، من قبل از آما دیدمش، من قبل از آما به فکرش بودم. اما اون _"
با دو قدم از اون دو فاصله گرفت.
هوگو:" اون آما رو خواست و من؟"
دو قدم دیگه به عقب برداشت.
هوگو:" من هم هیچکاری ازم برنمیاد جز اینکه نگاهشون کنم. چون انقدر احمق بودم که مردی رو که حتی گرایشش رو نمیدونستم به رویاهام راه دادم."
این بار چرخید و بی حس ازشون دور شد. یک دقیقهی بعد در ویلا با صدایی بسته شد.
رز بی حس به دیوار تکیه داد.
رز:" چرا به ذهنم نرسید! چطور حتی یک لحظه فکر نکردم که نکنه جریان این باشه؟ چطور؟!"
---
خسته کنار هری دراز کشیده و به خواب رفته بود. هری اصرار داشت هرچه زودتر مرخص بشه اما نگرانی لویی اجازه نمیداد.
با یه تحقیق سرسری مطمئن شده بود میتونه ادامه درمان رو توی خونه داشته باشه اما لویی نگرانی میکرد و دکتر هم بدون اجازه لویی مرخصش نمیکرد.
《پول پرست! داره از آب گل آلود ماهی میگیره.》
مطمئن بود دکتر درواقع داره از نگرانی لویی سواستفاده میکنه تا پول بیشتری توی جیبش بره، ولی گوش لویی بدهکار نبود.
در اتاقش با ضرب باز شد و هری رو از جا پروند. زین با شوک و نفس نفس زنان توی چهارچوب در ایستاده بود.
چهرهاش هری رو ترسوند.
هری:" زین؟ زین چیزی شده؟ چرا این شکلی شدی؟"
صدای بلندش لویی رو از خواب پروند.
لویی:" چه خبره؟"
صداش از خواب تقریبا طولانیش گرفته بود.
زین با وحشت یک قدم جلو رفت.
زین:" النور! النور قرارداد جدید و قدیمی دو طرفه رو لو داده! بر علیه پدرش و سایمون شکایت تنظیم کرده!"
---
سرش رو توی دو دستش گرفته و با اضطراب پاش رو تکون میداد.
سایمون:" یه غلطی بکن پاول!"
پاول :" خودت میدونی کاری از دستم برنمیاد."
استرس داشت! نگران سایمون نبود، نگران پسرها بود. تا وقتی منیجرها و کمپانی باهاشون همراه نمیشدن احتمال اینکه بتونن خودشون هم شکایتی علیه سایمون تنظیم کنن سخت بود.
این بین فقط وضع لویی که النور باهاش موافق بود خوب بود. هری و لویی همچین قراردادی به صورت جاری با کسی نداشتن، جیجی هم تحت تاثیر مادرش بود و یولاندا عمرا شکایتی تنظیم میکرد!
تنها راه چاره پیدا کردن یک کمپانی جدید یا اجبار مودست به ایستادن پشت پسرها بود، اگر یکی از این اتفاقها میفتاد میتونستن بابت تمام کارهای سایمون بر علیهش شکایت کنن.
حسی به پاول میگفت این بهترین کاره ولی نایل چی؟ نایل هم یک بخش از این موضوع بود. حتی اگر در اذهان عمومی دیگه زنده نبود از لحاظ قانونی هنوز زنده و قراردادهاش برقرار بودن.
قراردادهاش!
قبل از اینکه بتونه خودش رو کنترل کنه پرسید:" سایمون با نایل قرارداد جاری داشتی؟؟"
سایمون:" نه فکر کنم همه قراردادهایی که من براش بسته بودم وقتشون تموم شده بود. گوش دادنش به حرف من فقط به خاطر تهدیدهایی که میشد بود."
پاول:" منیجر جدیدش کیه؟"
سایمون:" یه زن جوون به اسم تارا. برای چی میپرسی؟"
پاول:" میپرسم که اگر اونم خواست وارد این بازی بشه بدونم باید چیکار کنیم."
سایمون:" الان یه فکری برای این چاهی که توش افتادیم بکن! وجهه عمومیم کاملا منفیه، اون دخترهی بی همهچیز برعلیه من و حتی پدر خودش شکایت کرده! دستش قرارداد رسمی با امضای من هست!! میفهمی؟ امضای من!"
پاول توی ذهنش تصحیح کرد 《 افتادیم نه، افتادی!》
ولی نمیتونست بگه، سایمون هنوز باید اون رو توی جبههی خودش تصور میکرد.
پاول:" بارها بهت گفتم کاری از دستم برنمیاد ولی سعیم رو میکنم."
سایمون:" نایل چه غلطی داره میکنه؟ اون پسره نتونسته هنوز قاتل رو بگیره؟؟"
پاول:" دارن تلاش میکنن ."
فریاد زد:" تلاششون بخوره توی سرشون! بگو اون ایرلندی بیعرضه رو برگردونه بلکه یکم وجهه عمومیم رو پس بگیرم!!"
پاول:" بهشون میگم عجله کنن."
《 البته نه برای دفاع از تو بلکه بر علیه تو 》
---
از جا پرید.
نایل:" النور شکایت کرده؟!"
پیتر روزنامه رو روی میز جلوش انداخت.
پیتر:" آره. نه تنها برعلیه سایمون بلکه برعلیه پدرش هم!"
روزنامه رو برداشت. زیرلب زمزمه کرد:" پدرش خیلی اذیتش میکرد. حدس میزدم دست اون رو هم یه جوری از زندگی خودش کوتاه کنه."
پیتر:" ویدئو رو ضبط کردید؟"
روزنامه رو به میز برگردوند.
نایل:" آره ضبط کردم. دست هوگوعه، تا امشب میبینه اگر قابل تایید باشه همین امشب میفرسته. فکر میکنی چک کنه و ببینه؟"
پیتر:" به نظرم چک میکنه. اون فکر میکنه این شماره رو هیچ کسی نداره."
---
سیگار ارزون قیمت گوشهی لبش رو روشن کرد. روی کاناپه دراز کشید و پوک عمیقی زد. تازه تلویزیون رو روشن کرده بود که صدای پیام گوشیش بلند شد.
اول تصمیم نداشت جوابی بده ولی بعد کلافه از روی میز برش داشت. احتمالا دوباره راجع به اوئن بود.
از وقتی اوئن دستگیر شده بود باقیمانده های گروه دنبال یه رئیس جدید و همینطور پسر اوئن بودن، تنها کسی که پسرش رو دیده بود و میشناخت آدام بود ولی اون هم موفق نشده بود پیداش کنه.
کلافه پیام هاش رو باز کرد. کسی جز عدهای خبررسان شمارش رو نداشتن ، ولی این شماره ناشناس بود. صفحهی پیام رو باز کرد.
یه ویدئو! بچه بازیشون گرفته؟!
با هوف بیحوصلهای ویدئو رو پخش کرد.
صفحه اول کمی لرزون بود ولی وقتی بالاخره ثابت شد خون توی رگ های آدام یخ زد!
نایل:" اوه! سلام آدام!"
اون اونجا بود! توی ویدئو! مگه نمرد؟؟ خودش بهش شلیک کرده بود! خودش کشته بودش! اون لعنتی مرده بود ولی حالا توی این ویدئو با لبخند روی تختی لم داده بود.
نایل:" خیلی دوست دارم بدونم چطور داری میگذرونی. بگو ببینم سر قبر خالی من رفتی؟ حتما رفتی! هیچ فکر میکردی خالی باشه؟"
با تمسخر خندید.
نایل:" نه نه، معلومه که فکرش رو هم نمیکردی! خیلی دوست داشتی بفرستیم اون دنیا ولی نتونستی! نچ نچ نچ الکس بیچاره امید انتقامش رو به تو بسته بود؟"
بلند و پرتمسخر خندید.
نایل:" مثل اینکه هیچی طبق برنامهات پیش نرفت! تو دائم دنبال پاک کردن ردت و فرار کردن از پلیس باش من هم اینجا توی آرامش توی یه خونهی گرم و نرم لم بدم. یا شاید هم حرفم رو باور نمیکنی؟"
انگار مستقیم چشمهای آبیش رو به چشمهای آدام دوخته بود. انگار واقعا داشت میدیدش!!
نایل:" چرا نمیای همدیگه رو ببینیم آدام؟ دلم میخواد اون قیافهی احمقانهات رو ببینم! ببینیم این دیدار دیگه چطوری قراره پیش بره! دفعه پیش که من بردم، بیای ببینیم این بار چی میشه؟ نترس توی زمین تو همدیگه رو میبینیم! همون سولهی قدیمیت پنج کیلومتری لندن، چهارشنبه همین هفته! دیر نکنی آدام کوچولو!"
با یه نیشخند دیگه فیلم رو قطع کرد.
خشم توی سر آدام میچرخید. سریع سعی کرد با اون شماره تماس بگیره ولی بیفایده بود.
گوشی رو توی جیبش گذاشت و سراغ وسایلش رفت. فقط دو روز دیگه تا چهارشنبه مونده بود، باید میرفت باید میدید. اون لعنتی حرومزاده!
---
با تی شرت نایل تنش به تخت برگشت و توی آغوشش فرو رفت. نایل بوسهی گرمی روی شقیقهاش گذاشت و توی موهای خوشبوش نفس کشید.
سرش رو روی سینهاش بالا برد و به چشمهاش نگاه کرد. دستش رو نوازشوار روی تهريشش کشید.
زمزمه کرد:" چقدر من دوستت دارم!!!"
لبخند نایل درخشید.
ادامه داد:" حق دارم مگه نه؟"
نایل:" نمیدونم حق داری یا نه ولی میدونم اینجا، الان ، با همین جملهی تو ، همه چیز ارزشش رو داشت. از تهدید شدنم تا گلوله خوردنم. وقتی همشون به داشتن تو ختم شده ارزشش رو داشته."
قلب کوچک دختر توی گرمای کلماتش غوطهور شد. پیشونیش رو به گردنش تکیه داد و انگشتش رو روی سینهاش کشید.
آما:" tu sei il mio posto sicuro (تو محل امن منی.)
لبخند روی لب نایل نشست. بوسهای روی پیشونیش نشوند.
نایل:"sei la cosa migliore che abbia mai avuto.(تو بهترین چیزی هستی که من تا به حال داشتم.)"
چشمهایی که از آرامش بسته بود سریع باز شد. سرش رو بلند کرد و متعجب به مرد خیره شد.
نایل:" چیه عزیزم؟"
آما:" از کجا اون جمله رو بلد شدی؟"
نایل:" منظورت چیه؟"
آما یک ابروش رو بالا انداخت.
آما:" من اصلا تا اینجا ها بهت یاد ندادم! درواقع اصلا این چند وقته نشده چیزی یادت بدم هربار انقدر حواسم رو پرت کردی که بیخیال شدم. پس اینو از کجا بلد شدی؟"
نایل:" اممممم خب میدونی."
لبخند عذرخواهانهای زد.
نایل:" شاید مثلا یکمی بلد بودم خودم."
آما به خیره نگاه کردنش ادامه داد. بالاخره تسلیم شد.
نایل:" وقتی سعی میکنی یادم بدی خیلی ذوق داری، خیلی بانمک میشی."
سرجاش صاف نشست و تقریبا فریاد زد:" تو از اول بلد بودی ، حقه باز!"
سرجاش نشست و دست هاش رو گرفت.
نایل:" خوشگل من خب میگم که تو خیلی قشنگ یادم میدادی بعد هم اگر میگفتم بلد نیستم که خودم رو از همه اون دقیقهها و ساعت های خوش محروم میکردم!"
سرش رو روی شونهاش گذاشت.
آما:" به من دروغ گفتی!"
دست هاش رو دور تن ظریفش پیچید.
نایل:" معذرت میخوام عزیزم، خیلی معذرت میخوام. منو میبخشی؟"
آما:" اوهوم میبخشمت؛ ولی _"
لحنش جدی شد.
آما:" تو هم منو میبخشی؟"
همچنان سرش روی شونه اش بود و قصدی برای جدا شدن نداشت.
نایل:" تو که کاری نکردی عزیزدلم."
آما:" اگه یه روزی کاری کرده باشم یا بکنم چی؟"
دستش رو توی موهاش کشید.
نایل:" تو هرکاری هم بکنی قلب عاشق من میبخشه. "
آما:" هرکاری؟"
نایل:" اوهوم هرکاری! حتی اگه یه روزی بهم پشت کنی هم من میبخشمت، زیبای من. حتی اگه خنجرت رو توی جسمم فرو کنی من باز هم میبخشمت."
قطرهی اشکی از گوشهی چشمش لغزید و روی شونهی لخت نایل افتاد. اخم ریزی کرد.
نایل:" آمادورا؟"
سعی کرد از خودش جداش کنه اما اون به سختی بهش چسبیده بود.
نایل:" عزیزدلم؟ چی شد؟"
میخواست بهش بگه. میخواست همه چیز رو بهش بگه. خسته شده بود. از پنهان کردن چنین چیزی از مردی که انقدر دوستش داشت خسته شده بود! از تماس های وقت و بی وقت کاول خسته شده بود. میخواست همه چیز رو بهش بگه و نایل همچنان و به همین گرمی بغلش کنه. ولی ایا واقعا می بخشید؟آیا واقعا همچنان همینقدر زیبا صداش میکرد؟
نایل:" قشنگم؟"
نه نمیکرد!
آما:" هیچی. فقط نگرانم."
نایل:" نگران چی؟"
بالاخره ازش جدا شد. با چشمهای پر اشک نگاهش کرد.
آما:" داری میری."
لب هاش به خنده باز شدن.
آما:" عزیزدلم برای مدت طولانی نمیرم. سوله فقط پنج کیلومتر بیرون از لندنه، صبح میرم و حداکثر صبح یا ظهر بعدی میرسم. به بهانه مسائل امنیتی از رفتن به مرکز پلیس هم درمیرم. بعد هم میام و تولد زیباترین دختر رو جشن میگیریم"
یادش رفته بود! تولدش همین پنجشنبه بود! هجده ساله میشد و نایل دیگه بهانهای برای محدود نگه داشتن رابطشون نداشت.
خودش رو روی پاش کشید و صورتش رو بین دست هاش گرفت.
چشمهای نایل با عشق به جزئیات صورتش خیره بودن.
آما:" میشه هجده سالم."
نایل:" درسته. پرنسس هجده ساله."
دست هاش رو از صورتش به دور گردنش لغزوند و دور گردنش حلقه کرد. فاصله لبهاشون به یک سانتی رسیده بود.
آما:" بعدش دیگه چطوری میخوای شب ها به زور به اتاقم بفرستیم؟"
صورتش رو کمی عقب کشید تا لبهای نایل ، برخلاف تلاشش، به لبهاش برخورد نکنه.
نایل:" از زور خبری نبود پرنسس. تقصیر شیطنت های خودت بود!"
دوباره برای بوسیدنش تلاش کرد و دوباره دختر عقب کشید.
آما:" پس حدس میزنم دیگه بهونهای نداشته باشی."
نایل این بار به سرعت بوسهای روی لب های دختر زد.
نایل:" بهونه نه، دلیل!"
چشمی چرخوند.
آما:" حالا هر _"
صدای داد پیتر از هم جداشون کرد.
پیتر:" شااااااااام."
با حرص نفسش رو بیرون داد.
---
روسا و منیجرها یک طرف میز و پسرها و پاول طرف دیگهی میز نشسته بودند.
منیجر ها پچ پچی کردن و بالاخره مردی به اسم گابریل پیشقدم شد.
گابریل:" درخواست دادین که جلسهی محرمانه داشته باشیم، دربارهی وضع موجود؟"
پاول:" دربارهی سایمون."
زن نشسته کنار گابریل وسط پرید:" ما بر علیه یکی از خودمون نمیشیم!"
پاول کمی سرش رو چرخوند، با پوزخند کمرنگی به چشمهای زن خیره شد.
پاول:" واقعا؟"
زن کمی خودش رو جمع کرد. نگاه پاول دوباره روی گابریل رفت.
پاول:" فکر میکردم آبروی مودست و بقیه مهم تره. یادمه سایمون همیشه میگفت گاهی باید چیزهای کوچیکی رو برای یه چیز بزرگتر فدا کنیم، شما هم باهاش موافق بودید."
گابریل:" ما قراردادها رو براتون عوض میکنیم. کامل منیجرتون عوض میشه."
پاول:" کافی نیست!"
کمی بهم خیره نگاه کردن. گابریل نمیخواست عقب بکشه، سامون سود خوبی براشون داشت.
پاول سکوت رو شکست: عیبی نداره، ما هم روش بقیه رو پیش میگیریم."
به پسرها نگاه کرد.
پاول:" بریم."
پسرها نگاهی بهم کردن. میرفتن؟ تسلیم میشدن؟ مگه قرار نبود مودست کنارشون بایسته؟ حداقل برای یک بار!
لویی نفسش رو بیرون داد و از جا بلند شد، باقی پسرها هم بلافاصله پشت سرش بلد شدن.
گابریل سریع از جا پرید:" خیلی خب خیلی خب! صبر کنید!"
پسرها و پاول رو به مرد چرخیدن.
گابریل:" منظورت چیه روش بقیه؟"
پاول دست هاش رو به میز تکیه داد و کمی رو به افراد پشت میز خم شد.
پاول:" خودتون میدونید منظورم چیه؛ من راضیشون کردم زیر همه چیز نزنن و شکایت نکنن! وگرنه که پیدا کردن یه کمپانی خوب برای وان دایرکشن، یکی از بهترین بوی بند های تاریخ، چقدر سخت خواهد بود؟ "
با نیشخندی ادامه داد:" مخصوصا بعد از سقوط مودست!"
گابریل از حرص سرخ شده بود:" مودست سقوط نمیکنه!"
پاول:" چرا گابریل، میکنه! با رازهایی که هر یک ارتیستی که شکایت میکنه لو میده و سقوط سایمون مودست هم پایین میره! تا جایی هم که میدونم حجم عظیم و بزرگی از این رازها دست این پن _ چهار پسره!"
به پسرها نگاه کرد. بعد از این همه سال مودست همچنان پشت آرتیست هاش نبود!
اشاره ای به در خروجی کرد و با ردیف پسرهایی که دنبالش میکردن به طرف در رفت.
گابریل:" صبر کنید! هی با شمام! "
پاول در رو برای پسرها باز کرد و کنار رفت. خیره به گابریل کنار در باز ایستاد اما پسرها نه، زین که نفر اول صف بود بدون مکث از در بیرون رفت.
گابریل:" بهشون بگو صبر کنن!"
پاول فقط شونه بالا انداخت.
پاول:" تصمیم با خودشونه. من راضیشون کرده بودم خودتون نخواستید!"
گابریل دست به دامن لویی شد.
گابریل:" هی تاملینسون! برگردید سر جاتون! حداقل یه فرصت فکر کردن به ما بدید!"
پاول با پای راستش روی زمین ضرب گرفت. پسرها بلافاصله ایستادن و به طرف گابریل چرخیدن.
لویی یک قدم داخل اتاق برگشت و دست به سینه زد.
لویی:" ببین گابریل. ما وقت و حوصله نداریم. چند روز دیگه شرایط اوکی میشه و باید بریم سراغ منیجرهای جدید و پخش آهنگ! اگر اینطوری باشه شکایت هم توجه میاره رومون هم انتقاممون از اون مردک رو میگیره و هم وقت کمتری میگیره."
لیام پشت سرش ادامه داد:" ما فقط خواستیم پای شما رو بیرون بکشیم تا بقیه آرتیست ها کارشون متوقف نشه! اگر نمیخوای اصراری نداریم. در واقع هیچ وقت نداشتیم!"
هری یک قدم جلو گذاشت:" پاول راضیمون کرد."
زین:" اگر قراره بازی دربیارید بریم همون سراغ شکایت کردن!'
زن کنار گابریل از جا پرید:" نه نرید! قبوله!"
مردی که انتهای میز نشسته بود فریاد زد:" دیوونه شدی؟"
زن به طرفش چرخید:" تو دیوونه شدی! میخوای به خاطر یکی مثل سایمون هممون رو پایین بکشی؟! اگر جامون برعکس بود اون هرگز چنین کاری نمیکرد!"
مردی که از اول جلسه ساکت بود به حرف اومد:" میدونید که حق با اونه! سایمون هممون رو به خاطر خودش به درک واصل میکرد!"
گابریل رو به پسرها گفت:" بنشینید تا رای گیری کنیم."
زین:" رای گیری بین شماست نه ما، ما همینجا راحتیم."
گابریل رو به هشت نفری که سر میز نشسته بودند کرد.
گابریل:" چند نفر موافق ایدهی پسرها و پاول هستن؟"
پنج نفر دست بالا بردن. مرد مخالفی که مخالفتش رو اعلام کرده بود خیره به گابریل سرش رو با منع چپ و راست تکون داد.
گابریل آهی کشید. به آرومی دست خودش رو هم بالا برد.
گابریل:" با من نه نفر هستیم. شش رای موافق سه رای مخالف!"
لب هاش رو زبون زد.
گابریل:" مخالفت یعنی کنار سایمون ایستادن."
زن دوباره به حرف اومد:" و کنار سایمون ایستادن یعنی کنار گذاشته شدن از محافظت ما و سقوط کردن با سایمون!"
دو دست دیگه با مکث بالا رفتن.
گابریل به همون مرد مخالف خیره شد.
مرد:" هیچ خودتون رو جای سایمون گذاشتید؟"
گابریل:" اگر تو جای سایمون بودی و اون به جای تو روی این صندلی نشسته بودی الان دستش رو بلند کرده بود!"
حق با اون بود!
چند ثانیه گذشت. پیش از اینکه تصمیم نهایی رو اعلام کنن دست مرد بالا رفت.
زمزمه کرد:" موافقم."
گابریل مکثی کرد، به طرف پسرها چرخید.
گابریل:" ما کنار شماییم. به شرطی که تمام قراردادهایی که امضای هرکدوم از ما پاش بوده فراموش بشه."
پسرها از قبل فکرش رو کرده بودن.
پسرها:" فقط دو یا سه قرارداد با امضای شخصی خارج از دایرهی کارمند های سایمون هست، اونها کنار میگذاریم."
YOU ARE READING
Grá
FanfictionCompleted . Grà در ایرلندی یعنی عشق! پدربزرگ همیشه مادربزرگ رو mo grá صدا میزد ؛ یعنی عشق من! این کلمه برای کی مهمه؟ برای کی میتونه به اندازه اون مهم باشه؟ --- سال ۲۰۱۰ پنج تا پسر از زندگی عادیشون خداحافظی کردن. حالا شش سال گذشته و زندگی قراره...