23

22 4 2
                                    

Name of chapter: The end of Adam?
رو به روی سوله‌ی آشنا ترمز کرد. از داخل ماشین نمیتونست خوب بررسی کنه، پیاده شد و دور تا دور رو از نظر گذروند. خبری نبود.
سنگینی هفت‌تیر دلش رو گرم کرده بود. با قدم های شمرده به در سوله نزدیک شد. نفسی گرفت و با ضرب بازش کرد ولی داخل شد.
چشم‌هاش رو بین بسته‌های بزرگ و پراکنده گذروند. صداش مو به تنش سیخ کرد.
نایل:" چرا اونجا وایسادی؟ بیا نزدیک تر!"
منبع صدا رو دنبال و پیداش کرد. دست‌هاش روی دستگیره‌ی در محکم مشت شد. خودش بود! اونجا بود! نایل هوران!
قدم جلو گذاشت و نزدیک تر شد.
نایل:" بسه دیگه انقدر هم نزدیک نشو!"
خیره بهش ایستاد.
آدام:" میترسی؟"
نایل:" تو بودی نمی‌ترسیدی؟مردی که به یه آدم بی‌گناه شلیک کرده جلوی روم ایستاده! من مثل تو قاتل نیستم، نترسم؟"
همون لباس‌ها تنش بود، لباس های اون شب. توی نور کمی که از پنجره‌های کوچک داخل می‌تابید رد سرخ باقی‌مونده از خونش رو میدید.
آدام:" تو _ خودشی؟"
نایل:" انتظار داشتی نباشم؟ یا فکر میکنی یه هولوگرام اینجاست؟ شاید هم یه مجسمه!"
تکون خورد و نیم قدم جلو رفت. دست هاش رو دو طرفش باز کرد.
نایل:" میبینی که! تکون میخورم حرف میزنم. خودمم. نایل هوران! قربانی تیراندازی بیست نوامبر، هنوز یک سال هم از اون شب نگذشته."
آدام:" نباید زنده میموندی! نباید! تو یه قاتلی!"
نایل:" تنها قاتل اینجا تویی! تو! آدام!'
آدام:" تو قاتل برادرمی!"
صداش بلند شده بود.
نایل:" نه آدام! هردومون میدونیم که قاتل الکس هرکسی هم که باشه من نیستم!"
آدام:" تو قاتل فرصتشی! اگه فرصتش رو نمیگرفتی اون جای تو بود! "
نایل:" جای من؟؟؟ درگیر یه زندگی پنهانی؟"
آدام:" نه! یه پولدار لعنتی با شغلی که رویای اون بود! تو گرفتیش!"
نایل:" مزخرفه! خوب میدونی که الکس هیچ وقت یه گزینه برای داورها نبود!"
هوگو محکم تر به کیسه‌های کوکائین چسبید، توی گوشی مخفی توی گوشش زمزمه کرد:" یکم بیشتر برو روی مخش ، تو نرو جلو بزار اون بیاد توی تیررس!"
آدام:" بووود! اون با استعداد بود خیلی بیشتر از تو!"
نایل:" نبود! فقط خوش قیافه بود با همون هم تا اون مرحله‌ی اکس فکتور رفته بود! همه‌ی داورها اینو می‌دونستن. برای همین هم نه تنهای توی وان دایرکشن بلکه در کل گزینه‌ای برای خوانندگی نبود!"
با حرص یه قدم جلو برداشت و فریاد زد:" اون خیلی بااستعداد بود! بهترین صدایی بود که شنیده بودم!"
نایل:" تو فقط برادرت رو دوست داشتی آدام! فقط همین! اون هیچ کدوم از فاکتور های بقیه‌ی اعضای بند رو نداشت! سنش بیشتر از بیست سال بود! صداش بالغ شده بود! همون صدای بالغ هم چیز درخوری نبود!"
پوزخندی زد:" تو فقط دنبال یه مقصر بودی تا تقصیر رو از گردن خودت برداری!"
آدام توی سکوت پر از خشم براندازش کرد. چی داره میگه؟
نایل:" چون _ آدام _ حتی خودت هم میدونستی مقصر تعقیب و گریز الکس با اون باند تو بودی!"
پیتر با بهت به هوگو نگاه کرد. همچین چیزی رو بهش نگفته بودن! از نگاه هوگو میخوند که اون هم انتظارش رو نداشت.
آدام:" خفه شو!"
تن صداش پایین ولی پر از خشم بود!
نایل:" الکس بیچاره فقط می‌خواست بدهی تو رو گردن بگیره."
آدام:" دهنت رو ببند!"
هوگو:" یه قدم برو عقب نایل."
نیم قدم به عقب برداشت و ادامه داد:" الکس خرابکاری برادر کوچک‌ترش رو گردن گرفت. بدهی‌ای رو گردن گرفت که مال خودش نبود! ببینم آدام، برادرت هیچ وقت بهت گفته بود که بس کنی؟"
هوگو:" خفه شو!"
سرش رو بالا گرفت و ادامه داد:" گفته بود مگه نه؟ الکس اصلا اهل این چیزا نبود! برای همین درگیریش با یه باند خلافکاری خیلی عجیب بود! الکس اهلش نبود برادرش اهل خلاف بود! تو اهل خلاف بودی! میخواستی الکس مشهور و ثروتمند بشه تا تو ازش به نوایی برسی‌‌! از این میسوزی که به اون پول نرسید تا تو هم یه شبه از حاصل زحمات اون بیچاره به جایی برسی! نمیخواستی قبول کنی مرگش تقصیر توعه نه؟ برای همین دنبال یه مقصر دیگه گشتی و منو پیدا کردی! تنها ایرلندی بند وان دایرکشن! "
آدام با خشم نفس نفس می‌زد.
نایل:"برای دلخوشی تو گفته بود نزدیک بوده وارد وان دایرکشن بشه! چون نمی‌خواست برادر همیشه طلبکار و شاکیش رو ناراحت کنه! غافل از اینکه تو یه گند بزرگ زدی. گندی که باعث مرگش شد."
با تاکید تکرار کرد:" گند تو باعث مرگش شد!"
آدام صداش رو بلند کرد:" خفه شو!! اون برادرم بود! من عاشقش بودم! تو باعث مرگش شدی!"
هوگو اسلحه رو آماده کرد. رو به پیتر زمزمه کرد:" به همه آماده باش بده!"
این بار فریاد زد:" نه! تقصیر من نبود! تقصیر هیچ کس نبود! مرگ الکس تقصیر تو بود! تو اون پول رو گرفتی! تو الکس رو باهاشون درگیر کردی! وقتی هم که مرد حتی در این حد عرضه نداشتی که گردن بگیری، برای همین دنبال یه مقصر دیگه گشتی!"
صدای فریاد آدام دیوارهای سوله رو لرزوندی.
آدام:"لعنتی خودم خفه‌ات‌ میکنم‌!"
به طرف نایل دوید.
چشم ‌های نایل گرد شد. دست به کمرش برد تا کلت همراهش رو برداره.
هوگو فریاد زد:"نه! فقط بدو عقب نایل!"
آدام با شوک به طرف دیگه چرخید.
آدام:" تو؟ __ اینجا؟؟ ___ پلیس!"
پیتر:" شلیک کنی _"
صدای فریاد پیتر با صدای شلیک گلوله خفه شد.
در یک لحظه سوله توی سکوت فرو رفت. آدام با درد روی زمین افتاد. دست هاش رو به پاش گرفت و مثل مار به خودش پیچید.
آدام:" پام! پام!! حرومزاده‌ی هرزه زدی به استخون پام!!!"
هوگو با بهت به اسلحه‌ای که به آدام شلیک کرد خیره شد، اسلحه‌ای که توی دست‌های نایل بود!
نایل نفس نفس زنان دست هاش رو پایین آورد. یکی از دست هاش رو از هفت تیر جدا کرد و به گوشش کشید.
نایل:" لعنتی! راست میگفتی  صدای گلوله تیرانداز رو اذیت میکنه! گوشم سوت کشید!"
تک خنده‌ی شوکه‌ای از گلوی هوگو بیرون اومد.
سرباز ها به طرف آدام دویدن و هوگو به طرف نایل.
نایل:" باید یکی از اونا _ "
دست های هوگو دورش حلقه شدن . بدون ترس از اسلحه‌ی دستش به خودش چسبوندش.تنش گرم بود.
نایل:" هوگو اسلحه دس _"
هوگو:" برای چی وایسادی! فکر نکردی اگر حواسش پرت من نمی‌شد چی میشد؟؟"
صداش از نگرانی می‌لرزید.
هوگو:" از این به بعد هرجایی که توی خطر بودی من اونجام، وقتی هم که من هستم لازم نیست دست به دعوا ببری فقط بچرخ و خودت رو نجات بده! فهمیدی؟"
حرکت سرش رو حس کرد.
نفس عمیقی توی گلوی نایل کشید. کاش می‌تونست بیشتر بغلش کنه.
---
آدام دستگیر و منتقل شد. وقت دادگاه مشخص نبود ولی تا قبل از تعیین تاریخ باید مقدمات برگشت نایل فراهم میشد و برمیگشت. اما برای نایل اولین اولویت تولد آمادورا بود.
توی ماشین کنار هوگو نشسته بود و احساس سبکی می‌کرد.
نایل:" کی میرسیم خونه؟"
هوگو:" نیم ساعتی طول میکشه. بیشتر راه رو خواب بودی!"
البته نه اینکه از تماشای نایل توی خواب بدش بیاد ولی براش عجیب بود که چقدر راحت توی ماشین خوابیده بود.
نایل:" فشار زیادی ازم برداشته شد. باید مقدمات تولد آمادورا رو هم فراهم کنم."
هوگو:" مگه قرار نشد با خانوادش بگیره؟"
نایل:" نه نرفت ایتالیا. رفت داخل شهر تا با چندتا از دوستاش دورهمی بگیره، تا برگردم وقت براش سریع بگذره. این یکی دو روز خیلی بی‌قرار بود. "
با هومی گفت:" آره خیلی نگرانت بود!"
《 نه به اندازه‌ی من.》
نایل:" هدیه‌اش آماده است!"
هوگو:" تو که خرید نرفتی!"
نایل:" نه ولی خوب می‌دونم چی خوشحالش میکنه. فقط باید یادم بیاد مدارک دانشگاهش رو کجا گذاشته!"
---
پاول با خداحافظی گوشی رو قطع کرد. رو به گابریل چرخید.
پاول:" کارمون راحت تر شد، نایل هم داره برمیگرده!"
ابروی گابریل بالا پرید:" واقعا زنده است! یعنی می‌دونستم که زنده است ولی اینکه زنده برگرده کمی دور از باور بود!"
پاول:" من همیشه امن ترین راه ها رو برای این پسرها پیدا میکنم."
جرعه ای از چایش نوشید.
گابریل:" جلوی چشم‌هات قد کشیدن، وابستشون شدی و این کار رو برات سخت میکنه!"
پاول:" برام مهم نیست. همه چی آماده است؟"
گابریل:" آره. شکایت هر پنج نفر حاضره، البته شکایت زین و نایل کمی فرق میکنه. زین علاوه بر دوران بند اجبارش به بیرون رفتن از بند و اظهارات ناجور درباره‌ی دوستانش هم هست. نایل هم که خودت میدونی!"
پاول:" حالا میمونه آماده کردن پسرها‌."
گابریل:" برای چی؟"
پاول:" آدام زود اعتراف میکنه یعنی راهی جز اعتراف نداره زمان دادگاه‌هاشون خود شاکی هم باید باشه. این یعنی نایل به زودی برمیگرده. اولین قدم بازگشت هم اطلاع دادن به پسرهاست."
گابریل:" مدارک دستش چی؟ اونا رو  هم ازش بگیر باید زودتر ضمیمه کنیم تا عقب نیفتیم."
سر تکون داد:" میرم میارم، به پسرها هم یه سری میزنم. تا پایان این ماجراها باید توی اون آپارتمان بمونن."
---
لویی:" صبر کن! صبر کن! بابا الان کورم میکنی!"
زین:" انقدر دست و پا نزن الان تموم میشه!"
خط چشم رو مرتب پشت پلکش کشید. دست زیر چونه‌اش گذاشت.
زین:" پسندته هری؟"
هری:" بهت میاد!!"
با شگفتی گفت. لبخند روی لب زین نشست. دوباره سر لویی رو خوابوند و روش خم شد.
زین:" حالا اگر بزاره کارم تموم بشه بهتر هم میشه. "
همون لحظه لویی تکون داد.
زین:" انقدر دست و پا نزن اسب!"
لویی:" اسب اون لیامه!!"
لیام شاکی از آشپزخونه فریاد زد:" به من چه مرتیکه؟!؟"
لویی:" هنوز زیر دستشم کارم بهش گیره؛ تو باید جورشو بکشی مگه دوست پسرش نیستی؟؟"
از آشپزخونه بیرون اومد. با لبخند کنار هری نشست و گفت:" اگر برای زین باشه که با ماشین از روم رد شو."
نیش زین باز شد و دستش از ضعف رفتن قلبش کمی خط خورد. سریع دستمال رو برداشت تا خط اضافی رو پاک کنه. لویی زیرلبی لیام رو به چند فحش درست و حسابی کشید.
لویی:" مرتیکه‌ی گاو به انداره کافی مخش رو زدی دو دقیقه لاس نزن تا کورم نکرده! به زور به چشم پرنس هری اومدیم."
هری لبخند دندون نمایی زد. لیام چرخی به چشمش داد.
لیام:" بعد به من میگه لاسو."
دست زین متوقف شد. دستش رو به علامت سکوت بالا گرفت . زین:" صدای چی بود؟ در کجا بود؟"
لیام لیوانش رو روی میز گذاشت.
لیام:" احتمالا واحد رو به روییه. برم ببینم."
پشت سرش هر سه نفر با یک:" منم میام ‌." دسته جمعی از جا بلند شدن. در رو با کمترین صدای ممکن باز کردن .
پاول مشغول باز کردن قفل واحد نایل بود.
هری:" داری چیکار میکنی؟"
با فریاد کوچیکی چرخید و کلید برای دومین بار از دستش افتاد.
پاول:" سکتم دادی هری!"
هری:" ببخشید!"
زین با کنجکاوی به سوال اصلی چسبید:" اینجا چیکار میکنی؟'
پاول بالاخره موفق به باز کردن قفل شد.
پاول:" اومدم یه چیزی بردارم."
قدم داخل گذاشت. پسرها پشت سرش روانه شدن. قبل از وارد شدن جلوشون رو گرفت.
پاول:" کجا کجا؟"
زین:" مگه نمیخوای یه چیزی برداری؟"
پاول:" من میخوام یه چیزی بردارم شما کجا میاید؟"
بهم نگاهی کردن.
به در پشت سرشون اشاره کرد.
پاول:" برید تو ، بعدا می‌فهمید."
گفت و در رو توی صورتشون کوبید.
---
برای حاضر کردن کادوی تولدش صبر نداشت. با رز دربارش صحبت کرده بود و مدارک لازمش رو می‌دونست.
می‌خواست خیال آمادورا رو از آینده و دانشگاهش راحت کنه.
برای تولدش به آمادورا هزینه‌ی کامل تحصیل توی تاپ ترین دانشگاه پزشکی رو هدیه می‌داد، دانشگاه اولویت اولش که بیشتر از بیست و پنج درصد بورسیه‌اش نکرده بود!
اما برای این کار باید اول مدارک و چند تا کد توی فرم آما رو بررسی می‌کرد. قبلا از آما پرسیده بود و می‌دونست که پوشه‌ی مدارک کجاست.
از ته کمدش جعبه رو بیرون کشید و پوشه رو پیدا کرد. برگه هاج رو دونه دونه بررسی کرد تا به فرم برسه. نگاهش روی یک امضای آشنا خشک شد. ابروهاش بهم گره خوردن.
امضای سایمون پای یکی از برگه‌های آمادورا چیکار می‌کرد؟
---
با عجله از ماشین پیاده شد و داخل دوید. دلش برای نایل تنگ شده بود! بیشتر از بیست و چهار ساعت بود که ندیده بودش!
توی سالن با رز، پیتر و هوگو برخورد کرد.
آما:" سلام! سلام سلام! نایل کو؟"
رز خنده ای کرد:" یه لحظه مهلت بده جواب سلامت رو بدیم!"
سرخ شد.
آما:" ببخشید، خب اخه نایل پیشتون نیست!"
پیتر:" بالاست البته توی اتاق خودش نبود، فکر کنم توی اتاق تو باشه."
سری تکون داد و از پله ها بالا دوید. مستقیم به اتاق خودش رفت. در رو که باز کرد فکر کرد پیتر اشتباه حدس زده. اتاق توی تاریکی کامل بود.
اما با کمی دقت هیکل نایل رو، نشسته روی زمین و کنار تخت، تشخیص داد. لبخند روی لبش نشست.
آمادورا:" بیب! چرا توی تاریکی نشستی؟ انقدر دلت برام تنگ شده؟؟"
چراغ اتاق رو روشن کرد و دوباره به طرفش چرخید. خشکش زد!
نایل با لباس‌ها و موهای بهم ریخته، صورت سرخ شده ولی نگاهی بی‌حس نشسته بود.
ترسیده پرسید:" چی شده؟؟؟ چرا اینجوری نشستی اینجا؟؟؟"
قدمی که جلو گذاشته بود رو با کلمات خشک و عصبی نایل با ترس عقب کشید.
نایل:" جلو نیا!"
بالاخره نگاهش کرد.
غرید:" عقب وایستا آمادورا برندو! طرف قرارداد سایمون کاول!"
برگه‌ی دستش رو که بالا گرفت خون توی رگ های آما یخ زد.
آما:" نایل _ "
نایل:" این چیه؟"
یک قدم عقب رفت و به دیوار چسبید.
فهمید!
گندی که آما فکر می‌کرد میتونه تا آخرش ازش پنهان کنه فهمید!
کیف دستش روی زمین افتاد!
با صدای ضعیف نایل پلک زد و اشک هاش ریختن.
نایل:" اومده بودم ترتیب کادوی تولدت رو بدم. خودت گفتی توی دانشگاهی که اولویت اولت بود بورسیه کامل نشدی. من ساده‌ی احمق اومدم چندتا از مدارکت رو بردارم و ترتیبش رو بدم. و این رو پیدا کردم!"
سرش ضرب می‌زد.
نایل:" چطوری _ اخه _ یعنی چطوری تونستی من _ من خیلی دوستت داشتم!"
با حیرت گفت و صداش لرزید.
نایل:" این همه وقت! تمام این مدت! در ازای این همه پول چقدر بهش اطلاعات دادی؟"
آما:" نایل _"
نایل پوزخندی زد.
نایل:" به ازای هر اطلاعات خوبی که می‌دادی تشویقی اضافه هم میگرفتی؟"
به زور از جا بلند شد. پاهاش میلرزیدن.
نایل:" می‌دونی چی بیشتر از همه درد داره؟"
سر آما پایین بود و بی حرف فقط اشک می‌ریخت.
نایل:" اینکه من انقدر ساده و راحت بهت دل بستم. انقدر عمیق گذاشتم توی تک به تک سلول های زندگی و قلبم جا کنی. به خیال خودم برای اینکه توی ایندم هم باشی ولی فقط داشتم به هدف سایمون کمک می‌کردم."
تلخ خندید. قلبش درد داشت.
نگاه دیگه‌ای به قراداد دستش انداخت.
نایل:" ولی پول خوبی گرفتی ها! تو برای من یه دنیا می‌ارزیدی ولی منم انگار بد نمی‌ارزیدم!"
آما سعی کرد فریاد بزنه:" نایل توروخدا فقط یه لحظه."
قدم های لرزونش رو به طرف در برداشت،دری که آما هنوز، لرزون و با صورت خیس، به دیوار کنارش تکیه زده بود‌.
قرارداد رو به تخت سینه‌ی آما کوبید.
نایل:" نمیدونم حالا که این همه توی تار و پود زندگیم جات دادم چجوری قراره از این درد راحت بشم. ولی به آدام مژده بده. کاری که اون نتونسته بود بکنه رو تو کردی! تو منو کشتی آمادورا!"
دستش رو توی دو دستش گرفت.
آما:" نایل خواهش می‌کنم بهم یه فرصت بده!یه فرصت بده! حرف بزنم. فقط حرف..."
با فریاد و اشک التماسش کرد.
صدای فریاد اشک‌آلودش به رز و بقیه رسید.
سر رز به طرف راه پله چرخید.
رز:" آما بود؟ داشت به نایل  _ "
قبل از اینکه حرفش تموم بشه هوگو از جا پرید. بی توجه به دو نفری که پشت سرش راهی شده بودن پله ها رو دوتا یکی بالا دوید.
جلوی در اتاق آما با نایل رو به رو شدن. با حیرت از وضع بهم ریخته‌اش سرجا خشکشون زد.
رز:" نایل؟"
نگاهشون کرده. نگاه بی‌روحش قلب هوگو رو لرزوند. یک قدم جلو گذاشت. دستش رو به طرفش دراز کرد.
هوگو:" بیا ببرمت اتاقت."
با هر قدمی که برمی‌داشت صدای خورده‌های شکسته‌ی خودش رو میشنید.
سرش رو به شونه‌ی هوگو تکیه داد و اجازه داد تا داخل اتاقش بکشوندش.
توی اتاق با همون سر و وضع بهم ریخته روی تخت افتاد.
هوگو آروم کنارش نشست.
هوگو:" یکم استراحت کن من همینجا _ "
نایل:" هوگو منو از اینجا ببر بیرون."
سرش رو به طرفش چرخوند.
نایل:" منو از اینجا ببر بیرون هوگو. منو از این خونه ، از این دروغ، از این درد، از این زجر دور کن خواهش میکنم‌‌."
بی مکث گفت:" باشه میبرمت."
قطره‌ی اشک از گوشه‌ی چشمش لغزید.
دست هاش رو به شونه‌هاش گرفت و سرجا نشوندش.
هوگو:" پاشو. پاشو گوشی و وسایل واجبت رو بردار میبرمت یه خونه‌ی دیگه! پاشو عزیزم!"
نایل:" واقعا؟ الان؟"
هوگو:" هروقت که حاضر بودی، هرجایی که بخوای.کافیه بگی، من انجامش میدم!"
نایل:" الان! الان بریم. هرجایی که تو بگی."
---
دستش رو توی موهای قهوه‌ای لیام لغزوند. لبخند روی لبش نشست. موهاش مثل همیشه نرم و خوشبو بود.
لویی:" خب ما که برگه‌ها رو امضا کردیم، پس چرا شروع نمیکنیم؟"
پاول:" یه سری چیزا نیازه که هنوز حاضر نیست."
زین سرش رو خم کرد و شروع کرد به بوسه گذاشتن روی صورت و موهای لیام. لبخندی که روی لب لیام نشست قلبش رو ذوب کرد.
هری:" اخه چی دقیقا نیازه؟ زین هم که چیزهایی که می‌خواست رو اضافه کرد. مگه نه زین؟"
زین حتی صداشون رو نمیشنوید. همچنان مشغول بوسه‌ گذاشتن روی سر و صورت لیام بود.
هری:" زین؟"
موهاش رو یه بار دیگه مرتب کرد و دوباره بهم ریخت. لیام سرش رو چرخوند و آروم خندید. زین لب هاش رو به لب های شیرینش رسوند.
لویی:" مرتیکه هوی!"
صدای لویی بالاخره از خلوتشون بیرونشون کشید.
بی اعصاب به طرفش چرخید.
زین:" چته یابو؟"
لویی:" پاشید گمشید برید اتاق من تاب ندارم جلوی پاول همدیگه رو بکنید."
لیام سریع سرش رو از  پای زین بلند کرد و با تک سرفه‌ای سرخی صورتش رو پنهان کرد. زین بیخیال دست دور گردن مرد انداخت .
زین:" چته حسودیت میشه؟ البته منم اگر جای هری بودم نمیذاشتم صد سال سیاه بهم نزدیک بشی مرتیکه عفونت."
با بهت به طرف هری چرخید. انگشت اشارش رو روی سینه‌اش چسبوند‌.
لویی:" با من بود؟"
هری:" نه عزیزم با تو نبود اصلا."
زین:" آره با تو نبودم با ترک دیوار بودم. مگه عفونت دیگه ای بجز تو توی این اتاق هست؟"
لویی با تاسف به لیام نگاه کرد:" دیگه تموم شد لیام. متاسفم باید با دوست پسرت خداحافظی کنی. به خانوادش هم بگو کون خودش میخارید."
قبل از اینکه کسی بتونه جلوش رو بگیره از جا پرید و به طرف زین دوید. زین سریع خطر رو شناسایی کرد و برای نجات جون خودش با تمام توان جهت مخالف دوید.
پاول با تاسف سر تکون داد و از جا بلند شد.
رو به لیام چرخید:" برای چهار روز بعد وقتتون رو خالی کنید. باید بیاید دفتر."
لیام هم از جا بلند شد.
لیام:" دفتر سایمون؟"
پاول:" نه دفتر مودست شایدم جای دیگه‌. فقط اون روزتون رو کامل خالی کنید و با همدیگه هم بیاید."
از پسرها خداحافظی کرد و از واحد هری و لویی خارج شد.
لیام، دست به کمر، از هری پرسید:" یعنی چی می‌خواد بگه که کل روزمون رو باید خالی کنیم؟"
هری:" نمیدونم، ولی میدونم اگر اون گلدون جایی بخوره و بشکنه باید بریم بیمارستان چون صددرصد پارشون میکنم."
لیام نفسش رو با حرص بیرون داد.
لیام:" دو دقیقه بتمرگید سرجاتون یابوهاااااا."

GráWhere stories live. Discover now