قسمت نهم: عشق؟

3.4K 619 247
                                    

آلفای بزرگ‌تر دیگه صبر نکرد و نگران و عصبی در اتاق رو باز کرد و با چیزی که دید، چشم‌هاش وحشت‌زده تغییر سایز داد.
اتاق کاملاً تمیز‌ و مرتب بود، بدون اینکه خبری از برادر کوچیک‌ترش توی اتاق باشه.
که این یعنی، تهیونگ باز هم فرار کرده بود!

«الهه‌ی ماه! دوباره نه!»

...

یکی پس از دیگری، با اشتیاق به لب‌های همدیگه بوسه می‌زدن و گاهی بازوها یا حتی موهای همدیگه رو نوازش می‌کردن.
گرگِ تهیونگ زوزه‌کشان به‌ این‌طرف ‌و اون‌طرف می‌پرید و گرگِ جونگ‌کوک فقط یک گوشه ایستاده بود و متعجب به اتفاقی که درحال رخ دادن بود نگاه می‌کرد.

وزن تهیونگ روی شکم جونگ‌کوک سنگینی می‌کرد؛ اما امگا کمر تهیونگ رو رها نکرد و از پشت به لباس توی تنش چنگ زد.

حس کششی که نسبت به اون بوسه داشت این اجازه رو بهش نمی‌داد تا عاقلانه فکر و تصمیم بگیره.
انگار تمام عقل و‌ منطقش به‌یک‌باره خاموش و تمامی دستورات رو به‌عهده‌ی قلب جونگ‌کوک گذاشته بودن.

دندون‌های هر دو گرگینه به خارش افتاده و ترشح بزاقشون شدیدتر شده بود، همین دلیلی بود برای اینکه اون بوسه خیس‌تر و صدای بوسه‌هاشون بلندتر به گوش برسه.

گرگ تهیونگ خرخر کرد و تقاضای جلو اومدن داشت؛ اما گرگِ جونگ‌کوک با احساس خطری که از جانب تهیونگ حس کرد، به‌ناگه عقب کشید و بوسه رو قطع کرد.
نفس‌نفس می‌زد و به‌سختی سعی در قورت دادن بزاقش داشت. با شرم سر به زیر انداخت و پسری که برای بوسیدن دوباره‌اش جلو اومده بود رو پس زد.
تهیونگ برخلاف میل درونیش که می‌خواست باز هم جلو بره و لب‌های جونگ‌کوک رو ببوسه، عقب کشید؛ اما نه اون‌قدر که بخواد از جاش بلند بشه، انگاری آلفای جوان بدجوری از جایگاه جدیدش خوشش اومده بود.

شکم جونگ‌کوک عضلانی بود؛ ولی درست مثل یک بالشت، نرم بود و گرمای تنش حس خوبی به تهیونگ می‌داد.
هر چند که به‌نظر می‌رسید برای جونگ‌کوک تحمل وزن تهیونگ کمی سخت شده و داره بهش فشار میاد.
هرچی نباشه اون یه امگا بود و شکمش یکی از حساس‌ترین و آسیب‌پذیرترین نقاط بدنش به شمار می‌رفت.

«سنگینی.»

«هوم؟»

تهیونگ بدون فهمیدن منظورش هوم آرومی کشید و لحظه‌ای بعد با بالا‌ اومدن سر جونگ‌کوک و دیدن چهره‌ی کلافه‌اش، تازه فهمید چی بهش گفته.
به‌سرعت بلند شد و دستش رو دراز کرد تا به جونگ‌کوک برای بلند‌شدن کمک کنه؛ اما ارکیده بدون گرفتن دستش از جا بلند شد و خاک لباس‌هاش رو تکوند.
شاید از دید تهیونگ، جونگ‌کوک حسابی عصبانی به‌نظر می‌رسید و اخم میون ابروهاش حاکی از نارضایتیش نسبت به اتفاق پیش اومده بود؛ اما فقط خودِ جونگ‌کوک می‌دونست که توی اون لحظه تا چه اندازه خجالت‌زده و شرمگین شده.

My you Where stories live. Discover now