چشمهای تنگشدهی جوهی حس خوبی بهش نمیدادن و زیر نگاه خیرهی امگا، احساس معذببودن داشت. بااینحال سرش رو پایین نگرفت و هرچند سخت اما در برابر خجالتش مقاومت کرد.
اون جفتِ یک امگای فرمانده بود، کسی که برای رهبرشدن تعلیم میدید و خوی یک گرگینهی جنگجو رو داشت. بهعنوان جفتِ چنین شخصی و مهمتر از اون بهعنوان یک آلفای اصیل، تهیونگ باید جلوی خانوادهاش ثابت میکرد که لیاقت امگای فرمانده رو داره.جوهی نگاه کلی به سرتاپای آلفا انداخت و روی زخمهای بدنش متمرکز شد. به خوبی به یاد داشت که اون شب چطور آلفا با طعمهکردنِ خودش جون برادرش و اون توله رو نجات داده بود و پیش خودش اعتراف میکرد که شجاعت و فداکاریش رو تحسین میکنه.
«پس تو جفتِ برادرم هستی.»
آلفا قدمی به جلو برداشت و تای ابروهای فرمانده بالا رفتن. انتظار داشت وقتی که تهیونگ، جوهی رو میبینه دستوپاش رو گم کنه و معذب بشه؛ اما تهیونگ نه تنها با خجالت سر به زیر ننداخت، بلکه کسی بود که برای آشنایی بیشتر پیشقدم شد و خودش رو به جوهی معرفی کرد.
«کیم تهیونگ، فرماندهی پک آلفاهای شرقی و جفت برادرتون.»
امگای فرمانده با شنیدن صحبتهای تهیونگ و جوری که خودش رو معرفی کرد، دستبهسینه سرش رو پایین انداخت و برای نخندیدن لب زیرینش رو به دندون گرفت.
فرمانده؟
از کی تا حالا اون آلفای پشمکی فرماندهی پک شده بود و جونگکوک خبر نداشت؟زیرچشمی نگاهی به چهرهی جدی آلفا انداخت و توجهاش به دستهای مشتشدهاش جلب شد.
تهیونگ مضطرب بود و این رو فقط جونگکوک متوجه شد. بههرحال بعداز گذروندن زمان کوتاهی با همدیگه، تونسته بود برخی از حالتها و زبان بدن آلفا رو بشناسه.«جئون جوهی. خواهر کوچیکترِ جونگکوک.»
خشک پرسید و تهیونگ لبخندی به لب زد، سپس فکری رو که از لحظهی ورود جوهی و دیدن چهرهاش به ذهنش رسیده بود، به زبون آورد.
«شما خیلی شبیه به همدیگه هستید.»
گارد جوهی با دیدنِ لبخند آلفا و لحن گرمی که داشت، کمی پایین اومد و سری در جوابِ حرفش تکون داد. بین اون سه نفر، جوهی و جونگکوک شباهت ظاهری بیشتری نسبت به یونا داشتن؛ یونا چهرهی مهربون و دوستداشتنیای داشت؛ درحالیکه جونگکوک و جوهی بهخاطر کشیدهتر بودن فرم چشمهاشون و ابروهایی که به هم نزدیکتر بودن، چهرههای جدیتر و خشنتری داشتن.
«من، جونگکوک و یونا سهقلوهای همسان هستیم؛ به همین خاطر از نظر ظاهری شباهت زیادی به همدیگه داریم.»
YOU ARE READING
My you
Fanfiction_شانس آوردی آلفا، امگای قوی داری؛ با وجود شدت بالای ضربه، اما آسیب شدیدی بهش وارد نشده و مهمتر از همه اگه در حالت انسانی چنین آسیبی میدید درجا بچهاش رو از دست می داد؛ اما چون در حالت گرگینه... تهیونگ که تا اون لحظه با دقت به حرفهای ساحره گوش می...