گرگینهی جوان بالأخره دستهاش رو برداشت و با تیلههای لرزونش مظلومانه به گرگِ خوشبو نگاه کرد. بزاقش رو بیصدا بلعید و شرمگین سر به زیر انداخت. بدنش هنوز هم میلرزید و قرارگرفتنش بین بازوهای ارکیدهی وحشی، دلیلی بود برای به سکسکه افتادن آلفای جوان.
«هیس، چیزی نیست. من اینجام، دیگه تموم شد.»
رایحهی ضعیف ارکیده، لرزش بدن آلفای جوان رو کمتر کرد و بین بازوهای گرگِ خوشبو آروم گرفت.
احساسِ شرم دلیلی بود که تهیونگ سر به زیر انداخت؛ اما گرمای آغوش و حس لمسشدن توسط پوست برهنهی گرگینهی جوان دلیل محکمتری شد تا تهیونگ میون سکسکههای آرومش، سرش رو بلند کنه و با چشمهای کاوشگرش به لباسهای پارهشده و بدن خوشفرم گرگِ خوشبو زل بزنه.
جونگکوک با فهم اینکه چه اتفاقی افتاده و چطور غیر ارادی خودش رو به تهیونگ رسونده بود تا تن لرزونش رو در آغوش بکشه، گلوش رو صاف کرد و کمی عقب کشید.نگاه آلفای جوان از لباسهای پارهشدهی ارکیده به طرف لبهاش تغییر مقصد داد و مردمکهاش از تعجب و وحشت گشاد شدن.
لبهای خونینش، سفیدی چشمهاش که رگهای
خونی اطرافش رو احاطه کرده بودن و لباسهای تکهوپارهشدهی توی تنش همگی دلیلی بودن برای وحشتِ آلفای جوان و عقبکشیدن بدنش.انگار ارکیده هم متوجه دلیل وحشت تهیونگ شد؛ چون بلافاصله با پشتِدست لبهای آغشته به خونِ گوزن رو پاک کرد و ایستاد.
بیحرف دستِ تمیزش رو سمت تهیونگ دراز کرد تا کمکش کنه بلند بشه و بعد باز هم بدون گفتن حتی یک کلمه، بهمحض ایستادن تهیونگ عقبگرد کرد و راه خودش رو بهطرف رودخونه درپیشگرفت.
تموم مدت نگاه تهیونگ روی حرکات یا بهتره بگیم روی بدن ارکیدهی وحشی بود.
با وجود اینکه بارها تن برهنهی ارکیده رو دیده بود؛ اما دیدنش توی اون شرایط و لباسهای تکهپاره، حسی ناشناخته رو در دلش روشن کرد.
یه حسی یا شاید هم یه فکری از جانب گرگش که اون رو قلقلک میداد تا جلو بره و همون تکههای لباس هم توی تن گرگِ خوشبو پاره کنه!آلفای جوان سرش رو به طرفین تکون داد و موهای بلند و روشنش در هوا به پرواز دراومدن.
جونگکوک دستهاش رو بههم نزدیک کرد و بعد از بردن داخل رودخونه و پُرکردن دستهاش از آبِ سرد، صورتش رو پایین آورد و شروع به شستن خونها از روی لبها و چونهاش کرد.
هنوز هم توی شوک کاری بود که انجام داد؛ تبدیلشدن بدون لباسِ مخصوص یا درآوردن لباسهاش. کشتن حیوانی که قصد شکار و خوردنش رو نداشت. بغلکردن و محافظت از کسی که هنوز هم حکم یک غریبه رو داشت.
اون رسماً نیمی از بایدها و نبایدهای خودش رو با انجام این سه کار زیر سؤال برده بود. وقتی نمیتونست خودش به گفتههای خودش عمل کنه چه توقعی از افرادش میتونست داشته باشه؟
VOUS LISEZ
My you
Fanfiction_شانس آوردی آلفا، امگای قوی داری؛ با وجود شدت بالای ضربه، اما آسیب شدیدی بهش وارد نشده و مهمتر از همه اگه در حالت انسانی چنین آسیبی میدید درجا بچهاش رو از دست می داد؛ اما چون در حالت گرگینه... تهیونگ که تا اون لحظه با دقت به حرفهای ساحره گوش می...