«اگه تقصیرِ اون نبوده پس تقصیرِ کی بوده؟ تو؟»فرمانده کلافه از دست سؤالات ناتموم و لحن تندِ هوسوک، دستش رو، روی پیشونیش گذاشت و با صدایی که دیگه آروم شنیده نمیشد، جواب داد: «نمیدونم هوسوک، واقعاً نمیدونم. تمامِ چیزی که میدونم اینه که از وقتی دوباره دیدمش گرگم مدام یک کلمه رو توی ذهنم تکرار میکنه و من هر چقدر که سعی کردم نسبت بهش بیتقاوت باشم نتونستم!»
ابروهای گرهخوردهی امگای چشمعسلی کمی از هم باز شدن و پرسید: «چه کلمهای؟»
کم پیش میاومد جونگکوک از گرگش حرف بزنه؛ نه در واقع میشد گفت جونگکوک اصلاً راجعبه گرگش حرفی نمیزد و اشارهای بهش نمیکرد.
اون گرگِ گوشهگیر و آروم معمولاً خودش رو به هیچکس نشون نمیداد و حتی سخت با جونگکوک ارتباط برقرار میکرد. حالا چی شده بود که اون گرگِ بیتفاوت و گوشهگیر به یک نفر توجه نشون داده؟«جفت. چیزی که مدام توی سرم تکرارش میکنه اینه که اون آلفا جفتمه!»
تعجب و شوکزدگی در نگاه امگای چشمعسلی پدیدار شد و چندین بار لبهای درشتش رو باز و بسته کرد تا شاید کلمهای برای بیان احساساتِ لحظهایش بیابه؛ اما دریغ از کوچیکترین اصواتی که حتی نامفهوم احساسش رو به فرمانده ابلاغ کنه.
کلمهی جفت، چیزی نبود که فرمانده بهعنوان شوخی ازش استفاده کنه. حتی با وجود اتفاقاتِ گذشته و داستانهایی که از زمان کودکی توی گوشهاشون خونده بودن باز هم این کلمه برای همه از ارزش بالایی برخوردار بود.
پیداکردن جفت مثل یک معجزه بود و میشد گفت در طی این سالیان درازی که دستهها از یکدیگر جدا شده بودن شاید تنها چند مورد انگشتشمار مشابه یافت شده بود. موردهایی که در اونها آلفا با آلفا و امگا با امگا جفت شده بودن.
امگای چشمعسلی بزاق خشکیدهاش رو بیصدا قورت داد و پلکهای متعدد زد. با فکر به اینکه شاید اشتباه شنیده، نگاهش رو به کفپوش دوخت و بار دیگه پرسید: «من فکر کنم اشتباه شنیدم، یک مقدار عصبیام. میشه جملهات رو تکرار کنی؟»
فرمانده نفسش رو منقطع بیرون فرستاد و با درماندگی، لب زد: «ازم نخواه تکرارش کنم؛ چون حتی خودم هم به گفتههای خودم اطمینان ندارم. اگه قصد کمک نداری اصراری نمیکنم؛ اما سعی نکن سدِ راهم قرار بگیری چون مجبور به شکستنت میشم.»
هوسوک ناباورانه خندید و گفت: «بهخاطر یه آلفا؟»
«بهخاطر قبیلهمون.»
...
داخلِ سلولهای زندانِ پک تنها یک نفر پشتِ میلهها قرار داشت. آلفای بداقبال و نگونبختی که به شوق یافتن محبوبش پا به قبیلهی دشمن گذاشته بود.
YOU ARE READING
My you
Fanfiction_شانس آوردی آلفا، امگای قوی داری؛ با وجود شدت بالای ضربه، اما آسیب شدیدی بهش وارد نشده و مهمتر از همه اگه در حالت انسانی چنین آسیبی میدید درجا بچهاش رو از دست می داد؛ اما چون در حالت گرگینه... تهیونگ که تا اون لحظه با دقت به حرفهای ساحره گوش می...