«می... میتونم، میتونم بغلت کنم؟»
آلفا معصومانه درخواستش رو به زبون آورد و صدای بغضدار و گرفتهاش تیری شد در قلبِ امگای فرمانده.
جونگکوک لب زیرینش رو به دندون گرفت و دردلش از الههی ماه طلب صبر و استقامت کرد.
گرگش خودش رو به دیوارهای بُعد انسانیش میکوبید تا بیرون بیاد و اشکهای جفتش رو با بوسههاش پاک کنه و خودش در تلاش بود تا مقابل اون نگاه اشکی سد دفاعیش رو نشکنه و بیخیال همهچیز نشه.از یک طرف آلفای دلشکستهاش و از یک طرف تمام آنچه در طی این بیستوچهار سال ساخته بود و خانوادهاش، مردمش!
الههی ماه! هیچکس جای امگای فرمانده نبود تا بفهمه اون مردِ مقتدر چه بار سنگینی رو، روی شونههاش متحمل شده و همراه با خودش حمل میکنه!آغوش فرمانده برای آلفای غمگینش باز شد و طولی نکشید که تهیونگ میون بازوهای جونگکوک فرو رفت و صورتش رو داخل گردنش مخفی کرد.
پخششدن رایحهی ارکیده و بوی شیرین بچهای که هربار غلظتِ بیشتری پیدا میکرد آلفا رو ترغیب کرد تا با ولع بیشتری گردنِ امگاش رو بو بکشه و همزمان با هق آرومی که زد دندونهای نیشش برای گزیدنِ گردن خوشبوی امگاش به خارش بیفته.از سوی دیگه آرامشی که از حس خوبِ اون آغوش، سراسر وجود امگا رو دربرگرفته بود، مثل آرامبخشی عمل میکرد که تمام دردهای پنهانِ جسمانی و روحیش رو از بین برده و خستگی جای خودش رو به خلسهای شیرین داده بود.
بهگونهای که گرگِ امگا خُرخُرکنان حضورش رو در وجودِ بُعد انسانیش اعلام کرد و خواهانِ پایاننیافتنِ اون آغوش امن بود.
خواهشی که جونگکوک کوچیکترین توجهی بهش نکرد و زمانی که احساس کرد گرگِ آلفا بیش از اندازه بینیش رو به غدهی رایحهی خنثیشدهاش میکشه، از آغوشش بیرون اومد و تهیونگ رو با دستهای بازمونده و چهرهای خمار و نسخِ اون آغوشِ امن، از خودش دور کرد.
چشمهای منتظرِ تهیونگ خیره به لبهایی بودن که انتظار میرفت خواهانِ موندنش باشن و لبهای امگا زمانی از هم فاصله گرفتن که از آلفا طلبِ رفتن داشتن.
لبهایی که سخت فاصله گرفتن تا خواستهی جونگکوک رو بیان کنن؛ اما چیزی رو به زبون آوردن که تنها باعثِ تیرکشیدن قلبش شد.«برو تهیونگ، از اینجا برو و دیگه هیچوقت برنگرد.»
آلفای طردشده از سوی معشوق، نگاهِ غمگین و آزردهاش رو به چشمهای بیهمتای امگای سنگدلش داد و نجواکنان، پرسید: «برم؟ به همین سادگی؟ آخه من بدونِ تو کجا برم ماهِ نامهربونم؟»
ماهِ نامهربونش؟ آره ارکیدهی تهیونگ نامهربون بود. امگای فرمانده هیچ مهری نداشت که اینقدر راحت احساساتِ آلفای خودش رو نادیده میگرفت و طلبِ رفتنش رو داشت.
VOCÊ ESTÁ LENDO
My you
Fanfic_شانس آوردی آلفا، امگای قوی داری؛ با وجود شدت بالای ضربه، اما آسیب شدیدی بهش وارد نشده و مهمتر از همه اگه در حالت انسانی چنین آسیبی میدید درجا بچهاش رو از دست می داد؛ اما چون در حالت گرگینه... تهیونگ که تا اون لحظه با دقت به حرفهای ساحره گوش می...