تردیدم جونگکوک رو کلافه کرد و دستبهسینه منتظر توضیحم بود. بار دیگه به گرگِ لعنتیم نگاه کردم زیرلب هر ناسزایی که به ذهنم میرسید بهش نسبت دادم.
اون احمق! اون احمقِ ترسو!
چشمهام رو بستم تا نگاهم به چهرهی جدیش نیفته.
فقط کافی بود نگاهم به تیلههای دو رنگش بیفته تا حرفزدن رو فراموش کنم.
باید چی میگفتم؟
چطوری میگفتم؟
اون پیرزن همونطور که خبر بارداریش رو به من داده بود میتونست به جونگکوک هم بگه؛ اما همهچیز رو به من سپرده بود!«تهیونگ!»
از شدت هولشدگی بابت لحن ارکیده و ترسی که به جونم افتاده بود. با همون چشمهای بستهشده، بدون فکر گفتم: «تبریک میگم، شما باردارید!»
...
سکوتی طولانی و دلهرهآور در فضای کوچیک کلبه حاکم شد و آلفا بعد از کمی صبرکردن، پلک از هم گشود.
برخلاف انتظارش، ارکیده نه عصبانی بود و نه متعجب، چهرهی بیتفاوت امگا، تهیونگ رو ترغیب کرد تا برخلاف ترس درونیش، قدمی به جلو برداره.«شوخیهات قبلاً بامزهتر بودن، هرچقدر تلاش کردم نتونستم بخندم.»
پس از دقایقی که به سکوت گذشت، این جوابی بود که ارکیده داد و باد آلفای پشمکی خوابید. باور نکرده بود، بههمین دلیل هم اینقدر خونسرد برخورد کرده بود. البته حق هم داشت؛ یا شاید هم نه.
«اما من شوخی نکردم.»
آلفا بلافاصله بعد از جوابی که داد، چهرهاش رو جمع کرد و در دل به خودش ناساز گفت. نمیخواست جونگکوک رو عصبانی کنه، کاری که دقیقاً داشت انجامش میداد!
یک تای ابروی امگا بالا پرید و پوزخندی محو کنج لبهای ظریفش نشست. دستی که با طناب به تخت بسته شده بود رو کشید و صدای قیژمانند طناب همراه با فنرهای تخت، آلفا رو از جا پروند.
از ترس اینکه طناب پاره بشه، قدمی به عقب برداشت و بزاقش رو بیصدا قورت داد.«واضح حرف بزن تهیونگ، در شرایطی نیستم که کلماتت رو رمزگشایی کنم!»
آلفا بار دیگه نگاهاش رو به گرگش و سپس دست بستهشدهی ارکیده داد و لب زیرینش رو به دندون گرفت. کشیدهشدن طناب دور مچ جونگکوک دلش رو ریش کرد و برخلاف ترس درونیش، کنار گلِ مورد علاقهاش نشست و دستش رو گرفت. امگا دستش رو پس نکشید، سرش داد نزد، فقط با نگاهی که خشم و کلافگی ازش میبارید به دست تهیونگ که نوازشوارانه روی مچش کشیده میشد، چشم دوخت و نفسش رو فوت کرد.
«ببخشید، درد میکنه؟»
رد باریک طناب که بر اثر کشیدن روی مچش کمی رنگ گرفته بود، توی ذوق تهیونگ میزد و قلبش رو به درد میآورد.
«ابراز تأسف برای دردی که خودت داری بهم میدی؟»
آلفا غمگین از لحن دلخور و پرخاشگر ارکیدهاش، خم شد رد و طناب رو بوسید. لرزش کم بدن جونگکوک رو زیر لبهاش احساس کرد و جایی پایینتر از رد بوسهی قبلی رو بوسید.
بوسههای آلفا علیرغم میل ظاهریش و خشمی که دلایل بیهودهی خودش رو داشت، بهش آرامش میداد و تهدلش احساس عجیبی بهش دست داد؛ حسی شبیه به پخششدن دوپامین در سلولهای مغزش.
آلفا زبونش رو روی رد طناب کشید و امگا با غیظ دستش رو پس زد.
قصد تهیونگ فقط درمان ردِ کمرنگ طناب بود. بزاق گرگینهها میتونست درمانگر زخم گرگینههای دیگه باشه. چه بسا که اون گرگینه جفت خودش بود!
درسته، جفت. پیرزنِ ساحره به آلفا گفته بود که ارکیده جفتشه. به همین خاطر هم اینطور شیفتهی اون گلِ خوشبو شده.
اما فقط همین. پیرزن گفته بود ادامهی صحبتهاش رو به بعد از بیدارشدن امگا موکول میکنه. باید هر دوی اونها برای شنیدن ادامهی صحبتهاش حضور میداشتن.
ESTÁS LEYENDO
My you
Fanfic_شانس آوردی آلفا، امگای قوی داری؛ با وجود شدت بالای ضربه، اما آسیب شدیدی بهش وارد نشده و مهمتر از همه اگه در حالت انسانی چنین آسیبی میدید درجا بچهاش رو از دست می داد؛ اما چون در حالت گرگینه... تهیونگ که تا اون لحظه با دقت به حرفهای ساحره گوش می...