«بیدار شو تهیونگ، خواب دیگه بسه.»«چه خوابی؟»
«تهیونگ!»
با صدای فریاد بلندِ ووشیک، وحشتزده از خواب پرید و اول با چهرهای گیج به تخت خالیش و سپس به چهرهی اون ووشیک احمق خیره شد.
پس تولهاش کجا بود؟ ماه کجا رفت؟ چرا جای اون دو نفر باید صورت ووشیک جلوش ظاهر میشد؟!«توئه لعنتی اینجا چه غلطی میکنی؟ همسر و تولهام کجان؟!»
تهیونگ با جدیت تمام از ووشیکی که هیچچیز نمیدونست پرسید و بعد از مکثی کوتاه، صدای خندهی ووشیک اتاق رو پر کرد.
«کدوم همسر و توله احمق؟ تو اول پاشو صبحانه بخور از گشنگی نمیری بعد دنبال همسر و تولهات بگرد.»
ووشیک بدون اینکه منتظر تهیونگ بمونه از اتاق بیرون رفت و آلفای سردرگم رو که هرلحظه ممکن بود بزنه زیر گریه تنها گذاشت.
اون جونگکوکِ رویایی، اون تولهی بانمکی که ترکیبی از هردوشون بود، یعنی همهاش فقط یه خواب بود؟!
...
سر میز صبحانه، تهیونگ بدون خوردنِ هیچچیز فقط با غذاش بازی میکرد و سر به زیر انداخته بود.
مطمئناً اگه آلفای جوان یک شخصیت انیمهای بود، میشد هالهی سیاهرنگ غموغصه رو همراه با ابرهای سیاه بارانزایی که در بالای سرش رعدوبرق میزدن و میباریدن، تماشا کرد.
اما تمام چیزی که دیده میشد، تولهگرگ غمگینی بود که کشتیهای کاغذیش غرق شده بودن و امید از دنیای رنگینکمونیش پر کشیده بود.
تهیان که در طرف دیگهی میز نشسته بود، نگاهی به برادر وارفتهاش و سپس به ووشیک که خنده به لب داشت انداخت و با اشارهی سر و ابرو از آلفای بزرگتر دلیل حال برادرش رو پرسید.
ووشیک بیصدا خندید با، بالاانداختنِ شونههاش جواب تهیان رو داد.
اگر درست فهمیده باشه، تهیونگ هنوز از بابت گمکردن همسر و تولهی خیالیش غمگین بود به همین خاطر فاز افسردگی برداشته بود و چیزی نمیخورد.تا دو روز گذشته آلفای پشمکی در پِی کاشتن گلوگیاهها و ساختن تاجهای گل بود و حالا دلش میخواست توله بسازه؟
گاهی آلفای بزرگتر به حال تهیونگ غبطه میخورد؛ دغدغههاش زیادی خندهدار بهنظر میرسیدن.
لحظهای نگاه تهیونگ با نگاه تهیان درهم آمیخته شد و لحظهای بعد باز هم قل کوچیکتر سر به زیر انداخت و قاشق رو به داخل دهنش فرو برد.
KAMU SEDANG MEMBACA
My you
Fiksi Penggemar_شانس آوردی آلفا، امگای قوی داری؛ با وجود شدت بالای ضربه، اما آسیب شدیدی بهش وارد نشده و مهمتر از همه اگه در حالت انسانی چنین آسیبی میدید درجا بچهاش رو از دست می داد؛ اما چون در حالت گرگینه... تهیونگ که تا اون لحظه با دقت به حرفهای ساحره گوش می...