قسمت پنجم: ارکیده‌ی وحشی

4K 755 241
                                    

تمام شب گذشته، تهیونگ با تصور اون تاج‌گل زیبا روی موهای بلند و مشکی‌رنگِ گرگ‌ خوش‌بو، بیدار مونده بود و گل‌های ارکیده رو با وسواس ‌درهم گره می‌زد؛ اما حتی در تصوراتش هم نمی‌دید که اون تاج‌گل ارکیده روی موهای صاحبش این‌قدر زیبا و خیره‌کننده بشن!

حالا که فکرش رو می‌کرد، این گل‌ها نبودن که به چهره‌ی صاحبشون زیبایی بیشتری می‌بخشیدن، این چهره‌ی گرگ خوش‌بو بود که باعث زیباتر دیده‌شدن اون تاج‌گل می‌شد.

«زیباست؛ خیلی زیاد. زیباترین چیزی که تا‌به‌حال به عمرم دیدم!»

تهیونگ با شیفتگی نگاه‌ش می‌کرد و جونگ‌کوک متعجب چند بار پلک زد؛ سپس ابروهای پرپشتش درهم گره خورد و اخمی پررنگ روی پیشونیش نشست. هیچ ایده‌ای نداشت که چرا تهیونگ یک تاج‌گل روی موهاش گذاشته.
یعنی دوست‌ها از این چیزها به همدیگه هدیه می‌دادن؟
پس چرا اون و هوسوک هیچ‌وقت به همدیگه تاج‌گل هدیه نداده بودن؟
تهیونگ کاملاً راضی و خوش‌حال به‌نظر می‌رسید و جونگ‌کوک در لحظه از اینکه بخواد توی ذوق گرگ چشم‌یاقوتی بزنه، پشیمون شد.
شاید کمی جدی و خشک به‌نظر می‌رسید؛ اما خب بی‌رحم و سنگ‌دل هم نبود.
نه حداقل در برابر کسی که بهش هدیه داده بود.

از جایی میون درخت‌ها و فاصله‌ی زیاد، صدای خِش‌خِش شنیده شد و اولین کسی که گوش‌های گرگش تکون خورد تهیونگ بود که به صدا واکنش نشون داد.
بوی آشنای ووشیک رو حتی از فرسنگ‌ها اون‌طرف‌تر هم می‌تونست تشخیص بده و این درست مثل یک زنگ هشدار و اعلام خطر برای تهیونگ بود.
شاید فقط چند صدم‌ثانیه بعد از تهیونگ، جونگ‌کوک تونست متوجه چیزی بشه؛ اما قبل از هرگونه واکنشی به حضور شخص سوم و غریبه‌ای، تهیونگ گفت: «تازه یادم افتاد که امروز خیلی کار دارم. ببخشید؛ اما اشکالی نداره اگه امروز تمرینت رو تماشا نکنم؟»

آخه جونگ‌کوک چی باید می‌گفت؟
این خودِ تهیونگ بود که سروکله‌اش از ناکجاآباد پیدا شده بود. تهیونگ بود که با اصرارهای زیاد اون رو وادار به دوست‌شدنشون کرده بود و حالا جوری این سؤال رو پرسیده بود که انگار جونگ‌کوک درخواست کرده تا بیاد و تمریناتش‌ رو تماشا کنه.

بی‌تفاوت شونه‌های پهنش رو بالا انداخت و تهیونگ حتی منتظر نموند تا گرگِ‌ خوشبو جواب سؤالش رو به‌ صورت لفظی بده.
ظاهراً کاری که داشت اون‌قدر مهم بود که نخواد حتی منتظر حرف‌زدن جونگ‌کوک بمونه و با رفتنش اون هم اون‌قدر سریع و باعجله، جونگ‌کوک تنها از سر تعجب نیشخند زد و تای ابروش رو بالا‌ برد.

تاج‌گل روی سرش رو برداشت و به شاخ‌و‌برگ گل‌های ارکیده که با ظرافت درهم بافته شده بودن، چشم دوخت.
اعتراف می‌کرد که از هنرِ تهیونگ شوکه شده. اون تاج‌گل اصلاً ناشیانه ساخته نشده بود و ظرافت در بافت‌ها و قرارگیری گل‌ها و حتی انتخاب رنگ‌ها، مهارت بالای سازنده‌شون رو ثابت می‌کردن.
اما چیزی که برای جونگ‌کوک جای سؤال داشت انتخاب اون گل بود؛ چرا ارکیده؟
گل قشنگی بود؛ اما فقط همین؟
یا اینکه معنای خاصی پشت اون گل بود؟
تاج‌گل رو روی زمین در جایی که محل قراردادن لباس‌هاش بود گذاشت و بعد از درآوردن لباس‌هاش، باز هم وارد رودخونه شد تا تمرینات روزانه‌اش رو شروع کنه.

My you Onde histórias criam vida. Descubra agora