Chapter 7: Reunions And Bondings

29 7 0
                                    

Part 20
"اون! اون کلیده خورشیده!؟؟" جیغ گوش خراش
پیتر با باندپیچی کنار شکمش همه رو از جا پروند.
"تو، پسر. چیزی می‌دونی؟؟ از کلید؟؟" توماس شونه
های پسر رو گرفت. "اون کلید، می‌دونی چجوری باید
نقشه اش رو پیدا کنیم؟؟ هان؟؟ تو داخل ردیف سیاه
کار کردی، مگه نه؟؟" پیتر از فهم و درک سریع تام کمی
جاخورد و بلاخره تسلیم شد. "ب، بله...البته پدرم و
خانواده اش...اونا چند سال پیش مردن و کاپیتان بنت
منو نجات داد...اون نقشه و گردنبند رو داشت اما
من قبل گم شدن اونا به دی کورس فرستاده شدم.."
آنتونی چشم های گردش رو مالید. "این خورشید چیه؟
یه گنجی،چیزیه؟؟" کسی هنوز چیزی رو درست توضیح
نداده بود. "اون.‌.اون یه کلید برای پیدا کردن جزیره
خورشیده‌‌....جزیره پر از غنیمت و قدرت و جاودانگی،
و اینکه چطور به یه دزد دریایی معمولی و بعد به تو
دست پیدا کرده...برام حیرت انگیزه...انگار که سرنوشت
تو و اون گردنبند رو به اینجا آورده آقای آنتونی...
نگاه کن، تو نه زخمی داری و نه خراشی، تو یه جاودانه
ای آنتونی، انگار، انگار که به دنیا اومدی تا جاودانه
بشی..تو میتونی به من کمک کنی!"
چهره اشتیاق و کمی دیوانگی تام باعث نگاه عجیب
دو استارک شد. "پس...پس برای همینه که...زندم..."
آنتونی زیر لب گفت و ناتاشا نگران به آنتونی نگاه کرد.
"منظورت چیه...؟ زنده، مگه قرار بود..."
"اون گردنبند چندبار منو از مرگ برگردوند....جونم رو
نجات داد...." آنتونی خواست ادامه بده که تام جلوش
رو گرفت. "بسه. پیتر؟ پیتر بودی درسته؟ پرده ها رو
بکش. چراغ هارو خاموش کن واندا. همه اتاق من."
همه دور اتاق تامس شارپ با نقشه ها و کاغذ ها دور
زمین و با نقاشیو خود گردنبند جمع شدن. تام اسرار کرد
که آنتونی وسط اتاق بشینه.
"آنتونی....ازت می‌خوام تک تک اتفاق ها رو برام توضیح
بدی.‌..همه چی رو." تام آروم گفت و همه منتظر حرف
آنتونی شدن.
(این سه پارت خیلی خرکی و هل هلی جمع شد....)

The Sunset Island (STONY) Where stories live. Discover now