Chapter 8: The Nasty Fate

34 7 1
                                    

Part 22
(این سه پارت چپتر کلا قسمت استیو و جیمز و اتفاقاتی
که براشون میوفته رو نشون میده. کمی طولانیه سو..)
----
"استیو؟ استیو؟! تو حالت خوبه؟ یه هفته است که
خودت نیستی، میخوای دربارش حرف بزنی؟"
"باک، الان وقتش نیست..." استیو اسرار کرد.
"این ماموریت حتی مال تو هم نیست! تو الان معاون
کاپیتانی! وقتت تا پنج ساعت دیگه هم پر نمیشه!"
جیمز لجبازی میکرد و استیو فقط می‌خواست الان تو
دریا غرق بشه. حس میکرد جایگاه و لباس مضخرف
آبی که پوشیده پوچ تر و بیهوده تر از جنازه داخل
دریاست. "اوه راجرز، ظهر بخیر! اومدم تا دوست عزیزم
رو که با شما قراره همراه بشه رو معرفی کنم. هنری!"
کارتر و مردی که کنارش ایستاده بود باعث شد استیو
رنگ از رخش بره. "ب،بله! از دیدنتون خوشحالم!"
هنری پوزخندی زد و استیو حس کرد داره بالا میاره.
"من تا تارتوگا شما را همراهی میکنم. یه سو استفاده
کوچیک." جیمز خواست بخنده که چهره استیو رو دید
و روح از بدنش جدا شد. استیو با صورتی خشک و
چشمهای ابیش یخ به مرد تازه وارد خیره بودن. انگار
که می خواست از یقه بگیرتش و بکشتش.
بعد از رفتن کارتر استیو یقه جیمز رو گرفت و سمت
کابینش کشوند. "استیو؟؟؟ مشکل چیه؟؟"
استیو جیمز رو روی صندلی کشوند و یه صندلی جلوی
جیمز گذاشت تا خودش بشینه. "جیمز....باید یه چیز
مهم رو بگم...چیزی که..." استیو صورت بهم ریخته اش
رو داخل دو دستش گذاشت. "استیو؟؟ پسر چته؟؟
داری منو می ترسونی؟؟ تو مهمونی اتفاقی افتاده مگه
نه؟ هان؟ چیزی شده که بهمت ریخته؟؟ پگی..؟"
"استارک دزدی بود که من تو اتاق کارتر پیدا کردم..."
جیمز چشماش گرد شد. "چی؟! استارک اون دزده بود!؟"
استیو سر تکون داد. "اون نه. استارک فقط خواسته
بود که یه چیزی که مال خودشه رو بدزده ولی دزد
واقعی اون آتیش سوزی رو راه انداخت تا یه سری
ها رو بکشه و...." استیو وقتی دید جیمز با چهره ای
گیج و وحشت زده بهش نگاه می‌کنه نفسی کشید و
دو دستش رو جلوی جیمز آورد. "وایسا...بذار از اول
برات توضیح بدم...."
و اینجوری بود که بعد از پنجاه دقیقه یه جیمز قرمز
با دو چشم لرزون روی صندلی با بدنی ضعیف نوشته
بود. "کارتر....کارتر اون همه....خدای من استیو! اون مرد
یه-" استیو دستش رو روی دهن جیمز گذاشت.
"جیمز، می‌دونم که عصبی هستی ولی باید..." لرزشی
هر دو رو به دیوار چرخوند. "آخخخخ! این دیگه چی
بود!؟" جیمز داد زد و استیو از شیشه گرد به بیرون
نگاه کرد. "دزد های دریایی؟؟ اما...اما از کجا..اوه!"
استیو جیمز با قیافه سوالی رو بلند کرد. "باید از اینجا
بریم، همین الان جیمز!" استیو کت و کلاهش رو در
آورد و موهاشو بهم زد. "چیکار میکنی؟؟ استیو؟؟
منظورت چیه باید بقیه رو-"
"هنری میخواد کارتر و بقیه کشتی رو بدزده و با نقره
های داخل بار کشتی فرار کنه...ما باید هرچه سریع تر
از اینجا بریم!" جیمز ترس وارد قفسه سینه اش شد و
مثل استیو نشونه و کت و کلاه ابی نیرو رو درآورد.
"نور شمع رو خاموش کن و از گوشه برو آشپزخونه."
استیو پچ پچ کنان گفت و جیمز از بین صدای شلیک
و فریاد مرد های کشتی سمت آشپزخونه رفت.
"امیدوارم امروز روز مرگ من نباشه..." جیمز زیر لب
گفت و استیو تو ذهنش باهاش موافقت کرد.
"استیو؟! این تویی پسر!؟" استیو کارتر رو دید که بین
جمعیت شناختش. لعنتی! "خودمم قربان! باید فرار
کنین! اینجا امن نیست." استیو می دونست که اون با
هنری دستش تو یه کاسست ولی کارتر باید اونو زنده
میذاشت. "اوه پسر، چه خوشحالم تورو اینجا...."
صدای گلوله ای و فریاد کارتر شنیده شد. کارتر داخل
دستای استیو افتاد. لعنتی، لعنتی امروز روز استیو نبود.

The Sunset Island (STONY) Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora