Part 28
"لعنتی! نقشه نیست!" جیمز غرغر کنان گفت و استیو
دور کلبه رو نگاه کرد. جایی نبود که شکسته با خراب
نشده بود. اونا همه جا رو گشتن. "منم بودم از شرش
خلاص میشدم. واقعا چرا الکی- استیو؟"
استیو به تابلو زنی که روی دیوار کج آویزون بود
اخم کرد. "زنه گیلبرته؟" استیو پرسید و جیمز شونه
بالا داد. "من چه میدونم. حتما هست، مردم الکی عکس
یه نفر رو روی دیوار نمیذارن." استیو عکس رو برداشت
و تیکه های ریز شیشه رو روی میز ریخت. صدای تکون
خوردن عکس و چیزی آهنی توجه اش رو جلب کرد.
"وایسا ببینم...." (ممکنه؟) استیو عکس رو درآورد و
کنار، پیش بدن بی جون گیلبرت گذاشت. قاب سیاه و
چوبی بود. از گوشه قاب آهنی ریز بود که صداش رو
شنیده بود. با درآوردن اون آهن، قاب نصف شد و کاغذ
تا شده قدیمی با شماره و تاریخ و نقشه ای که با خون
نوشته شده بود. "جیمز!!" جیمز که از سوپرایز چشماش
گرد شده بود، جوابش رو نداد. "باید بریم. تا برنگشتن."
----
"الان چی؟" جیمز و استیو داخل بار،گوشه نشسته
بودن."الان باید فردی که گردنبند رو داره، پیدا کنیم."
"منظورت اون مرد اسپانیایی خل و چله؟" جیمز
پرسید و استیو هومی کرد. "ممکنه هرجایی باشه!!
استیو!؟ داری-"
"داری شوخی میکنی!!" استیو از جاش پرید و لیوان
نوشیدنیش روی خودش و میز ریخت. "رفیق! داری
چه غلطی میکنی؟؟ نکنه زیادی خوردی؟" استیو یقه
جیمز رو گرفت و برش گردوند. جیمز چشماش گرد
شد و حس کرد نوشیدنی که خورده بود توی گلوش گیر
میکرد. "داری شوخی میکنی!" مرد مو قهوه ای با
قیافه ای خسته مثل موش له شده بی حال دست
به سینه کنار در بار وایساده بود. زنی جوان مو قرمز
کنارش وایساده بود و داشت با هیجان راجب چیزی
حرف میزد. زن پشتش به استیو و جیمز بود.
"اون اینجا چی کار میکنه؟ اون از نقشه خبر داره؟"
جیمز پچ پچ کنان گفت و استیو آره ای گفت و جیمز
رو گرفت و کنار پنجره کشید، طوری که مشخص نباشن.
"اون زنه کیه؟ گروه تشکیل داده؟ اینجا چیکا-"
"جیمز بنظرت من تونی ام؟؟" (وایسا، تونی؟؟؟)
"تونی؟ مگه پسرخالته؟ نکنه باهاش هماهنگ-"
"نه جیمز، من و تونی داشتیم همه تیکه پاره-"
"بیا! بازم تونی صداش کردی. تو منم تاحالا جیمی یا جیم صدا نکردی، چطوری این یارو رو با اسم کوچیک-"
"اسمش بلنده. خوب؟ نمیدونم. الان این مهم نیست.
باید باهاشون حرف بزنیم و نقشه و گردنبند رو از بین
ببریم." استیو گفت و جیمز اخمی کرد. "منظورت چیه
که بسزونیم؟؟ پس گنج و جزیره چی میشه؟؟"
"الان وقت بحث نیست. بیا بریم."
YOU ARE READING
The Sunset Island (STONY)
Adventureآنتونی ادوارد استارک زندگی پیچیده و سختی داشت. از پدر و مادر به قتل رسیده و یتیم شدن به همراه خواهرش ، دزدی کردن، بردگی تا همسفر شدن با یک مشت دزد دریایی عجیب و غریب. آنتونی فکر میکرد زندگی او فقط درد و رنجه تا چیزی رو پیدا کرد که کل دریای شرقی و رد...