Part 44
"آخخخخ، استیو؟ ناتاشا؟" تونی نفس نفس زنان
از جاش پاشد و گردنبد رو با دستش حس کرد.
"آقای استارک! بلاخره پاشدید." آنتونی به نبیولا
که پوزخند زنان بهش نگاه میکرد پلک زد. اول فکر
میکرد که نبیولا داره به شوخی اینو میگه اما وقتی
آهن های جلوی چشمش رو دید بدنش خشک شد.
"تونی....تو خوبی؟" عرق و آب دریا از پیشونی مرد
ریخته بود و استیو سلول کناری با چشمی سیاه و
گونه خونی منتظر حرف زدن تونی بود.
"تو...اینجا چخبره؟ استیو چیشده؟؟" تونی
نفس زنان گفت. "چیزی که شده، آقای استارک...اینکه
تو و اون گردنبند با نقشه آقای شارپ با من میاین و
از دوستای قدیمیتون خداحافظی میکنین." آنتونی
با چشم های گرد به زن مو قرمز نگاه کرد.
"کاپیتان بلک خیلی از دیدنت خوشحال میشه!"
نبیولا خنده کنان از پله ها بالا رفت و آنتونی فقط
بغض کنان تو خودش جمع شد.
"بقیه تو اتاق هاشون حبس اند. من خواستم جلوش
رو بگیرم که منو انداخت کنارت. ناتاشا خوبه. تون-
تونی، لطفاً به من گوش بده. باید جلوش رو بگی-"
"بلک جامون رو میدونه، نبیولا ما رو میشناسه...
جای فراری نیست، اگه من بمیرم و به ته آب برم-"
"گردنبند دوباره برت میگردونه....اگه گردنبند رو ته
آب بندازی بلک سر هممون رو از جا میکنه. باید کار
دیگه ای رو انجام بدیم." تونی سمت سلول کناری رفت
و به صورت کتک خورده استیو اخم کرد.
"متأسفم استیو..." استیو خنده ای کرد. "برای چی
تونی؟ به جای تأسف خوردن بیا از اینجا بریم. سر
بلک رو تحویل مردم بدیم و گنج رو بدست بیاریم.
بعد چند تا کتک خوردن میخوای جا بزنی؟"
استیو گفت و آنتونی فقط لبش رو گاز گرفت و
انگشتی روی چشم سیاه استیو گذاشت.
"اگه قول بدی دیگه مثل احمقا رفتار نکنی."
"قول میدم....حالا باید یه نقشه ای آماده کنیم."
---
گامورا با دردی از جاش پاشد. "نبیولا؟ لعنتی!"
گامورا با سردرد به شیشه کوچیک داخل اتاقک
نگاه کرد. اونا نزدیک جزیره بودن و نبیولا قرار بود
که بقیه رو تحویل بلک بده. اگه اقدام میکرد به جایی
نمیرسید. (میتونم به جزیره برم و از کمک پیدا کنم) گامورا از پرده و ملافه طنابی درست کرد و سمت
دریچه برد. دریچه خیلی بزرگ نبود اما بدن گامورا
ریز بود. "وقتشه....یک دو سه...." طناب قوی نبود
اما تونست به بالا وصل بشه تا گامورا ازش آویزون
بشه. "حالا وقته قهرمان بازیه" گامورا با خودش گفت.( قراره به قسمت "یا خدا توروخدا بس کن نویسنده"
میرسیم و از قسمت های آینده قرارع فحش بخورم
اما خوب
BINABASA MO ANG
The Sunset Island (STONY)
Adventureآنتونی ادوارد استارک زندگی پیچیده و سختی داشت. از پدر و مادر به قتل رسیده و یتیم شدن به همراه خواهرش ، دزدی کردن، بردگی تا همسفر شدن با یک مشت دزد دریایی عجیب و غریب. آنتونی فکر میکرد زندگی او فقط درد و رنجه تا چیزی رو پیدا کرد که کل دریای شرقی و رد...