Part 16
(من از اسم تام و فامیلی یکی از فیلم هاش استفاده
کردم، تام تو داستان یذزه اوریجیناله و شباهتی به
لوکی نداره. اما بگم کاملآ هم متفاوت نیست، بگم من
ثورکی شیپ میکنم فقط این داستان واندا و لوکی
یذره پرت و جدا بودن و خوب داستانی نداشتن پس
ثورکی رو کنار گذاشتم برای داستان دیگه✨🥸)
----
"شماها، اسمتون رو بگین."
"ناتاشا، واندا." مرد ریشو فینی کرد و توفش رو کنار
بندر بارونی انداخت. واندا کنار ناتاشا درحال لرزیدن
بود. "شما دوتا برای کار خونه و نظافتچی، توماس
شارپ، پلاک ۲۹۲، تاریخ...." مرد توضیحات رو خوند و
برگه رو دست دو زن جوان داد. "برین." ناتاشا خونه
بزرگ با زنگ سبز رنگ کوچیک کنار در آهنی رو زد.
صدای زنگ به طور اذیت کننده ای پخش شد.
"بیاین تو!" مردی از پنجره بزرگ بالای خونه گفت.
دو زن با ناباوری به مرد جوان با موهای سیاه که بین
انبوهی از نقشه ها و کاغذ ها خم شده بود ایستاده بود.
"سلام؟" ناتاشا گفت و واندا به نقاشی هایی از دریا و
جزیره های کوچیک و بزرگ روی دیوار های راه پله
خیره شد. ناتاشا لبخندی به واندا که با اشتیاق به هنر
(چیزی که عاشقش بود) نگاه میکرد زد.
"خانم....راموناف؟ و...ماکسیماف....خوبه خوبه. از بالا
می تونید شروع کنید. دوتا اتاق طبقه دوم سمت چپ
برای دوتا خانم چیده شده، البته من نه، من بیکار نیستم.
غذا تو آشپزخونه هست و مرغ تازه تو راهه، امیدوارم
که آشپزی بلد باشین چون نمیخوام پولم تو جوب بره.
راستی خوشبختم، توماس شارپ، پاهاتون رو مواظب
باشید. اون نقشه ها خیلی مهمن."
ناتاشا نگاه (این دیگه کیه؟) به واندا انداخت و دختر
فقط شونه بالا انداخت. "حداقل، آدم خوبیه."
واندا با اشاره های دست به ناتاشا نشون داد و ناتاشا
لبخند زد. "آره، دوست دارم بدونم تو دفترش چی کار
میکنه...میدونی اون نقشه ها خیلی دقیق و مرتب
بودن اما رنگ آمیزی و ریزه کاری های اعدادش کمی
بهم ریخته بودن..." واندا لبخندی زد. "تو نقشه کشی
دوست داری؟" واندا گفت و ناتاشا جوابش رو با یه
آره داد."ناهار آمادس؟ من سالاد و نوشیدنی رو اینجا
دارم." واندا مرغ تازه با سالاد سیب زمینی رو داخل
یا سینی گذاشت. واندا میز آشپزخونه رو تمیز کرد و
ناتاشا سمت اتاق رییس جدیدش شد. (خیلی خوب،
تاشا. فقط چند ماه کار و با پول ها آنتونی رو پیدا
میکنی و باهم به اسپانیا برمیگردیم. چیزی که-)
"خانم راموناف. ممنون بابت ناهار. سریع بود."
توماس قبل از در زدن ناتاشا در رو باز کرد. "داخل. روی
میز سفید کنار پنجره. چیزی رو لگد یا کثیف نکنید."
ČTEŠ
The Sunset Island (STONY)
Dobrodružnéآنتونی ادوارد استارک زندگی پیچیده و سختی داشت. از پدر و مادر به قتل رسیده و یتیم شدن به همراه خواهرش ، دزدی کردن، بردگی تا همسفر شدن با یک مشت دزد دریایی عجیب و غریب. آنتونی فکر میکرد زندگی او فقط درد و رنجه تا چیزی رو پیدا کرد که کل دریای شرقی و رد...