Part 2; The Nightmare.

6.5K 1.1K 188
                                    

پــارت دوم؛ کـابــوس.

با ابروهایی که ناباورانه بالا پریده بودن، یه بار دیگه پیام رو خوند تا شاید اشتباه دیده باشه؛ اما وقتی مطمئن شد که درست دیده، با حرص تایپ کرد:

«به جهنم! من هم همچین علاقه ندارم که به تو التم‍ا...»

میون تایپ‌کردن یاد این حقیقت وحشتناک افتاد که تقریباً راه دیگه‌ای نداره و اتفاقاً حتی اگر پاش بیفته، باید التماس کنه.

پیامش رو درحالی‌ که چشم‌هاش رو توی کاسه می‌چرخوند، پاک کرد و بعدش پیام دیگه‌ای تایپ کرد:

«لطفاً جونگ‌کوک شی! من واقعاً به کمکت نیاز دارم.»

پیام رو ارسال کرد و مشغول کندن پوست لبش شد. یعنی باز هم باید یک نصف روز صبر می‌کرد تا جواب بگیره؟

برای لحظه‌ای به این فکر افتاد که بی‌خیال کراشش بشه. واقعاً ارزشش رو داشت که با این آدم سروکله بزنه؟ همون موقع صدای نوتیف پیام دیگه‌ای توی فضای اتاق پخش شد و باعث شد افکارش رو کنار بزنه؛ اما قبل از اینکه بتونه پیام رو بخونه، صدای عصبی یونگی از روی تخت پایینی به گوشش رسید.

_صدای گوشیت رو خفه می‌کنی یا بیام بکنمش توی حلقت؟

با عجله تلفنش رو میوت و بعد هم عذرخواهی کرد:

_شرمنده هیونگ، حواسم نبود خوابی. میوتش کردم.

صدای اعتراض دیگه‌ای از سمت یونگی شنیده نشد و تهیونگ هم‌زمان که پوست لبش رو می‌جوید، مشغول خوندن پیام جدید شد.

«دقیقاً چه کمکی می‌تونم بهت بکنم وقتی حتی نمی‌شناسمت؟»

_حالا انگار من می‌شناسمش... عتیقه.

زیرلب غر زد؛ اما بعدش محترمانه تایپ کرد:

«من هم نمی‌شناسمت و حتی اسمت رو همین امروز فهمیدم؛ اما فقط تو می‌تونی کمکم کنی.»

سرجاش روی تخت به‌سمت دیگه‌اش غلت زد و وقتی بعد از چند دقیقه پیامی براش نیومد، تصمیم گرفت وقتش رو با چرخیدن توی توییتر و خوندن بحث‌های مزخرف اونجا هدر بده؛ اما همون موقع جئون جونگ‌کوک جوابش رو داد.

«خیلی‌خب، چه کمکی می‌خوای؟»

ناخودآگاه نیشش تا بناگوش باز شد و درحالی‌ که مشتش رو به هوا پرتاب می‌کرد، گفت:

_یس!

به‌سرعت دست به کار شد تا پیامی تایپ کنه؛ اما همون موقع...

_خفه شو تهیونگ.

_معذرت می‌خوام هیونگ!

درحالی‌که زیرزیرکی می‌خندید، پیام جدیدی رو ارسال کرد.

«باید ببینمت و حضوری بگم. فردا توی کافه تریا خوبه؟»

«نه، خوب نیست. هر موقع کلاس‌هات تموم شدن بیا گاراژم؛ اونجا می‌بینمت.»

Signor Ex (Kookv)Where stories live. Discover now