After Story; Move.

7.2K 975 89
                                    

افتراستوری؛ نقل مکان.

_زود باش دیگه!

هم‌زمان با کوبیدن ضربه‌ای به بازوی پسر موبلوند، گفت و اون دستش رو گرفت.

_عجله نکن قندعسل.

آروم زمزمه کرد و خیره به صفحهٔ سایت که فقط یه ثانیه طول کشید تا لود بشه، دست پسر که توی دستش بود رو به‌سمت صورتش برد و نرم پشتش رو بوسید.

_هاه! اینجاست.

وقتی کارنامه‌اش بالا اومد، گفت و بعد بدون توجه به اسم درس، یکی‌یکی نمرات و درنهایت معدل کل ترم رو چک کرد.

از کنار بازوش سر تهیونگ به‌سختی جلو اومده بود تا اون هم نمراتش رو ببینه و درنهایت صدای دوبارهٔ پسر مکانیک رو شنید:

_آه... زندگی بدون کلاس‌های مزخرف، من دارم میام!

ابروهای تهیونگ بالا پریدن و پرسید:

_مدرکت رو کِی می‌گیری؟

پسر بزرگ‌تر شونه‌هاش رو بالا انداخت و پاسخ داد:

_دو هفته دیگه؟ فکر نکنم زیاد طول بکشه.

پسر مونقره‌ای سرش رو بی‌حرف تکون و گونه‌اش رو دوباره به بازوی جونگ‌کوک تکیه داد.

یعنی دو هفتهٔ دیگه قرار بود از خوابگاه بره؟ مطمئناً می‌رفت، چون دیگه دلیلی برای موندن نداشت. احتمالاً اون‌طوری کمتر همدیگه رو می‌دیدن و مثل این چند وقتِ امتحانات، نمی‌تونست شب‌ها پیشش بخوابه و کل روز رو با هم وقت بگذرونن.

درحالی که فکر می‌کرد چطور راجع به این موضوع ازش بپرسه، گفت:

_حالا نوبت نمرات منه.

جونگ‌کوک اما بی‌توجه به این حرف پسر، لپتاپ رو بست و سرش رو کمی به‌سمت صورت تهیونگ که به بازوش تکیه داده بود، چرخوند.

_بعداً چک می‌کنم، الان می‌خوام راجع به یه چیزی باهات حرف بزنم.

دانشجوی ادبیات متقابلاً سرش رو کمی بالا گرفت تا بتونه به چشم‌های پسر نگاه کنه و پرسید:

_چه چیزی؟

قلبش شروع کرده بود به تند تپیدن، چون حس می‌کرد پسر مکانیک هم می‌خواد راجع به همون چیزی حرف بزنه که خودش داشت بهش فکر می‌کرد؛ اما وقتی سؤالش رو شنید، داخل ذهنش به افکار متوهمانه‌اش دهن‌کجی کرد.

_یادته وقتی اولین بار اومدی پیشم و بهم گفتی که دربارهٔ یانگ‌می کمکت کنم، بهت چی گفتم خوشگلم؟

پسر کوچیک‌تر اخمی از روی تمرکز کرد و با تردید گفت:

_اینکه باید در ازاش هر کاری که می‌گی رو انجام بدم...؟

پسر بزرگ‌تر صدایی «کلیک»مانند با دهانش درآورد.

_دقیقاً! الان وقتشه.

Signor Ex (Kookv)Onde histórias criam vida. Descubra agora