Part 8; Lier.

5.1K 908 113
                                    

پــارت هـشــتـم؛ دروغــگـو.

_خسته نباشید.

_استاد خسته نباشید!

دانشجوها یکی‌یکی رو به استاد که درحال جمع‌کردن وسایلش بود، گفتن و مرد در جواب گفت:

_جلسهٔ بعد امتحان می‌گیرم.

_اســتـــاد!

«خسته‌ نباشید»گفتن دانشجوها یک‌باره تبدیل به اعتراض شد و چند نفری هم سعی داشتن از گرفتن امتحان منصرفش کنن؛ اما این بین تهیونگ با عجله از کلاس بیرون رفت تا خودش رو به سلف دانشگاه برسونه.

صبح زود یانگ‌می بهش پیام داده بود تا به دیدنش بره و حالا هم‌زمان که می‌خواست خودش رو زودتر بهش برسونه، بابت واکنشی که قرار بود به موهاش نشون بده، هیجان داشت.

پله‌های دانشکده رو دوتایکی به‌سمت پایین می‌دوید و این بین کلاسور و جزوه‌اش رو داخل کوله پشتیش جا می‌داد.

وقتی از در دانشکده خارج شده با بدبختی نگاهی به فاصلهٔ تقریباً دویست‌متریش با سلف انداخت و بعد از انداختن کوله‌اش روی دوشش، شروع کرد به دویدن.

به در سلف که رسید، نفسش از اون مسیر گرفته بود و برای همین قبل از هر چیزی یه بطری آب معدنی از بوفهٔ کوچیک اونجا خرید.

هم‌زمان که در بطری رو باز می‌کرد تا ازش آب بخوره، اطرافش رو برانداز کرد و تونست دختر سال‌بالایی که تنها پشت یکی از میزها نشسته و سرش توی موبایلش بود رو پیدا کنه.

بطری رو بالا برد که همون موقع صدای نوتیفیکشن پیام موبایلش رو از داخل جیبش شنید.
یانگ‌می داشت به خودش پیام می‌داد؟

بطری رو پایین برد و درش رو بست. هم‌زمان که با پشت دستش خیسی بالای لبش رو خشک می‌کرد، به‌سمت دختر پا تند کرد.

_هی...

وقتی بهش رسید، با صدای آرومی گفت تا حضورش رو اعلام کنه و یانگ‌می با لبخند سرش رو بالا گرفت؛ اما لبخندش در ثانیه با دیدن موهای تهیونگ از روی لبش کنار رفت.

_سل‍... اوه! موهات رو رنگ کردی...؟

تهیونگ این شوکه‌شدن رو پای چیز دیگه‌ای گذاشت و درحالی که به موهاش دست می‌کشید، لبخند زد و صندلی روبه‌روی دختر رو اشغال کرد.

_آره، چطور؟

یانگ‌می قسمتی از موهای مشکی‌رنگش رو پشت گوشش فرستاد و نگاهش رو به‌سمت دیگه‌ای داد.

_من از پسرهایی که موهاشون رو رنگ می‌کنن خوشم نمیاد و... فکر نمی‌کردم تو هم این‌طوری باشی.

وقتی چشم‌های درشت‌شدهٔ پسر رو دید، فوراً اضافه کرد:

_اما بهت میاد! جدی می‌گم.

Signor Ex (Kookv)Where stories live. Discover now