♡ ﷽ ♡
.
.
..
ساعت ها بود که بی وقفه و بدون خستگی کتاب های متفاوت رو مطالعه میکرد..
موضوعات تاریخی، جغرافیایی و حتی انتزاعی..و به این حقیقت پی برده بود که در دوران اتحاد چین و پارسیان، یا همون ایران قدیم، زندگی میکنه..دورانی که بخاطر راه ارزشمند ابریشم، میان این دو کشور رابطهی خوبی وجود داشت..امپراطور فعلی ایران، سلطان محمود غزنوی از سلسلهی غزنویان بود..فاتح هند و پادشاه عادل و ثروتمند..خب جای امیدواریش باقی بود که حداقل قرار نیست شاهد هیچ جنگی با کشور خودش باشه..هر چند چینی ها هرگز به ایران حمله نکردند..مگر مغول هایی که اصالتا چینی هم نبودند..ناگهان با احساس دلتنگی عجیبی برای گذشته و خانوادهاش، به دیوار مقابلش خیره شد و آهی کشید.."ارمیا..یعنی الان چی به سرتون اومده؟"
.
.
💧.💧.💧
.
.
"زمانی که کلید انداخت و وارد خانه شد؛ برادر بزرگش از قبل در حیاط به انتظارش نشسته بود..مرد جوان با دیدن برادرش فوری از جا برخاست و جلو رفت..
"بردیا..تو..."
مرد کوچکتر میفهمید که چیزی در این میان درست نیست..
"چی شده؟"
ارمیا مهرآیین ابرو در هم کشید و با تردید گفت:
"تو اصلا..موبایلت رو چک نکردی؟ نگار چند باری بهت زنگ زد"
بردیا با یادآوری این موضوع فوری دست به جیب برد..
"اوه حق با توئه..راستش گوشیم خیلی باتری نداشت پس گذاشتمش رو حالت پرواز تا شارژش نره..الان باهاش تماس میگیرم"
و موبایلش رو روشن کرد که دست مرد بزرگتر روی دستش نشست..
"نمیخواد زنگ بزنی"
YOU ARE READING
𝑾𝒂𝒕𝒆𝒓 𝒂𝒏𝒅 𝑱𝒂𝒅𝒆༆
Historical Fiction💧𝑵𝒂𝒎𝒆 : 𝑾𝒂𝒕𝒆𝒓 & 𝑱𝒂𝒅𝒆 💧𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝑩𝑳/𝑾𝒖𝒙𝒊𝒂/𝑯𝒊𝒔𝒕𝒐𝒓𝒊𝒄𝒂𝒍/𝑭𝒂𝒏𝒕𝒂𝒔𝒚/𝑴𝒚𝒔𝒕𝒆𝒓𝒚/𝑨𝒅𝒗𝒆𝒏𝒕𝒖𝒓𝒆 💧𝑾𝒓𝒊𝒕𝒆𝒓 : °•𝔂𝓪𝓭𝓮𝓰𝓪𝓻•° 💧آب و یشم💧 💧خلاصه: بردیا مهرآیین به عنوان یک جوان ایرانی، چندان هم خوش شان...