💧𝒞𝒽𝒶𝓅𝓉ℯ𝓇 10💧

77 22 136
                                    

♡ ﷽ ♡

.

.

Oops! Questa immagine non segue le nostre linee guida sui contenuti. Per continuare la pubblicazione, provare a rimuoverlo o caricare un altro.

.

.

ماه ها از اون سفر پر خاطره به جینگدو می‌گذشت و حالا این هفتمین ماهی بود که شیائو لیان در جیانگنان زندگی می‌کرد. در تمام این هفت ماه، این خودش بود که تمرین مدیتیشن رو انجام می‌داد. گاهی با شمشیر چوبی تمرین می‌کرد. گاهی هم تیراندازی می‌کرد. و در تمام این مدت لین یانگ هرگز هیچ آموزش رسمی و تدریس خاصی بهش نداد. شیائو لیان هم سخت نمی‌گرفت. چون فایده نداشت چند بار به مرد جوان اصرار کنه که بهش آموزش بده. لین یانگ هرگز اون رو به عنوان یک شاگرد نمی‌پذیرفت. شاید در کلام چیزی به زبون نمی‌آورد و هر بار بهانه می‌تراشید؛ اما شیائو لیان به خوبی می‌فهمید که این طفره رفتن‌ها چه دلیلی داشتند. دروغ بود اگر می‌گفتیم اون هرگز ناراحت نمی‌شد. چون گاهی احساس دلخوری و کمبود می‌کرد. اما اون شیائو لیان بود. مردی به شدت صبور و امیدوار در تمام لحظات. اگر اینطور نبود که اون باید همون هفته‌ی اول مثل بقیه‌ی شاگردانِ لین یانگ از جیانگنان فرار می‌کرد.

در مدت زمان کوتاهی حمام کرد و آماده شد تا به محوطه‌ی شاگردان بره. مثل همیشه لباس‌های سفید و نقره‌ای رنگش اون رو شبیه تکه‌ای از ماه می‌کردند. موهاش رو با نوار سفیدی بست و بعد از پوشیدن چکمه‌های نقره‌ای رنگش، به سمت میدان مورد نظر گام برداشت. بعد از رسیدن به میزی که همه برای صرف ناهار به دورش جمع شده بودند؛ در تنها جای خالی، یعنی کنار مین یانران نشست.
مین یانران کمی بزرگتر و البته باوقارتر از لو شینگ چی بود. اما بخاطر کم حرف بودنش معمولا همه‌ی شاگردان بیشتر با شینگ چیِ شیطون وقت می‌گذروندند تا این دختر. جائو جینگ بعد از قورت دادن لقمه‌ای که در دهان داشت؛ به حرف اومد:

_«من که عمرا نمی‌خوام ببازم! اون اولا نمی‌خواستم تهذیبگر بشم ولی حالا این تنها آرزومه! می‌دونید که هر کی ببازه از جیانگنان بیرون میشه»

بی تانگ به رفیقش خندید و دستی به شانه‌اش زد.

_«باور کن هدف همه‌ی ما همینه. وگرنه همون هفت ماه پیش همه فرار می‌کردیم»

𝑾𝒂𝒕𝒆𝒓 𝒂𝒏𝒅 𝑱𝒂𝒅𝒆༆Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora