♡ ﷽ ♡
.
.
.
.
شو شیه وانگ در کنار پنجره ایستاده بود و به منظرهی حیاط سرسبزش نگاه میکرد. اما ذهنش در حال تجزیه و تحلیل چیزی که میدید؛ نبود. بلکه حوالی چشمهای نقرهای رنگی پرسه میزد و باز هم به یاد شب گذشته میافتاد.
.
.
💧.💧.💧
.
.
شیه دا چینگ مقابل حیاط همسرش ایستاده بود و انتظارش رو میکشید. زمانی که شو شیه وانگ به سمت خانه برگشت؛ با دیدن مرد قد بلندتر متوقف شد.
_«آه، آ شیه»
مرد کوچکتر نگاهی به اتاق دوم انداخت تا از خواب بودن شاگردش مطمئن بشه و سپس به طرف مرد برگشت.
_«لائو شیه، اینجا چیکار میکنی؟»
شیه دا چینگ گامی به جلو برداشت و چن فنگ رو در دستش فشرد.
_«میخواستم باهات حرف بزنم.»
مرد کوچکتر به آرومی سر تکون داد.
_«هوم، خب؟»
مرد بزرگتر نفس عمیقی کشید و در کلامش جدیت به خرج داد.
_«آ شیه، میدونم که نمیتونم هیچی رو واست توجیه کنم. میدونم که نمیتونم هیچی رو واست جبران کنم. اینکه تمام اون رفتارها و دروغها به خاطر برادرم بودن؛ چیزی رو تغییر نمیده. در نهایت من اون کارها رو کردم؛ و بهت صدمه زدم. میدونم که نباید توقع زیادی ازت داشته باشم؛ چون هرگز همسر خوبی برات نبودم. اما میخوام بگم که، تو همیشه روشنترین نور درون زندگیم بودی. تنها چیزی که بهم امید میداد. آ شیه، ازت معذرت میخوام. ببخشید که بهت دروغ گفتم. ببخشید که باعث شدم احساس ناامنی و بیارزش بودن بهت دست بده. ببخشید که حس کردی از طرف همسر خودت طرد شدی. لطفا، منو ببخش.»
شو شیه وانگ تمام تلاشش رو به کار برد تا محکم بایسته و البته که ارادهی راسخش باعث موفقیتش شد. شیه دا چینگ که پاسخی از جانب مرد کوچکتر نشنید؛ آهی کشید و لبخندی زد.
أنت تقرأ
𝑾𝒂𝒕𝒆𝒓 𝒂𝒏𝒅 𝑱𝒂𝒅𝒆༆
أدب تاريخي💧𝑵𝒂𝒎𝒆 : 𝑾𝒂𝒕𝒆𝒓 & 𝑱𝒂𝒅𝒆 💧𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝑩𝑳/𝑾𝒖𝒙𝒊𝒂/𝑯𝒊𝒔𝒕𝒐𝒓𝒊𝒄𝒂𝒍/𝑭𝒂𝒏𝒕𝒂𝒔𝒚/𝑴𝒚𝒔𝒕𝒆𝒓𝒚/𝑨𝒅𝒗𝒆𝒏𝒕𝒖𝒓𝒆 💧𝑾𝒓𝒊𝒕𝒆𝒓 : °•𝔂𝓪𝓭𝓮𝓰𝓪𝓻•° 💧آب و یشم💧 💧خلاصه: بردیا مهرآیین به عنوان یک جوان ایرانی، چندان هم خوش شان...