♡ ﷽ ♡
.
.
.
.
شیائو لیان با سردرد عجیب و آزار دهندهای از خواب بیدار شده بود. چند باری برای رفع تاری دیدش پلک زد و زمانی که متوجه تابش آفتاب از پنجره شد؛ با شدت از جا پرید. لباس خوابش رو با لباس سفید و یاسی همیشگیاش تعویض کرد و موهاش رو به حالت دم اسبی بست. از اتاق که خارج شد؛ استاد جوانش رو در حال ردیف کردن سطلهای آب دید. دست به سینه ایستاد و مدتی به تماشای مرد بزرگتر پرداخت. در حالی که بی اراده لبخند پررنگی بر روی لبانش جا خوش کرده بود.
_«استاد؟ شما که خودتون میتونید آب بیارید؛ چرا هر بار من رو میفرستید؟»
لین یانگ دستهاش رو به هم کوبید و به طرف شاگردش برگشت.
_«ها؟ هنوز اونقدر جرئت داری که اینجا بایستی و اعتراض کنی؟ امروز انقدر دیر بیدار شدی که مجبور شدم خودم آب بیارم. تازه امروز خودم رفتم شراب خریدم. غیر قابل بخششه!»
شیائو لیان با صدای کوچکی خندید و جلو رفت.
_«قبل از منم پیشخدمتها این کار رو براتون انجام میدادن. و شما یهو بعد از ورود من تصمیم گرفتین بهشون استراحت بدین؟!»
لین یانگ چشمهاش رو در حدقه چرخوند. انگار زیادی به شاگردش فضا داده بود. حالا این پسربچه براش حاضر جوابی میکرد. سر تاسفی تکون داد و به سمت آشپزخانه گام برداشت که با شنیدن صدای عجول شاگردش متوقف شد. لحن شیائو لیان پر از تردید و حتی کمی اضطراب بود.
_«استاد، من از دیشب، چیزی یادم نمیاد. اولین بارم بود که مینوشیدم. اگه..اگه حرف اشتباهی زدم یا کاری کردم؛ لطفا فراموشش کنید»
لین یانگ با چشمهای درشت شده به سمت شاگردش برگشت و تکخند متحیری زد.
_«تو، واقعا چطور میتونی با احساساتم بازی کنی و بگی دیشب رو فراموش کنم؟»
شیائو لیان با نگرانی عجیبی پرسید:
_«احساسات؟ مگه..مگه چی گفتم؟»
لین یانگ در حال فروپاشی به نظر میرسید. حالت نگاهش ناامید و دلخور بود.
_«تو، تو دیشب احساساتت رو بهم اعتراف کردی. گفتی آستین بریدهای¹ و از من خوشت میاد. چطور تونستی؟ چطور میتونی بهم بگی فراموشش کنم؟»
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝑾𝒂𝒕𝒆𝒓 𝒂𝒏𝒅 𝑱𝒂𝒅𝒆༆
Ficção Histórica💧𝑵𝒂𝒎𝒆 : 𝑾𝒂𝒕𝒆𝒓 & 𝑱𝒂𝒅𝒆 💧𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝑩𝑳/𝑾𝒖𝒙𝒊𝒂/𝑯𝒊𝒔𝒕𝒐𝒓𝒊𝒄𝒂𝒍/𝑭𝒂𝒏𝒕𝒂𝒔𝒚/𝑴𝒚𝒔𝒕𝒆𝒓𝒚/𝑨𝒅𝒗𝒆𝒏𝒕𝒖𝒓𝒆 💧𝑾𝒓𝒊𝒕𝒆𝒓 : °•𝔂𝓪𝓭𝓮𝓰𝓪𝓻•° 💧آب و یشم💧 💧خلاصه: بردیا مهرآیین به عنوان یک جوان ایرانی، چندان هم خوش شان...