💧𝒞𝒽𝒶𝓅𝓉ℯ𝓇 33💧

139 19 246
                                    

♡ ﷽ ♡

.

.

Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.

.

.

شنلش رو پوشید و با گام‌های محتاطانه و بلندی از جیانگنان خارج شد. در راه به چند پیشخدمت خورده بود؛ اما توجهی نکرد و فقط با سری پایین افتاده از کنارشون گذشت. پس از خروج از جیانگنان، مکعب رو روی کف دستش گرفت و وقتی کمی انرژی بهش منتقل کرد؛ نور آبی درست مثل گوی‌های شیشه‌ای ازش درخشید. نفسی تازه کرد و در دل بابت نارویی که به اعتماد شینگ شیان زده بود؛ متاسف شد. اما برای اون کوچکترین صبری قابل تحمل نبود. پس به راه افتاد و مشتاقانه هر گامی رو که اون رو به استادش نزدیک می‌کرد؛ می‌پیمود.

قطعه چوب اون رو به سمت جنگلی در حومه‌ی شهر راهنمایی می‌کرد. وارد جنگل که شد؛ بابت فضای سنگین میون درخت‌ها چهره در هم کشید. شان دیان رو درون دستش فشرد و با احتیاط به اطراف نگاه می‌کرد. ناگهان مکعب خاموش شد و روی زمین افتاد. و شیائو لیان تنها فرصت کرد تا از حمله‌ی سریع بادبزنی که به سمتش پرتاب شده بود؛ کنار بکشه و شان دیان رو از غلاف دربیاره. چرا خود شمشیر از غلاف خارج نشد؟ چون باز هم این شیه دا چینگ بود که بهش حمله می‌کرد! باز هم همون اتفاق در حال تکرار بود اما این بار، مرد بزرگتر هیچ نقابی به چهره نداشت.

_«تو برای چی بیخیال برادرم نمیشی؟»

شیائو لیان به سختی ضربات شمشیر رو مهار می‌کرد و پاسخ داد:

_«من برای نبرد اینجا نیستم. نمی‌خوام باهاتون بجنگم.»

شیه دا چینگ پوزخندی زد و تیان یا رو با مهارت چرخوند.

_«ولی من مجبورم بکشمت. فقط اگه اون پیشگویی نبود؛ باور کن ازت خوشم می‌اومد و می‌خواستم کنار برادرم بمونی.»

_«اما من فقط می‌خوام ببینمش.»

اما مرد قرمز پوش شمشیرش رو بلند کرد و به سمت گردن پسر نشانه گرفت که قبل از برخورد، توسط شمشیر دیگری دفع شد. شینگ شیان با نگاهی تو خالی پشت به برادرش و مقابل شیه دا چینگ ایستاد.

_«همیشه اینطوری جواب اعتماد بقیه رو میدی؟»

شیائو لیان نگاه از قامت پشت کرده‌ی مرد دزدید که شیه دا چینگ با چهره‌ای خشن پرسید:

𝑾𝒂𝒕𝒆𝒓 𝒂𝒏𝒅 𝑱𝒂𝒅𝒆༆Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz