♡ ﷽ ♡
.
.
.
.
صدای آواز پرندگان صبحگاهی در تمام جیانگنان به گوش میرسید..آفتاب با پرتو ملایمی خودنمایی میکرد و آسمان رنگ صورتی خاصی به خود گرفته بود..در همین لحظات درب خانهی بامبویی توسط مرد قد بلند و سرمهای پوشی باز شد..لین یانگ هنوز موفق به کشیدن خمیازه نشده بود که شاگرد جوانش رو زانو زده مقابل خانه دید..شیائو لیان از دیروز بعد از ظهر تا الان..هنوز زانو زده بود..چهرهاش برازنده مثل ماه اما خستگی در چشمانش اون رو لو میداد..نگاه کوتاهی به استادش انداخت و در دل آهی کشید..
*چرا استاد شبیه نوجوون های سرکش و بازیگوش تیپ میزنه؟ چرا همش موهاش رو دم اسبی میبنده؟! *
لین یانگ ابرویی بالا انداخت و گلویی صاف کرد..
"تو..از دیروز تا الان..اصلا بلند نشدی؟"
شیائو لیان با احترام پاسخ داد:
"فقط از دستور استاد اطاعت کردم"
لین یانگ با سرگرمی پوزخند زد و بطری چوبیش رو در دستش چرخوند..
"خب حالا بهت اجازه میدم بلند شی"
پسر جوان از جا برخاست و اهمیتی به پاهای به خواب رفته و زانوهای دردمندش نداد..
"استاد..نمیخواید تدریس رو شروع کنید؟"
مرد جوان سری تکون داد..
"هوم"
و سپس بطری خالیش رو به سمت شاگردش پرت کرد..شیائو لیان اون رو با هر دو دست در هوا گرفت که لین یانگ ادامه داد:
"شرابم تموم شده..برو پرش کن"
و قصد بازگشت به داخل خانه رو داشت که پسر فوری گفت:
"استاد..من اینجا رو نمیشناسم..از کجا باید شراب براتون بیارم؟"
لین یانگ با لبخند کجی به در خانه تکیه داد و گفت:
"تو جیانگنان که شراب پیدا نمیشه! باید از کوهستان بری بیرون و تو شهر دنبالش بگردی"
و سپس در خانه رو بست و شاگردش رو در هالهای از گیجی و ابهام تنها گذاشت..شیائو لیان با تعریف شرایطش برای پیشکار چینگ لین و کسب اجازه برای ترک کوهستان، موفق شد تا پایین کوه بره و با مخفی کردن هویتش وارد شهر بشه..شراب تازه و مرغوبی ساخته شده از میوهی انگور خرید و به سرعت از کوه بالا رفت..به سمت خانهی استادش دوید و لین یانگ رو دراز کشیده مقابل آفتاب دید..
YOU ARE READING
𝑾𝒂𝒕𝒆𝒓 𝒂𝒏𝒅 𝑱𝒂𝒅𝒆༆
Historical Fiction💧𝑵𝒂𝒎𝒆 : 𝑾𝒂𝒕𝒆𝒓 & 𝑱𝒂𝒅𝒆 💧𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝑩𝑳/𝑾𝒖𝒙𝒊𝒂/𝑯𝒊𝒔𝒕𝒐𝒓𝒊𝒄𝒂𝒍/𝑭𝒂𝒏𝒕𝒂𝒔𝒚/𝑴𝒚𝒔𝒕𝒆𝒓𝒚/𝑨𝒅𝒗𝒆𝒏𝒕𝒖𝒓𝒆 💧𝑾𝒓𝒊𝒕𝒆𝒓 : °•𝔂𝓪𝓭𝓮𝓰𝓪𝓻•° 💧آب و یشم💧 💧خلاصه: بردیا مهرآیین به عنوان یک جوان ایرانی، چندان هم خوش شان...