💧𝒞𝒽𝒶𝓅𝓉ℯ𝓇 22💧

103 17 170
                                    

♡ ﷽ ♡

.

.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

.

.

_«چیزی که خواسته بودم رو برام آوردی؟»

پسر سفید پوش با لحنی بی‌حالت و سرد پرسید و پیشکار مینگ در مقابلش پر از تشویش بود. با اضطراب طوماری از درون آستینش خارج کرد و به طرف پسر قد بلندتر گرفت.

_«ارباب جوان، فقط لطفا، یکمی هم به فکر موقعیت من باشید»

شیائو لیان با اخم‌هایی که حالت چهره‌اش رو بسیار جدی و خشن می‌کرد؛ طومار رو باز کرد و به اسامی درونش نگاهی سرسری انداخت.

_«نگران موقعیتت نباش. فقط کاری که من میگم رو انجام بده. این لیست، کامله؟»

پیشکار مینگ با سری که تمام مدت رو به پایین خم شده بود؛ پاسخ داد:

_«البته که کامله. اسامی تمامی پیشخدمت‌های تهذیبگر از لحظه‌ی ورودشون در اینجا ثبت میشه»

_«بسیار خب. تهذیبگری که کشته شد؛ وو فان یی، اون یکی از مسئولین معاملات خارج از جیانگنان بود؟»

_«آه خب بله. من براتون اسامی کسانی که می‌تونن خارج از جیانگنان رفت و آمد کنن رو علامت زدم. وو فان یی هم یکی از اون‌ها بود که اون روز مسئول آوردن خریدها به داخل کوهستان بود»

شیائو لیان طومار رو بست و با همون چهره‌ی خشکش پرسید:

_«آوردن خریدها؟ اون که چیزی همراهش نبود»

پیشکار مینگ دست‌هاش رو درون آستین گشادش به هم قفل کرد.

_«بله درسته. اون روز اون باید پارچه‌های ابریشمی که قبلا به جناب ون تانگ زون سفارش داده بودیم رو می‌آورد. اما بهش گفتن که سفارش هنوز آماده نیست. واسه همین اون دست خالی برگشت»

_«که اینطور.»

مرد مسن‌تر با تردید لب گزید و چند باری خم شد.

_«ارباب جوان، لطفا حواستون هم باشه که من رو در چه شرایطی قرار می‌دید. شاگردان حق ندارن به اون لیست دسترسی داشته باشن»

شیائو لیان ابرویی بالا انداخت و پوزخند یخ زده‌ای کنج لب‌هاش نشوند.

_«شاگرد؟ الان من رو یک شاگرد معمولی خطاب کردی؟»

𝑾𝒂𝒕𝒆𝒓 𝒂𝒏𝒅 𝑱𝒂𝒅𝒆༆Where stories live. Discover now