💧𝒞𝒽𝒶𝓅𝓉ℯ𝓇 34💧

113 20 201
                                    

♡ ﷽ ♡

.

.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

.

.

شیه دا چینگ نمی‌دونست برای چندمین بار بود که گام‌های آشفته برمی‌داشت و آه می‌کشید. اگر فقط درست پیشگویی کرده بود؛ این شرایط الانشون نبود. برادر بیچاره‌اش بیش از پنج ساعت بود که شاگرد مرده‌اش رو در آغوشش تاب می‌داد و باهاش حرف می‌زد. آسمان رو به نارنجی غروب رفته بود و قطعا در دنیای تهذیبگری اتفاقات خوبی رخ نمی‌داد. مرد قرمز پوش دوباره به برادر عزادارش نگاه کرد. اون قبلا چنین صحنه‌ی مبهمی رو در رویا دیده بود و بخاطر خونی بودن ردای برادرش، تصور کرد اون کسیه که قراره کشته بشه. اما حالا که اینجا و در این نقطه ایستاده بود؛ به چشم خود می‌دید که لباس برادرش پوشیده از خون شاگردش شده بود نه خودش.

_«لباسی که من برات دوخته بودم رو پوشیدی؟ اینکه پاره و کثیف شده! اما اشکالی نداره. شیزون یکی دیگه برات می‌دوزه.»

شیه دا چینگ همنیطوریش هم با پذیرفتن اشتباهش کلافه و شرمنده بود. از طرفی دوری از همسرش بسیار براش سخت می‌گذشت و حالا دیدن برادرش در چنین اوضاع رقت انگیزی باعث ترک برداشتن کاسه‌ی صبرش می‌شد. پس با جدیت مقابلش ایستاد و از بالا به اون دو جسم در هم تنیده شده نگاه کرد.

_«باید بذاری دفنش کنم.»

انگار نه انگار که تا همین ثانیه‌ی پیش، لحن شیه یون برای شاهزاده‌ی جوانش نرم و لطیف بود. فقط نگاه بی‌روحش رو به برادر بزرگش انداخت و پاسخ داد:

_«تو هم بعدش باید بذاری دستات رو از شونه‌ات جدا کنم.»

مرد قرمز پوش به نهایت خشمش رسید که فریاد زد:

_«بس کن! این پسر، مرده. دیگه هیچ کاری از دست کسی برنمیاد. اما تو گند زدی! ارواح رو احضار کردی و فقط باعث بیشتر شدن نفرت تهذیبگرا نسبت به خودت شدی. حالا دیگه کی بی‌گناهیت رو باور می‌کنه؟»

شیه یون انگار به جز همون جمله‌ی اول هیچ چیز دیگری نشنیده بود که با شدت سر تکون می‌داد و زمزمه می‌کرد:

_«من برش می‌گردونم. من می‌تونم انجامش بدم. برش می‌گردونم پیش خودم.»

شیه دا چینگ مقابل برادرش زانو زد و با خشم پرسید:

𝑾𝒂𝒕𝒆𝒓 𝒂𝒏𝒅 𝑱𝒂𝒅𝒆༆Donde viven las historias. Descúbrelo ahora